eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ تمام شد و محمد علی یک ترکش در پا ، دو ترکش در گونه و گردن، و یک ترکش در زانو از جبهه به یادگار آورد. با خاطرات فراوانی از کربلای 1 و 4 و5 و 8 و والفجر 8 و بدر و خیبر و مرصاد که تک تک این لحظات جنگ جلو چشمانش به تصویر کشیده می شد.
و علی عباس دانش‌آموز سال سوم دبیرستان بود که برای ادای تکلیف عازم جبهه شد و در نخستین مأموریت خود در تاریخ 30 بهمن 1361 در خرمشهر مجروح شد و با آغاز عملیات خیبر دوباره به خط مقدم طلائیه رفت و برای بار دوم مجروح شد.
ایشان زمانی که ۱۷سال داشته و دانش آموز بوده به جبهه اعزام می شود و در عملیات فکه از ناحیه پا مجروح می شود. با این حال مردی نبوده که با مجروحیت از جبهه پاپس بکشد، بنابراین درحین رفت و آمد به مناطق مختلف جبهه، شیمیایی هم می شوند.
ایشان هم جانباز شیمیایی و هم اعصاب و روان و هم یکی از پاهایشان بر اثر گلوله و ترکش مجروح بود که به مرور عفونت کرده بود و پزشکان می گفتند که باید قطع شود. البته استخوان پایشان را پیوند کرده بودند و هیچ ماهیچه ای نداشت و پوست نازکی هم روی آن کشیده بودند که به مرور زمان این استخوان سیاه شده بود. چند سال قبل هم پزشکان با تشکیل کمیسیون به این نتیجه رسیده  بودندکه باید این پا قطع شودکه البته ایشان موافقت نکرده بودند. تنفس برایش بسیار سخت و دشوار بود بخصوص در روزهای آلودگی شهرتهران که وضعیت ریه هایش وخیم می شد. این اواخر از حدود یکسال و نیم پیش تمام بدنش به خاطر جراحات شیمیایی تاول می زد اما هیچگاه شکایتی از وضعیتش نداشت.
پسرم يك‌بار پايش گلوله خورده بود اما به ما چيزي نگفت. بار آخري كه چند ماه قبل از شهادتش بود، سينه‌اش گلوله مي‌خورد كه ديگر نتوانست آن را از ما پنهان كند. حتي اواخر از نظر روحي كمي آسيب‌پذيرتر شده بود، همه اينها به خاطر مجروحيت‌هايش بود. من گاهي كه با هادي حرف مي‌زدم، متوجه مي‌شدم حرف‌هايم را خوب نمي‌شنود. حتي به او گفتم كه گوشت را به دكتر نشان بده. نگو وضعيت گوشش ناشي از مجروحيت‌هايي است كه از ما پنهان مي‌كند. هادي از نظر نظامي بسيار آدم ماهر و توانمندي بود. طوري كه فكرش را نمي‌كرديم كسي بتواند او را از پا درآورد. اما بار آخر كه ديدم مجروحيت سختي يافته، كمي احساس خطر كردم. خودش هم انگار كه مي‌خواست ما را آماده شهادتش كند، مي‌گفت: گلوله خوردن اصلاً ترس ندارد. من اين بار كه مجروح شدم فهميدم شهادت راحت‌تر از آن چيزي است كه فكرش را مي‌كنيم.»