eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
آهسته گذارید روی تخته تنش را..Roze_emam-kazem_Mirzamohamadi_2.mp3
زمان: حجم: 13.56M
🔉 آهسته گذارید روی تخته تنش را تا میخ اذیت نکند پیرهنش را ◾️ روضه حضرت 🎤حجت الاسلام 🏴السَّلامُ عَلَی الْمُعذَّبِ فی قَعر السُّجُون یا باب الحوائج..یا موسی بن جعفر 🔊 آهسته گذارید روی تخته تنش را تا میخ اذیت نکند پیرهنش را اصلا بگذارید روی خاک بماند زشت است بیارند غلامان بدنش را حضرت
5e6a9128575ac686023ed638_5764237086445415187.mp3
زمان: حجم: 1.45M
🎧مداحی شهدایی 🔸وقتی دلم پر میزنه 🔹باز #شهدا رو میخواد 🎤مداح: #رمضانی 💢مقام معظم رهبری: #شهادت، يعنى وارد شدن در حریم خلوت الهی .
هدایت شده از زنده باد یاد شهدا
مورد دیگه هم که شنیدم تو پیاده‌روی تمام مدت چفیه گذاشت جلوی صورتش که نکنه به نامحرم بیوفته . یا روزی که قرار بود به بغداد برن ، از دوستش می‌پرسه وضعیت توی بغداد چجوریه ؟ دوستش گفت : خوب نیست ، مثل تهران . گفت : باید چشم رو از حفظ کرد تا توفیق رو از دست ندیم . بعد چفیه‌اش رو انداخت روی سر و صورتش و تمام مدتی که در بغداد بود همینطوری بود تا از شهر خارج شد و به نجف رسید .
🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از غلام رضا خیلی بی تابی میکردم😢 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلام رضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و را به قصد رفتن ترک کردم. ❣✨همون شب به آمد باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من، با همون خنـ❤️ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام😥 متاسفانه نمیتونم بمونم باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت. این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم🎁 ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک قاری لبنانی برآورده کرد و طولی نکشید که این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷
مهدی در آخرین اعزامش با ۲۷ نفر، مسئولیت جلوگیری از محاصره یک روستا توسط داعش را بر عهده گرفت. آن‌ها تا ۱۲ ساعت مقاومت کردند تا اینکه سردار سلیمانی دستور می‌دهد که مهدی نیروهایش را به جای امن منتقل کند. مهدی نیروهایش را با دستور نظامی به عقب هدایت می‌کند، اما زمانی که خودش می‌خواست ساختمانی که مقر آن‌ها بود را ترک کند، مورد هدف یک موشک قرار می‌گیرد و به شهادت می‌رسد. ۲۶ خرداد ۹۵ مهدی به یاران شهیدش پیوست. پیکر او برنگشته است و من و مادرش در انتظار مذاکرات نظامی برای بازگشت پیکر پسرمان هستیم.
چه خنده های قشنگی به لب نشانده ای ای چه که مانده ماندگار افق های ناکجا آباد .. و ما انگار و شعر می خوانیم!! ما را به خود برسان دلمان برای تبسم هایت تنگ💔 است...
و شهید چہ زیباستـــــ این نام! و چہ گوش‌نواز یعنے ڪسے ڪہ مے ‌دهد با خویش بہ درستے راهے ڪہ رفتہ استـــــ...
سہ برادر با هم هماهنگ بودند داخل خونه بیرون از خونہ با هم سر کار مے رفتند، بعد هم تظاهرات و فعالیت های سیاسے، آخر هم جبهہ و ... شهید شد مفقود الاثر شد رو هم پس از نہ سال تڪہ ای از استخونهاشو بہ همراه پلاڪ برای خانواده اش آوردند... 🌷
وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن جان را به هوای آل حیـدر دادن این کارِ بزرگ، کار مردان خداست ماننـد حسین بن علـے دادن 📎پ ن: ●مادر شهید می‌گفت: همرزمش گفته ڪه رضا شب قبل از شهادتش خـوابی دیده و همه را بیدار ڪرد. گفت: بیدار شوید، بیدار شوید من می خواهم بشوم... دوستانش گفتند: حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! ڪو شهادت؟ ●گفت: من خواب دیدم (ع) به خوابم آمد و فرمود: "رضا تو شهید می شوی، اگر ســرت را بریدند، نترس، درد ندارد..." ●وقتی من این را شنیدم واقعاً آرام شدم... تسلی پیدا کردم...مطمئنم ڪه خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته... 🌷 : ۹۲/۱۱/۸
