eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
242 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
129 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌸حضور حضرت زهرا(س) در عروسی شهید ردانی پور🌸 🌸طلبه شهید برای اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت سلام الله علیها می اندازد ، حضرت زهرا سلام الله علیها را در می بیند که به عروسی اش آمده ، ردانی پور به ایشان می گوید: 🌺 خانم ! مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به شما نیائیم به برویم؟»😊 🌹شهید ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد. من شهید می شوم. دوستش بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام بشم دیگه گرفتنت چیه ؟ جواب داد : «خانمم سیده. می خوام دنیا به حضرت (س) محرم باشم . شاید به نگاه کنه !»☺️ 🌷شب عروسی شد به سخنرانی #و گفت : « امشب عروسی نیست. عروسی من که توی خون خودم غلت بزنم»😢 🌼 تازه سه روز از ‏اش گذشته بود که دست زنش را تو مادر ، سرش را پایین و دلم می خواهد خوبی برای مادرم باشی بعد هم و بی صدا رفت 🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
#خواب #اربعین خوابی دیدم که اربعین به پا شده است و آقای مقدسی با همان کفن که حالا لباس احرام او بود همراه با سیل جمعیتی که به #کربلا می رود با همان چهره بی رمق و به سختی و پای کشان خود را به دنبال جمعیت می کشاند. من با نگرانی نگاهش می کردم، برگشت به من نگاه کرد و گفت نگران نباش من برمی گردم.😭😭😭😭
🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از غلام رضا خیلی بی تابی میکردم😢 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلام رضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و را به قصد رفتن ترک کردم. ❣✨همون شب به آمد باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من، با همون خنـ❤️ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام😥 متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت. این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم🎁 ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک قاری لبنانی برآورده کرد و طولی نکشید که این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷
🌷یک روز دیدم شهید حسن باقری به اتفاق یک فرد دیگری که او را نمی شناختم به محل سپاه سوسنگرد آمدند و حسن از من خواست که گزارشی📋 از اقدامات صورت گرفته را ارائه دهم. تمامی کارها را توضیح دادم بغیر از شناسایی هایی که انجام داده بودیم. حسن باقری هم شوخ و هم بسیار با و تندی برخورد میکرد. وقتی من آنگونه گزارش دادم با حالت شوخی و جدی کلی حرف بار ما کرد و گفت: تو اینو نمی شناسی⁉️ این مسعود پیش بهاره، همشهریته، آره بهبهونیه، اینو فرستادم دوره عالی اطلاعات عملیات، حالا برگشته به ما کمک میکنه، حالا ما را سر کار نزار تمام شناسایی ها و را توضیح بده. ما شروع کردیم همه چی را توضیح دادن بگونه ای که در آخر شهید حسن گفت: بخاطر همشهریت همه را خوب توضیح دادی.☺️  🌷بعد از ارائه به منطقه رفتیم تا از نزدیک آمادگی های ما را ببینند. وقتی به محل سپاه برگشتیم حسن به من گفت: تمام نقشه ها 🗞و کالک ها را بردار با ما باید به اهواز بیایی. من با تعجب گفتم: اهواز؟! اهواز کاری نداریم، در ضمن چون آقا عزیز نیست من باید اینجا باشم. حسن با حالت خیلی جدی به مسعود نگاهی کرد😑 و گفت: طوری صحبت می کنه که اگر اینجا نباشه عراقی ها می آیند بهبهان را تصرف می کنند. در این مدت کلاً شهید مسعود بود و فقط سکوت را اختیار کرده بود و من 👌برای اولین بار او را دیده بودم.  🌷به هر صورت ما وسایل را برداشتیم و به اتفاق حسن باقری و مسعود پیش بهار به اهواز پادگان گلف آمدیم و به زیرزمین گلف ⛳️رفتیم. در آنجا حسن گفت: چند روز دیگر آقا محسن و صیاد شیرازی که جدیداً نیروی زمینی ارتش شده به اینجا می آیند و ما باید طرح عملیات شما را ارائه دهیم، لذا تو همه کارها را بطور ریز و دقیق توضیح بده و مسعود همه را تبدیل به طرح عملیات میکنه📑 و باید آماده بشه تا ارائه بدیم و تا تمام نشده حق خارج شدن از این زیرزمین را ندارید. بعد از صحبت های حسن با ما دو نفر، خصوصی با حسن صحبت کردم و با توجه به اینکه مسعود را نمی شناختم بودم که نتوانیم کار را درست تحویل دهیم و تأکید داشتم که در حضور خود حسن کار انجام شود. شهید حسن به من گفت‼️مگه ما از روز اول برای این چیزها درست شده بودیم، برو به مسعود اعتماد کن و مطمئن هستم از او این کار برمیاد. خلاصه آمدم و با مسعود شروع بکار کردیم.😇 لحظه به لحظه که پیش می رفتیم و اعتماد به نفس و مسعود را می دیدم 🌷 واقعاً شگفت زده می شدم😳 به گونه ای که ساعت ها بدون آب و غذا و کار را انجام دادیم و حتی ایشان سوالاتی را طرح کردند که باعث شد شناسایی ها را دوباره چک کنیم💯. بالاخره بعد از چند روز، مسعود پیش نویس طرح عملیات را بعنوان طریق القدس تهیه کرد و با تنظیم آن توسط عالی رتبه منطقه جنوب به آقا محسن و شهید صیاد ارائه شد و تصویب هم شد و بعد از مدتی عملیات طریق القدس با موفقیت انجام شد و دقیقاً شهید پیش بهار در تهیه طرح های عملیات های〽️ طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش بسیار برجسته ای داشتند. 🌷در عملیات بیت المقدس من تیپ عاشورا بودم و بدلیل پاتک های زیادی که به یگان ما و تیپ حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) قبل از آزادسازی خرمشهر🏘 می شد شهید مسعود از طرف قرارگاه نصر پیش ما آمد و قرار شد از طرف من و شهید احمد متوسلیان به قرارگاه برود و اوضاع منطقه ما را گزارش دهد تا مسئولین فکری بکنند. من به فرمانده نصر شهید حسن باقری با بی سیم تماس گرفتم ☎️و گفتم: مسعود آمد تا اوضاع ما را بشما گزارش دهد تا فکری برای ما بکنید. خیلی وضعیت سختی بود. چندین بار حسن تماس گرفت و میگفت: پس مسعود کجاست؟ چرا ؟ من نگران شدم و یکی از دوستان را فرستادم تا ببیند چرا مسعود نرسیده تا اینکه پس از نیم ساعت با بی سیم📞 خبر دادند شهید مسعود پیش بهار در مسیر رفتن به قرارگاه به رسیده است. ✍ به روایت سردار حاج امین شریعتی 📎مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر 🌷