eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
242 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
129 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️☀️☀️ 🎤 ۲۲۷ 💠 از دعاهاي امام ( ع ) ڪه در آن از خداوند تقاضاي هدايت به خير وسعادت مي ڪند پروردگارا تو براي دوستانت مانوس ترين مونس هائي و براي توڪل ڪنندگانت بهترين برطرف ڪننده مشڪلات درون دل آنان را مي داني و از اسرار ضميرشان آگاهي و از اندازه ديد چشمانشان باخبري اسرار آنها برايت مڪشوف و قلوبشان به تو متوجه است و اگر غربت آنان را به وحشت اندازد ياد تو مونس تنهائي آنهاست و اگر مصائب و مشڪلات بر آنان فروبارد به تو پناه مي آورند چه اينڪه مي دانند زمام امور به دست تو است و سرچشمه آنها به فرمان تو پروردگارا اگر از بيان خواسته خود عاجز شوم و يا در پيداڪردن راه و رسم درخواست خود نابينا گردم تو مرا بر مصالح خويش راهنمائي ڪن و قلبم را به سوي آنچه رشد و صلاح من است رهبري فرما ڪه اين ڪار از هدايتهاي تو به دور نيست و برآوردن چنين خواسته هائي براي تو تازگي ندارد . پروردگارا با عفو و بخشش خود با من رفتار ڪن نه با عدل و دادگريت. 🌴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهکارهای زندگی موفق در جزء دوازدهم
دلم تنگ است آقاجان برای دیدنت هردم حلالم کن اگر یکدم تو را آزرده ات کردم دراین دنیا که گردیده پر از نیرنگ و نامردی دعایت میکنم هرشب که فردایش تو برگردی
۵۹ به واسطه دوستم کتاب"دخترشینا"به دستم رسید،روایت زندگی زن و شوهری رامی خواندم که شبیه زندگی خودمان بود،عشقی که بینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستارخجالت می کشیدیاماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همه اینهارادرزندگی مشترکمان هم می توانستم ببینم،صفحه به صفحه میخواندم ومثل ابربهاراشک میریختم وباصدای بلندگریه میکردم،هرچه به آخرکتاب نزدیک میشدم ترسم بیشترمیشد،می ترسیدم شباهت زندگی مابااین کتاب درآخرقصه هم تکرار بشه. ۶۰ تلفنی مشغول صحبت با مادرم بودم،دررابطه با خانه سازمانی که قراربودبه مابدهندصحبت میکردیم،مادرم گفت:کم کم باید دنبال وسایل و کارهای خونه جدیدباشم،موقع خداحافظی پدرم گوشی را گرفت وبعدازشوخی های همیشگی پدر و دختری به من گفت:امروز لیست اسامی اعزامی به سوریه را پیش ما آورده بودند،من اسم حمید روخط زدم،یک جوری بهش اطلاع بده که ناراحت نشه. گوشی راکه قطع کردم متوجه صدای گریه آرام حمیدشدم،طرف اتاق که رفتم دیدم کتاب "دختر شینا"رادست گرفته وبا خاطراتش اشک میریزد، متوجه حضورمن که شد کتاب را بست وگفت: راست می گفتیازندگیشون خیلی شبیه زندگی ماست. ۶۱ همان وقتی که رفقایش سوریه بودند،بحث اعزام نفرات جدیدمطرح بود،وقتی این همه شوق حمید برای رفتن رادیدم با خودم خیلی کلنجاررفتم که چطورخبر خط خوردن اسمش رابگویم،حمید که دید خیلی درفکرهستم علت راجویا شد،بعداز کلی مکث و مقدمه چینی گفتم:باباپشت تلفن خبرداد که اسمتوازلیست اعزام خط زده،از من خواست بهت اطلاع بدم،ماجراراکه شنیدخیلی ناراحت شد،گفت:دایی نباید این کار رومیکرد،من خیلی دوست دارم برم سوریه. آن شب خواب به چشم حمید نیامد،میدانستم حمید این سری بمانددق میکند. ۶۲ روز شنبه شانزدهم آبان ماه ساعت پنج از دانشگاه به خانه برگشتم،هوا ابری و گرفته بود،برق های اتاق خاموش بود،حمیدکناربخاری یک پتوسرش کشیده بودوبه خواب رفته بود،پاورچین پاورچین سمت آشپزخانه رفتم،هنوزچندلقمه ای ناهار نخورده بودم که ازخواب بیدارشد،من را صدا کردوگفت:کی رسیدی؟