❤️ با هم رفیق تر شده اند. انگار نه انگار که حامد دیگر نیست. حرف حامد که می شود، یاد حامد که می افتد، پشت فرمان ماشین حامد که می نشیند، انگار که پسرش نشسته باشد کنار دستش.
😔 حرف هایش، درد دلهایش، غصه نبودن هایش شروع می شوند. یاد رانندگی و دست فرمان تند و تیز حامد می افتد و این که حامد عشق سرعت بود و عشق لایی کشیدن توی اتوبان و همیشه ی خدا جعفر نگران این بود که یک روز توی اتوبان بلایی سر این بچه می آید، بس که مدام گوشی دستش بود و با آن دست دیگرش، هم دنده عوض می کرد و هم فرمان ماشین را نگه می داشت.
😐 یاد غر زدن های مدامش که «وقت رانندگی گوشیت رو بذار زمین!»
😉 و حامد به خاطر اینکه حرف پدر زمین نیفتد، گوشی را می چِپاند توی جیب شلوارش و با گوشی توی جیب، پیامک می نوشت و می فرستاد.
🌹 جعفر می ماند که این بچه جای حروف را روی گوشی لمسی چطوری حفظ کرده که پیامک هایش درست نوشته و فرستاده می شوند و حرص می خورد ولی ته دلش حامدش را بابت همه این کارهای عجیب و غریبش دوست داشت و تحسینش می کرد.
navideshahed.com
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
✍ #راوی : پدر شهید
🌹 #شهید_حامد_جوانی
#مدافع_حرم
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !!
🔹 #قسمت_اول
✨رد شدن از کولاک و برف و یخبندان
📌پس از آزادی شهر میرآباد و ارتفاعات کچلآباد، ما عملیاتی
بسیار سخت و سنگین پیش رو داشتیم که طی آن باید نیروها از رودخانهای پر آب و خروشان رد میشدند.
📌 یکسری از نیروها با سردار سر لشکر #شهید_علی_قمی تو میرآباد بودند و یکسری هم برای پشتیبانی در پادگان پیرانشهر استقرار داشتند .
📌همه چیز آماده بود تا اینکه اتفاقی که نباید میافتاد، اتفاق افتاد و آن بارش بسیار سنگین برف پاییزی در کردستان مخصوصٱ منطقه سردسیر پیرانشهر بود.
برف همه ما رو زمینگیر کرد.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد...
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !! 🔹 #قسمت_اول ✨رد شدن از کو
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!!
🔹 #قسمت_دوم
📌برف کردستان هم که ده سانت یا بیست سانت نبود، بلکه حداقل نیم متر بود.
📌کولاک و سرمای سختی راه افتاده بود و جاده بسته شده و ارتباط تیپ با #شهید_قمی و نیروهایش که در میرآباد بودند، بطور کلی قطع شده بود .
📌از طرفی هم شهید گرانقدر سردار سرلشکر #محمود_کاوه که نگران #شهید_قمی و نیروها بودند، طبیعی بود .
📌 بلاخره #شهید_کاوه به همراه چند نفر توسط یک دستگاه تویوتا کالسکهایی که هر چهار چرخ رو زنجیر بسته بود، به همراه بنده با یک قبضه تیر بار دوشکا بطرف میرآباد حرکت کردیم.
📌وقتی در جاده قرار گرفتیم
بعضی از جاها یک متر برف بود و جاهای دیگر تا دو متر برف جاده را پوشانده بود و عملا کار حرکت ما رو سخت کرده بود.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد....
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_دوم 📌برف کردستان
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!!
🔹 #قسمت_سوم
📌ساعت حدود ده صبح بود و با هر زحمتی که بود به نیمه جاده رسیده بودیم.
📌چون خدمه تیربار دوشکا دائم هوشیار و پشت تیربار میایستاد به همین دلیل دستانم با توجه به دستکش پشمی یخ زده بود .
📌به یک سرا شیپی رسیدیم .
تویوتای کالسکهای جلوتر از ما حدود بیست متر فاصله داشتند. اما تویوتای ما دو چرخش زنجیر بسته بودیم و به همین دلیل حرکت ما بسیار سخت و کند بود .
📌به سربالایی رسیدیم ارتفاع برف بسیار زیاد بود و از حرکت بازماندیم. ارتفاع برف آنقدر زیاد بود که تا زیر لبه شیشه های بغل برف آمده بود.
📌شهید بزرگوار با دیدن ما که از حرکت مانده بودیم بلافاصله بطرفمان با پای پیاده حرکت کردند. البته با سختی و زحمت از روی برف حرکت میکردند و بعضی جا غلط میخوردند .
📌همیشه در ماشین ما بیل و کلنگ بود و سریع شروع به پاک کردن برفها از زیر چرخها کردیم که در این حین #شهید_کاوه با در دست داشتن یک جفت زنجیر به ما
رسیدند و بلافاصله شروع به کار کردند. هرچه اصرار کردم شما کار نکنید قبول نکردند و مشغول برف روبی بودند.
📌حتی به ما فرمود که کار برای خدا لذت دارد و حاضر نیستم ازاین لذت محروم شوم .
