#تایار_که_را_خواهد...
علی آخرین باری که تماس گرفت شب بود و گفت فردا دارم میرم جایی، منم فهمیدم منظورش عملیات است و گفتم اِن شاءلله که سالم برگردی و از من حلالیت طلبید و خیلی باهم صحبت کردیم و خداحافظی کرد. بعد از من خواست که گوشی را به پدرش بدهم، آن شب فقط رضا برادرش خانه بود گوشی را به او دادم، با برادرش خیلی حرف زد و مدام می گفت حلام کنید. آن شب علی حال وهوای عجیبی درصحبت هایش بود انگار می دانست که شهید می شود.