ناهار خوردی بیا باهات حرف دارم،از لحن صحبتش تا ته ماجرا را خواندم،با شوخی گفتم:چیه بازمی خوای بری سوریه؟شاید هم میخوای بری سامرا،هرجا میخوای بری برو،ما دیگه ازخیرتو گذشتیم. ۶۳ خندیدوگفت:جدی جدی میخوایم بریم!امروز صبح توی صبحگاه اعلام کردن اونهایی که داوطلب اعزام به سوریه هستن بمونن،خیلی ها داوطلب شدن،بعدپرسیدن چندنفر گذرنامه دارن؟من دستموبلندکردم،پرسیدن چندنفردوره پزشک یاری رفتن؟بازدستموبلندکردم،پرسیدن چندنفر بلدن با توپخانه برای خط آتش کارکنن؟این بار هم دستموبلندکردم! گفتم:پس همه کارهاروکردی؟فقط مونده من قرآن بگیرم از زیرش رد بشی!این دست بلندکردنا آخر کار دست ماداد. ۶۴ چندماه قبل برای کاروان دانشجویی عتبات ثبت نام کرده بودیم،حمیدمیگفت:سری قبل که تنها رفتم کربلانشدبرات چادرعروس بخرم،این سری باهم بریم با انتخاب خودت بخریم.اعتبار گذرنامه هایمان تمام شده بود،چندروزی درگیر ارسال مدارک برای تمدید گذرنامه شدیم،همه کارها را انجام دادیم ولی وام ماجورنشد،انگار قسمت این بود که حمیدباگذرنامه ای که برای زیارت برادر گرفته بود به دفاع از حرم خواهر برود. چهل روزی میشد که سری اول اعزام شده بودند، شنبه این حرف رابه من زد،اعزامشان روز دوشنبه بود،یعنی فقط دو روز بعد!هرچقدر من دلم آشوب بود و حال خوبی نداشتم ولی حمید پر از آرامش و اطمینان بود. ۶۵ بین زمین و آسمان بودم،بی اختیار اشک میریختم حال وروزمان دیدنی بود،یکی سرشارازبعض و گریه یکی مملوازشوق وشعف،به چندنفرازدوستان و آشناها زنگ زدم،شاید آنها بتوانند آرامم کنندولی نشد،حتی بعضی ها با حرف هایشان نمک روی زخمم گذاشتند،فهمشان این بود که چون حمیدمن رادوست نداردبرای همین راضی شده بره سوریه!نمیدانستندمن وحمیدواقعا عاشق هم هستیم، درست است که بی قراربودم و نمی توانستم دلم را راضی کنم،با این حال نمی خواستم جز زن های نفرین شده تاریخ باشم که نگذاشتندشوهرشان به یاری حق برود، نمی خواستم شرمنده حضرت زینب(س)،باشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طفل بوَد، در نظر پیر عشق هرکه نگردد سپر تیر عشق 🌷معرفی شهید 🎂زمینی شدن : 1341.11.25 در استان خوزستان شهر آبادان 🕊آسمانی شدن : 1365.10.20 عمليات کربلای 5 در منطقه شلمچه 💠ارائه : جناب جامانده شهدا 📆چهارشنبه 99.02.17 ⏰ساعت 22:00 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5978744344620828001.pdf
9.24M
🌹متن جزء ۱۳ قرآن کریم 🌙✨✨✨✨✨
☀️☀️☀️ 🎤 ۲۲۸ 💠 از سخنان امام ( ع ) ڪه به بعضي از اصحابش اشاره مي ڪند . خداوندبه او خير دهد ڪه ڪژيها را راست ڪرد و بيماريها را مداوا نمود سنت را به پاداشت و فتنه را پشت سر گذاشت با جامه اي پاک و ڪم عيب از اين جهان رخت بربست به خير و نيڪي آن رسيد از شر و بدي آن رهائي يافت وظيفه خويش را نسبت به خداوند انجام داد و آنچنان ڪه بايد از مجازات او مي ترسيد خود رفت و مردم را بر سر چندراهي باقي گذاشت ڪه نه گمراهان در آن هدايت مي يافتند و نه جويندگان هدايت به يقين راه خويش را پيدا مي ڪردند . 🌴🌴🌴
🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 وصیت نامه📝 شهید مدافع حرم محمد طحان🌹 🌺وصیت نامه خطاب به همسر:همسرم وقتی نامه مرا می خوانید گریه نکنید و همانند خانم حضرت زینب صبر پیشه کنید وقتی از شما خداحافظی می کردم روحیه و صبوریتان مرا در این ماموریت مصمم و استوار تر  کرد.از شما خواهش می کنم پسرمان امیر را ولایی تربیت کنید و او را سرباز خوبی برای رهبرمان آماده کنید تا در صحنه های مورد نیاز بتواند با بصیرت عمل کند.از طرف من پسرم امیر را ببوس و به او بگو ببخشید بابا نتوانست به قولش عمل کند و تو را به استخر ببرد از تو خواهش می کنم قولی که به فرزندم دادم را برآورده کنی. 🌺خطاب به پدر و مادر:از شما پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم شما باعث شدید که من در این عرصه پا بگذارم و از شما خواهش می کنم در غم فراق من گریه نکنید و همانند کوه استوار باشید و از همسر و فرزندم خوب مواظبت کنید. 🌺خواهرم بعد از مرگم خواهش می کنم برایم گریه نکن و مانند حضرت زینب صبر پیشه کن.در این مدت عمرم نگذاشتم تا آنجا که می شود نمازی از من قضا شود و بر گردنم باشد ولی احتیاطاً و بی زحمت در صورت توان یک سال نماز و ۵۰۰ هزار تومان رد مظالم بپردازید، امکان دارد در کودکی شیطنتی کرده باشم که نتوانسته باشم نسبت به افراد حق آنها را ادا کنم خداوند از حق خود می گذرد اما از حق الناس نمی گذارد.خواندن زیارت عاشورا  و نماز اول وقت به جماعت را به شما توصیه می کنم. 🌹شهید🌹محمد🌹 طحان🌹 🌹تاریخ تولد: ۱۳۶۱ 🌷تاریخ شهادت: ۱۳۹۴ 🌷محل شهادت: سوریه 🌺شادی روح شهید صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه کتاب یادت باشه👇
۶۶ حمید آن روز خیلی دیر آمد،تقریبا شب بود که رسید،لباس های نظامی تنش بود،همه هم گل مالی شده بودند،برای آماده سازی قبل از ماموریت به رزمایش رفته بودند،تمام تمام وسایل شخصیش راازمحل کار آورده بود،انگارالهامی به او شده باشد.وسایل را روی اوپن گذاشت وگفت:خانم مطمئن باش دیگه به پادگان برنمیگردم،من زیاد خواب نمی بینم ولی یه خواب تکراری رو چندین وچندباره که میبینم،اونم این خواب که دارم ازیه جایی دفاع میکنم،تمساح هامنودوره کردن و تکه تکه میکنن ولی من تا آخر همون جا می ایستم، حس میکنم تعبیر این خواب همون دفاع از حرم حضرت زینب(س)باشه. ۶۷ این خواب را قبلا هم برایم تعریف کرده بود،چهره خسته ولی چشمان پراز شوقش تماشایی بود، هر چه می گذشت این چشم هادست نیافتنی می شد، گفتم:خبری شده؟چشمات دادمیزنه خیلی زود رفتنی هستی،ازاعزامتون چه خبر؟نگاهش را ازمن دزدیدوداخل اتاق رفت که لباس هایش را عوض کند،گفت:باید لباس هاموبشورم،احتمال زیاد پنج شنبه اعزام میشیم. تااین را گفت دلم هری ریخت،بعدکنسل شدن شدن پروازشان یکی دو روز راحت نفس میکشیدم ولی بازخبررفتنش بیتابم کرد،سیب زمینی هایی که پوست کنده بودم را داخل ظرف شویی ریختم و به اتاق رفتم،لحظات سختی بود ازطرفی دوست داشتم حمیدباشدتابه اندازه تمام نبودن هایش نگاهش کنم وازطرفی دوست داشتم حمید نباشد تادرخلوت وتنهایی به اندازه همه بودن هایش گریه کنم!
۶۸ چند دقیقه که گذشت حمید به آشپزخانه آمدروی چهارپایه نشست،بااین که مشغول آشپزی بودم سنگینی نگاهش را حس میکردم،بغض کرده بودم سعی میکردم گریه نکنم وخودم راعادی جلوه بدهم،تاکنارم ایستادونگاهش به نگاهم گره خورد دیگرنتوانستم جلوی اشک هایم رابگیرم،باگریه من اشک حمید هم جاری شد. باصدای لرزان پرازحزن و دلتنگی گفت:فرزانه دلم رولرزوندی ولی ایمانمونمی تونی بلرزونی!تااین جمله را گفت تکانی خوردم،با خودم گفتم:چکار میکنی فرزانه؟تو که نمی خواستی از زن های نفرین شده روزگارباشی پس چرا حالا داری دل همسرتومی لرزونی؟گفتم:حمید خیلی سخته،من بدون تو روزم شب نمیشه،ولی نمیخوام یاریگر شیطان باشم،تورو به امام زمان(عج)می سپارم، دعا میکنم همه عاقبت بخیربشیم.