📌دستانم یخ زده بود حتی آثار کبودی روی دستم پیدا بود .اما به قول #شهید_کاوه کار برای خدا هم ارزشمند بود وهم لذت داشت .
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد....
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_سوم 📌ساعت حدود ده
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!!
🔹 #قسمت_چهارم
📌 بلاخره توانستیم مقداری از برف چرخها را پاک کنیم. زمانی که زنجیرها را بستیم، به حرکت ادامه دادیم.
📌حدود بیست کیلومتر به مقصد مانده بود . هر چه جلوتر میرفتیم هوا سردتر و کولاک شدیدتر میشد .
📌ساعت ۱۲ ظهر بود آنقدر کولاک شدید بود که به سختی میدیدم و مثل آدم برفی شده بودم. سرما تا استخوان رسیده بود.
📌در این حین بود که صدای اذان از رادیو پخش شد. دیدم تویوتای شهید متوقف شد. فهمیدم که شهید بخاطر نماز ایستادند.
📌زمانی که به آنها رسیدم، دیدم شهید و همراهانش مشغول وضو گرفتن هستند. ما هم از ماشین پیاده شدیم . از شهید نازنین یک لیوان
پلاستیکی آب گرفتم و شروع به وضو گرفتن شدم .
📌 #شهید_کاوه فرمودند که میتوانید روی پوتین مسح بکشید. به دو علت: یکی وقتمان کم بود و علت دیگرش ناامن بودن منطقه بود
نماز در آن سرما و کولاک بسیار لذت بخش بود و بیادماندنی ...
📌به حرکت ادامه دادیم و بسیار کند پیش میرفتیم.تا اینکه به گردنه رسیدیم و شاید حدود پنج کیلومتری از گردنه عبور کردیم.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد...
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_چهارم 📌 بلاخره تو
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!!
🔹 #قسمت_پنجم
📌هوا آنقدر سرد بود که چشمانم به سختی میدید و هر لحظه کولاک برف شدیدتر
میشد.
دستانم کاملا یخ زده بود، اما چون کار برای هدفی مقدس که به خداوند ختم میشد ، سختی کار برایمان معنی نداشت .
📌ناگهان چشمم به ستون ماشین تویوتا خورد. از اینکه نیروهای #شهید_قمی را دیدم خوشحال شدم .
📌تقریبا به هم نزدیک شدیم که صدای انفجار یک باره ما را غافلگیر کرد.
📌درگیری یک لحظه شدید شد بچهها سریع در هر نقطه سنگر گرفتند و همگی در برف پنهان شدند.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد....
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_پنجم 📌هوا آنقدر س
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!!
🔹 #قسمت_ششم
📌بله دوستان ضدانقلاب گویا خبر داشت که #شهید_کاوه بطرف میرآباد در حرکت هستند و به همین خاطر در بین راه برای
ما کمین زده بودند.
📌فکر نکرده بودند که از آن طرف #شهید_قمی با چهل تا پنجاه نفر با دو قبضه تیربار دوشکا بطرف ما حرکت کرده بود.
📌درگیری با توجه با آن وضعیت سرما و بارش برف شدید بود . ما هم تمام نقاطی که احتمال میدادیم ضدانقلاب ها هستند به رگبار بستیم
📌آنروز شهیدان دلاور سپاه اسلام سرداران #کاوه و #قمی آنچنان رشادت و از خوگذشتگی نشان دادند که همچنان در ذهن و یاد نیروهای درگیر، ماندگار شد
با شجاعت و دلیری فرماندهی بی نظیر و پایداری نیروها، ضدانقلاب تاب توان را در برابر نیروها رو نداشتند و متواری شدند.
📌بعدا طبق اطلاعات حدود هفتاد نفر با تجهیزات کامل برای به دام انداختن ما کمین زده بودند.
در آن درگیری حدود هزار گلوله تیراندازی کرده بودم.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
✨ارواح طیبه شهدای دفاع مقدس و شهدای مظلوم و گمنام لشکر پیروز
ویژه شهدا ........صلواة
اللهم صلی علی محمد وآل محمد
#سبکبالان_بهشت🌿
🌷 در عملیات آزاد سازی جاده بانه در خدمت شهید بزرگوار بودم، اسم ایشان را از لیست عملیات پاک کردم. شهید ناراحت شد. گفت:« من رضایت نامه ی شرکت در عملیات را از پدر و مادرم دارم.
گفتم: پسرعمو من طاقت ندارم پیش من زخمی یا شهید شوید. کاظم گفت: «شما زن و بچه دارید، برای من ناراحت هستی؟ بعد از جبهه به زن و بچه ی تو چه بگویم؟» پسرعمو نگذاشت در عملیات شرکت کنم.
#راوی;پسرعموی شهید
#کاظم_ابراهیم_پورگرجی
شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
#کرامات_شهدا
🌺براي شناسايي به منطقه ي #چنانه رفته بوديم.
شرايط بسيار سختي بود.
نه غذا به اندازه ي كافي داشتيم و نه آب.
طلبه اي با ما بود كه سختي بر او بسيار فشار مي آورد و او از اين موضوع ناراحت بود و مي گفت: «من بايد خودم را بسازم.»
🌺🌺
يك روز او را بسيار سرحال ديدم،
پرسيدم: «چه شده؟ اين طور سرحال شدي!»
پاسخ داد: «ديشب وقتي استتار كرده بوديم، در خواب، صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم و آقايي را كه صورتش مي درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا عاقبت ما چه مي شود؟»
❤️❤️
فرمودند: «پيروزي با شماست ولي اگر پيروزي واقعي را مي خواهيد، براي #فرج من دعا كنيد.»
⚜⚜
باز پرسيدم: «آقا من #شهيد مي شوم؟»
فرمودند: «اگر بخواهي، بله. تو در همين مسير شهيد مي شوي، به اين نشاني كه از سينه به بالا چيزي از بدنت باقي نمي ماند. به #برونسي بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.»
🍃🍃
اين طلبه وصيت نامه اش را نوشت و از شهيد برونسي خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه اش را به قم برساند.
چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه ي جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزي از بدنش نماند.
یادش گرامی باد.
#راوي : #محمد_قاسمي
🌷🌷🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌷🌷🌷
#شجاعت_و_توکل_آقامهدی_باکری_به_روایت_همرزمان:
.
.
خاطرات از سوم تا دهم اسفند ماه سال ۶۲ درجزیره مجنون شمالی و جنوبی که بودیم میشود کتابها نوشت مخصوصا از ششم تادهم که #آقا_مهدی فرماندهی محور عملیاتی را به عهده گرفت و #شهیدآقااصغرقصابعبداللهی فرمانده گردان سیدالشهدا لشگر ۳۱عاشورا بود برای آماده کردن نیروی تازه نفس از جزیره خارج شد...
#آقامهدی با ۱۷نفر توانست ۴روز جزایر مجنون جنوبی وشمالی حفظ کند بنده شاهد تفکر و اندیشه و دلاوری ایمان کامل ومحو شدن در راه خدا را هر لحظه درچهرهاش می دیدیم وسفارش می کرد سعی کنید با #اخلاص بالا به نزد معبود راهی شوید زمانی بود که #آقاحمید شهید شده بود. بچهها آب و غذا امکانات دفاع نیست اما این تکلیف امروز ماست ما به #امام و #مردم قول دادیم که دفاع کنیم اگر کسی به یاری ما نیامد؛ نیامد! ما اینجا هستیم به اندازه خودمان خدا با ماست...
#روز_نهم_اسفند که پیام قرارگاه و پیام امام برای آن جمع رساند وآن رسالت و تکلیف خودش را به سرانجام رساند پیام شبیه شب عاشورای امام حسین ع بود بچهها را راضی کن تسلیم شوند و ما شما را با هلیکوپتر برداریم ؛ دیگری پیام امام برای حمله با همان نیروی اندک را گفت بچهها همه به نوعی #جراحت داشتند اما سعی می کردند از #آقامهدی پنهان بماند! تسلیم شدن رد شد! و با تکبیر، پیام امام برای حمله تائید شد!
اگر کسی هست که فردا براش مهم است بهتر تسلیم شود آماده باشید بعد از نماز مغرب و عشا حرکت می کنیم بعد از نماز ستون لشگر ۳۱عاشورا با ۱۵نفر رمز شب گرفت وحرکت کرد به سمت جنوب شهرک نشوه...
.
.
#راوی: جناب آقای کاظم رحیمی از گردان سیدالشهدا لشگر ۳۱عاشورا در عملیات خیبر
.
.
#شهید_مهدی_باکری #باکری #عملیاتخیبر #اخلاص #ایمان (تصویرفرمانده شهیدقصاب عبداللهی درکنار آقامهدی)
#یکغریبهدلتنگیاران(شهیدان) ۱۱مرداد ۹۹
▫️
│🌷سیره شھید🌷│
یکشنبه بود ۲۹ آذر ۹۴ بین منطقه خالدیه و خان طومان درگیری ما با النصره شدید شده بود
تک تیراندازشون مشرف بود بهمون،
گرامون هم گرفته بودن داشتن با خمپاره میزدنمون.
هرکی یه گوشه پناه گرفته بود.
سجاد عین خیالش نبود خیلی شجاع بود داش مشــتی و بامـــرام.....قبــــل از تیر خوردنش میگـــفت حاجی دعا کن شهید شم،
میگه برگشتم بهش گفتم اگه قسمتمون باشه شهید میشیم،
به چند دقیقه هم نرسید که تیر بهش اصابت کرد.
بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون که دیگه خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشـت به یکی از رفقا گفت:
بلندم کن رو زانوهام بشينـــم،
میگه برگشتم بهش گفتم واســـــه چی😳؟!
خون زیادی ازت رفته، که آقا سجاد گفت:
#اربابم_اومد_میخوام_بهش_سلام_بدم😭
❤️السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)
#شهید_سجاد_عفتی🌷
#29_آذر_سالگرد_شهادت
#راوی:جانباز قطع نخاع آقا امیر حسین حاج نصیری