🌷یک روز دیدم شهید حسن باقری به اتفاق یک فرد دیگری که او را نمی شناختم به محل سپاه سوسنگرد آمدند و حسن از من خواست که گزارشی📋 از اقدامات صورت گرفته را ارائه دهم. تمامی کارها را توضیح دادم بغیر از شناسایی هایی که انجام داده بودیم. حسن باقری هم شوخ و هم بسیار با و تندی برخورد میکرد. وقتی من آنگونه گزارش دادم با حالت شوخی و جدی کلی حرف بار ما کرد و گفت: تو اینو نمی شناسی⁉️ این مسعود پیش بهاره، همشهریته، آره بهبهونیه، اینو فرستادم دوره عالی اطلاعات عملیات، حالا برگشته به ما کمک میکنه، حالا ما را سر کار نزار تمام شناسایی ها و را توضیح بده. ما شروع کردیم همه چی را توضیح دادن بگونه ای که در آخر شهید حسن گفت: بخاطر همشهریت همه را خوب توضیح دادی.☺️  🌷بعد از ارائه به منطقه رفتیم تا از نزدیک آمادگی های ما را ببینند. وقتی به محل سپاه برگشتیم حسن به من گفت: تمام نقشه ها 🗞و کالک ها را بردار با ما باید به اهواز بیایی. من با تعجب گفتم: اهواز؟! اهواز کاری نداریم، در ضمن چون آقا عزیز نیست من باید اینجا باشم. حسن با حالت خیلی جدی به مسعود نگاهی کرد😑 و گفت: طوری صحبت می کنه که اگر اینجا نباشه عراقی ها می آیند بهبهان را تصرف می کنند. در این مدت کلاً شهید مسعود بود و فقط سکوت را اختیار کرده بود و من 👌برای اولین بار او را دیده بودم.  🌷به هر صورت ما وسایل را برداشتیم و به اتفاق حسن باقری و مسعود پیش بهار به اهواز پادگان گلف آمدیم و به زیرزمین گلف ⛳️رفتیم. در آنجا حسن گفت: چند روز دیگر آقا محسن و صیاد شیرازی که جدیداً نیروی زمینی ارتش شده به اینجا می آیند و ما باید طرح عملیات شما را ارائه دهیم، لذا تو همه کارها را بطور ریز و دقیق توضیح بده و مسعود همه را تبدیل به طرح عملیات میکنه📑 و باید آماده بشه تا ارائه بدیم و تا تمام نشده حق خارج شدن از این زیرزمین را ندارید. بعد از صحبت های حسن با ما دو نفر، خصوصی با حسن صحبت کردم و با توجه به اینکه مسعود را نمی شناختم بودم که نتوانیم کار را درست تحویل دهیم و تأکید داشتم که در حضور خود حسن کار انجام شود. شهید حسن به من گفت‼️مگه ما از روز اول برای این چیزها درست شده بودیم، برو به مسعود اعتماد کن و مطمئن هستم از او این کار برمیاد. خلاصه آمدم و با مسعود شروع بکار کردیم.😇 لحظه به لحظه که پیش می رفتیم و اعتماد به نفس و مسعود را می دیدم 🌷 واقعاً شگفت زده می شدم😳 به گونه ای که ساعت ها بدون آب و غذا و کار را انجام دادیم و حتی ایشان سوالاتی را طرح کردند که باعث شد شناسایی ها را دوباره چک کنیم💯. بالاخره بعد از چند روز، مسعود پیش نویس طرح عملیات را بعنوان طریق القدس تهیه کرد و با تنظیم آن توسط عالی رتبه منطقه جنوب به آقا محسن و شهید صیاد ارائه شد و تصویب هم شد و بعد از مدتی عملیات طریق القدس با موفقیت انجام شد و دقیقاً شهید پیش بهار در تهیه طرح های عملیات های〽️ طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس نقش بسیار برجسته ای داشتند. 🌷در عملیات بیت المقدس من تیپ عاشورا بودم و بدلیل پاتک های زیادی که به یگان ما و تیپ حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) قبل از آزادسازی خرمشهر🏘 می شد شهید مسعود از طرف قرارگاه نصر پیش ما آمد و قرار شد از طرف من و شهید احمد متوسلیان به قرارگاه برود و اوضاع منطقه ما را گزارش دهد تا مسئولین فکری بکنند. من به فرمانده نصر شهید حسن باقری با بی سیم تماس گرفتم ☎️و گفتم: مسعود آمد تا اوضاع ما را بشما گزارش دهد تا فکری برای ما بکنید. خیلی وضعیت سختی بود. چندین بار حسن تماس گرفت و میگفت: پس مسعود کجاست؟ چرا ؟ من نگران شدم و یکی از دوستان را فرستادم تا ببیند چرا مسعود نرسیده تا اینکه پس از نیم ساعت با بی سیم📞 خبر دادند شهید مسعود پیش بهار در مسیر رفتن به قرارگاه به رسیده است. ✍ به روایت سردار حاج امین شریعتی 📎مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر 🌷
بسم‌رب‌الشهدای‌والصدیقین معامله پر سودی است؛ " را میگویم" فانے میدهے و باقے میگیری☘ جسم میدهے و جان میگیری🦋 جان میدهے و جانان میگیری🕊 چه لذتے دارد که... ❤️ حتی نفس کشیدنت هم برای رضای خدا باشد بیاد پرستوی گمنام کانال کمیل ❤️ ▫️ 🌷🌷🌺 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun🌴🌺🕊 🕊🕊 🕊🕊🕊
. انتشار به مناسبت  ولادت  و . . دو هفته پیش  پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی این‌که دعا کنید من  بشوم، دوم این‌که دعا کنید من بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر  صیاد را به من دادند، من گفتم ، شایسته‌ی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم‌های شهید  پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!  ۲۱ دیماه ۱۳۸۴ . . زنده باد یادشهدا 🕊🌷🕊🕊🌷 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun