eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
242 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
129 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🍒 دختر و پسر شهید مرتضی
☘ سیندرلای بابا 🌹 نفیسه مثل همه دخترکان، بابایی‌ست. دلش برای بابامرتضی همیشه تنگ است، اما گریه نمی‌کند. بعد از شهادت پدرش، عمق حرف‌های او را بهتر می‌فهمد. نفیسه ۱۸ سال بیش‌تر ندارد، اما این روزها تنها آرزویش این است که یک‌بار دیگر بابامرتضی را ببیند و به او بگوید که دیگر با سوریه رفتن‌های او مشکلی ندارد، بگوید که دلش راضی است، که بگوید هدف او را می‌فهمد و می‌ستاید. 👌 نفیسه از پدرش که حرف می‌زند، قند در دلم آب می‌شود. یادش نمی‌آید بابامرتضی دعوایش کرده باشد یا حتی با خواسته‌هایش مخالفتی کرده باشد. هرچه از او به خاطر دارد، خنده و بازی و شوخی و هیجان است و صدایی که او را «سیندرلای بابا» صدا می‌زد. اگر بخواهم به دورترها فکر کنم، یاد کربلا می‌افتم و روزهایی که همراه بابا و کلی از فامیل در عراق می‌گذراندیم. یاد کاظمین می‌افتم و شب‌هایی که پر بود از شادی و خوشی. بابا عربی‌اش خوب بود. هر از گاهی اتوبوس می‌گرفت و پاسپورت‌ها را جمع می‌کرد و همگی راهی کربلا می‌شدیم. سالی که به سن تکلیف می‌رسیدم، تاریخ قمری تولدم افتاده بود درست شبی که می‌رسیدیم کاظمین. 🌹 مامان و بابا از مشهد برایم بسته‌های شکلات آماده کرده بودند و در آن‌ها کاغذهای رنگی گذاشته بودند و رویش یک حدیث نوشته بودند و زیرش هم نوشته بودند «جشن تکلیف نفیسه‌جون».
زنده باد یاد شهدا
☘ سیندرلای بابا 🌹 نفیسه مثل همه دخترکان، بابایی‌ست. دلش برای بابامرتضی همیشه تنگ است، اما گریه نمی‌
این نوشته برای ۱۶ سالگی دخترشون هست. یعنی ۱ سال بعد شهادت آقا مرتضی. ولی ۱۸ سالشون هست الان
چند کلام هم در خدمت پدر و مادر شهید هستیم. البته مادرشون به تازگی به رحمت خدا رفتند روحشون شاد
🌟 افتخار می‌کنم که فرزندم شهید شده است، نمی‌گویم که من از او راضی هستم بلکه امیدوارم که مرتضی از من راضی باشد. 🌹 مرتضی به اسلام، ولایت و اهل بیت خدمت کرد، جنگ سوریه که شروع شد دلش هوایی شده بود که برود سوریه اما اقوام و آشنایان همه ناراضی بودند، اما من گفتم اگر برای رضای خداوند و دفاع از اسلام می‌روی من راضی هستم. ✅ چندین بار به سوریه رفت و هر دفعه که بر می‌گشت زخمی و مجروح بود و آخرین دفعه‌ای که مجروح شده بود از ناحیه دست بود به طوری که داخل انگشت دستش میله گذاشته بودند وقتی تصمیم گرفت مجدد برود سوریه گفتم با این دست می‌توانی؟ 😉 خندید و گفت تا جایی که توان داشته باشم هر کاری از دستم برآید انجام می‌دهم و این بار هم رضایت به رفتنش دادم.
🔹 دفعه اول دور از چشم اقوام که راضی به این موضوع  نبودند و حتی موقع رفتن هم با پسرم خداحافظی نکردند به جبهه رفت همه  به من اعتراض می‌کردند که چرا اجازه دادم و من در پاسخ می‌گفتم به جبهه جنگ می‌رود کنار دریا که نمی‌رود و اگر رفت و با یک دست و پا برگشت خودم را ملامت نمی‌کنم. 😔 آخرین دفعه‌ای که می‌خواست برود آمد و روی مرا بوسید و خداحافظی کرد اما به دوستانش گفته بود من دیگر نمی‌آیم، من مال اینجا نیستم و موقت آمده‌ام و اینقدر تلاش می‌کنم تا خداوند خودش من را انتخاب کند.
☘ همزمان که در سوریه بود، برادر بزرگترش نیز #مدافع_حرم است و الان بیش از اینکه دلم برای شهیدم بسوزد برای برادرش می‌سوزد. ساعت یک و نیمه شب تماس گرفت و گفت : ✨ من مرتضی را کفن کرده‌ام و کارهایش را برای برگشت انجام داده‌ام و منتظرم تا هواپیما بیاید گفتم تو هم با برادرت برگرد. گفت : ⚠️ اصرار نکنید برادرم راه خودش را رفته و من نیز می‌خواهم راه خودم را بروم اگر لایق باشم من نیز همانند برادرم می‌آیم اگر نه اینجا راحت هستم...
🌹 مرتضی شغل آزاد داشت به حرفه تاسیسات ساختمانی مشغول بود و بسیجی فعال، فرمانده پایگاه بود و قائم مقام گردان منتهی هیچوقت نمی‌گفت که قائم مقام گردان است. 🍃 همیشه می‌گفت : برای برداشتن یک بار نیاز به پنج انگشت است اگر یکی از انگشتان نباشد بار به مقصد نمی‌رسد من هم باید باشم به حضور من نیاز است، 🚨 اگر من  و امثال من نرویم داعشی‌ها فردا مشهد هستند. 👉 همیشه این مثال تکه کلامش بود که از سیره پیغمبر است که می‌گفتند همیشه جنگ را به خارج از کشور اسلامی بکشید تا خاندان و ناموس مسلمین در امان باشند.
👤 یکی از دوستانش به من خبر شهادتش را داد و گفت : 😔 مرتضی در آغوش خودم جان داده و هر دو دست‌هایش‌ نیز ‌قطع شده و در حال حاضر وضعیت خوبی ندارد. 👌 یکی از دوستان مرتضی نیز سنجاق سینه‌ای برایم آورده که روی آن نام یا زینب کبری (س) حک شده است و می‌گفت مرتضی چند روز قبل از شهادتش گفت این سنجاق سینه را به دست پدرم برسان. ❤️ از پسرم ممنونم که آن زمان هم به فکر من بوده است، من که پدر خوبی برایش نبودم اما امیدوارم دعایش نصیبم شود.
😔 من در مقابل مادر مرتضی احساس حقارت می‌کنم، حدود ۲۴ ساعت همسرم از شهادت مرتضی اطلاع داشت اما به من نگفت 🔹 گفتم خانم شما خبر داشتین گفت مگه شما ناراضی بودین؟ گفتم من نباید خبر شهادت پسرم را می‌شنیدم؟ 🔸 گفت : گریه نکن و پسرت را  تضعیف نکن جلوی مردم. گفتم : من افتخار می‌کنم که پسرم شهید شده و افتخار می‌کنم چنین پسری دارم.
در خدمت مرحومه مادرشون هستیم در ادامه
🏴 مصیبت‌های امام حسین (ع) در صحرای کربلا را مدام مرور می‌کنم آن زمان هیچکس نبود به امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) تسلیت بگوید اما من که افراد زیادی برای تسلیت و همدردی به منزلمان آمده‌اند. 😔 هر وقت گریه‌ام می‌گیرد برای حضرت زینب (س) و مصیبت‌های امام حسین (ع) اشک می‌ریزم و برای شهید خودم گریه نمی‌کنم. ❤️ شهیدِ من امام حسین (ع) را دارد و نیازی به گریه من ندارد و برای خودم گریه می‌کنم که شهیدم دست من را نیز بگیرد.
روز اول که شهید شده بود به من نگفتن اما بعدازظهر تماس گرفتند که زخمی شده و خوب  گفتم مثل همیشه به خانه می‌آید بعد گفتند دستش قطع شده گفتم این همه جانباز داریم مرتضی منم یکی مثل آنها تا اینکه دیدم تماس‌هایشان خیلی زیاد است طاقت نیاوردم گفتم اگر چیزی شده بگوید من آمادگی همه چی دارم به هرحال مرتضی به میدان جنگ رفته؛ وقتی به من گفتند آرام شدم و خیالم راحت شد که به آرزویی که داشت رسیده است
🌸 من رضایت  کامل داشتم و می‌گفتم این راه افتخار است اما همسرش می‌گفت تشویقش نکنید شما نباید بگذارید برود. 🔸 اما من گفتم جلویش را نمی‌گیرم اگر بگویم نرو شاید روز قیامت جلوی من را بگیرند که چرا نگذاشتی برود مگر جوان تو از جوان امام حسین(ع) بهتر بود. 👌 من سه تا جوان دارم حاضرم هر سه پسرم را بفرستم اگر بروند حرفی  ندارم و خوشحالم چون راهشان راه درستی است و راهشان را خودشان پیدا کردند.
🌹 مرتضی هر وقت می‌رفت همسرش خیلی ناراحت بود می‌گفتم چند روز بیشتر بمان می‌خندید و می‌گفت : باشه  اما روز بعد از سوریه زنگ می‌زد با این حال من خوشحال بودم. 😔 خانمش گریه می‌کرد که شما تشویقش نکنید می‌گفتم من تشویق نمی‌کنم اما جلویش را هم نمی‌گیرم و ناراحت نمی‌شوم. روز قبل از رفتن خداحافظی کرد و گفتم اِن‌شاالله پیروز برگردی گفتم مرتضی همسرت رضایت داده گفت چند روزی بروم سوریه راضی می‌شود. هیچوقت نمی‌گفت دارم می‌روم و یکدفعه از سوریه تماس می‌گرفت تا کسی مانع رفتنش نشود. 
🕊 هر وقت به مرخصی می‌آمد به دیدار خانواده شهدا می‌رفت و به آنها سر می‌زد و همیشه گریه می‌کرد و می‌گفت خانواده شهدای وضعیت سختی دارند و گاهی برایشان کمک‌های مادی جمع‌آوری می‌کرد و پیکر هر کدام از شهدا که به مشهد منتقل می‌شد در مراسم تشییع جنازه آنها حضور پیدا می‌کرد. 🌸 مرتضی قبل از شهادتش صوتی را توسط گوشی موبایلش ضبط کرده که در آن صوت گریه می‌کند و می‌گوید "تو که آخر گره را وا می‌کنی  پس چرا امروز وفردا می‌کنی" مرتضی خودش شهادت می‌خواست خوشحالم که به آرزویش رسید. ان‌شاالله  جهادش مورد قبول خداوند قرار بگیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجون تو که آخر گره رو وا می کنی پس چرا امروز و فردا می کنی #شهید_مرتضی_عطایی #مدافع_حرم #جانباز زرنگ #تیپ_فاطمیون ❤️خادم امام رضا (ع) #اللهم_الرزقنا_شهادت
اما در آخر در خدمت دوست شهید هستیم...
یه چیزی دیگه ام قبل اینکه گفته های دوستشون رو بگم میگم بهتون. شاید سوال باشه چرا از تیپ فاطمیون مگر مشهدی و ایرانی نبود؟ اما به دلیل اینکه با رفتن ایشون مخالفت می شد دوندگی کرد و مثل شهیدمصطفی صدررزاده با هویت افغانستانی رفت و اعزام خیلی دنگ و فنگ داشت که مفصلش رو در کتابشون یعنی "ابوعلی" نوشتن.
دفاع مقدس شناسنامه دستکاری می شد حالا هم اینطوری. وگمنامی خود شهرتی بزرگ لایق مردان بزرگ
🌹 مرتضی از جمله جوانانی است که در عمل نشان داد از ما که در جبهه بودیم جلوتر هستند و آمدند و امتحانشان را خوب پس دادند. روحیه می‌خواهد البته روحیه شهادت طلبی در همه خانواده‌ها وجود دارد و باید قدر بدانیم. 🔴 استکبار با اسلام مشکل دارد و همانطور که امام خمینی (ره) فرمودند اگر جهان خواران در مقابل دین ما می‌ایستند ما در مقابل دنیای آنها خواهیم ایستاد. اینها با اسلام مشکل دارند ما اگر تسلیم شویم یعنی اسلام آمریکایی را پذیرفته‌ایم. اما می‌گوییم تا کفر هست مبارزه هم وجود دارد و تا مبارزه هست؛ اسلام پابرجا است بنابراین اگر مبارزه را کنار بگذاریم تضعیف شده ایم.
🌹 مرتضی شجاع و بزرگوار بود و سر از پا نمی‌شناخت و در عمل همیشه نشان داد به طوریکه خانواده‌اش را رها کرد و رفت آن طرف مرزها و باتکفیری‌ها جنگید. 🔥 جنایات داعش کم نیست و این مجاهدین فی سبیل الله همه جنایات داعش را با چشم خود دیده اند و از خود، زندگی و هستیشان می‌گذرند و جانشان را فدا می‌کنند. ✅ البته در جامعه امروز جوانانی همانند مرتضی زیاد هستند و اگر رهبر فرمان دهد جوانان زیادی حاضر هستند برای دفاع از اسلام  از خود و خانواده‌ شان بگذرند. ❤️ مدافعان حرم دنبال دنیا نبودند و به خاطر مادیات جانشان را ندادند وقتی پول باشد اما تن نباشد چه ارزشی دارد؟ عده‌ای به دنبال  کمرنگ کردن سیره ایثار و شهادت هستند و این‌ها همان افکار آمریکایی است با مذاکره که نمی‌شود در مقابل جنایات داعش و تکفیری‌ها سکوت کرد حق و باطل با هم یک جا جمع شدنی نیست و اگر امروز در آسایش و آرامش زندگی می‌کنیم به برکت  خون مدافعان حرم است.
4_6039662936681612419.m4a
2.05M
همخوانی #شهید_مرتضی_عطایی و دوستانش ساعت ۱ شب استان لاذقیه در حال برگشت از عملیات اطلاعات شناسایی
خاطره ی سید ابراهیم و مرتضی او اوایل که آمده بودوم جای سد ابراهیم ، وختی با هم عیاق رفته بودم،با همی لهجه ی مشدی غیلیظ صحبت مکردوم... میدیدوم که ای اشکا تو چشماش جمع مرفت، بهش گوفتوم یره چی شده سید؟؟؟ اویم گفت هیچی دداش، چیزی نیس... از مو اصرار و از اویم انکار... خلاصه دید مو پیله رفتوم، گفت : از وختی آمدی و همی که میشینم دور هم و صحبت موکنی، یاد یکی از ریفیقای چخچخیم می افتوم... گفتوم کی؟ گفت: داداش حسن گفتوم کدوم حسن؟ گفت: حسن قاسمی مویم انگار مگی برقوم گرفت و شوکه شودوم... عهههههه حسن که بچه محل ما بود.... خلاصه ای شد که شهید حسن رفیق مشترکما شد و از او به بعد، رفاقت بین مو و سید قرص تر... خلاصه مهر سید بدجور تو دلوم افتده بود... مخصوصا او نورانیت و معنویتی که تو قیافش پیدا بود،باعث شد بهش شدیدا اعتماد بوکونوم... بری همی او اوایل خیلی تو دلوم عقده شده بود که به یکی که ایرانیه بوگوم مویم قاچاقی آمدوم... خلاصه به سید گوفتوم : دداش موخوام یک چیزی بهت بوگوم... تا خواستوم به سید بوگوم،ورداش گف: مدنوم موخوای بیگی ایرانیی... دهنوم مث غار موغون وا افتاد... یره ای از کجا فمید چی موخوام بوگوم 😳 بازم با ای حرکتش مو ر بیشتر شیفته خودش کرد... تا ای که یک انگشتر خیلی ق شنگ و خوشگل که از نجف خریده بودوم و نیگین عقیق درشت و روشم با خط خیلی مقبولی و ان یکاد نوشته بود و یک جورایی به جونوم وصل بود ر تصمیم گرفتوم بودومش به سید... یک روز سر نماز، به هر جون کندنی بود ، از ای انگشتر دل کندوم و از انگشتوم درش آوردوم... گفتوم: سید جان موخوام ای ر یادگاری بودومش به شما... اویم اولش با همو لهجه ی ترونیش گفت: عزیزم، قربونت بشم، باشه دست خودت، به من رسیده... مویم اصرار اصرار که دلوم مخه از مو یک یادگاری چخچخی دشته بشی... اویم مثل همیشه با تیکه کلامش ایجوری گفت: قربونت بشم ابوعلی، باشه چشم، "رد احسان نمیکنم" انگشتر ر کردوم دستش و بهش گفتوم: قبلت؟ اویم با خنده ی باحالی گفت: قَبِلتُ ولی یک شرط داره... گفتوم چه شرطی؟! گفت : مو یک عادتی دروم که چیزی دستوم نگه نمدروم... گفتوم ینی چی سید جان؟! گفت: ینی ای انگشتر ر بعدا دست کسی دیدی ازم ناراحت نشی... گفتوم : نه بابا ای چه حرفیه سید جان... (ولی ته دلوم اصلا نمخواستوم سید یادگاری مو ر به کسی بده)... خلاصه فرداش دیدوم او انگشتر دست یکی از بچه های گردان بود (بنام سید حسین که امروز با فرزندشان که عضو گروه هم هستن عازم منطقه شدن) که اصلا فکرشم نمکردوم و ته دلوم یک کمی دلخور رفتوم ،ولی چون سید باهام اتمام حجت کرده بود جای دلخوری نداشت... هیچی ر بری خودش نوموخواس...صوتایی که قبلا گذاشتوم گواه بر ای قضیه هس... بعد مدتی که بیشتر با اخلاق سید آشنا شودوم ، دیدوم مرامش همیجوریه... بله...هم به زبون میگفت: باید گذشت از این دنیا به آسانی...باید مهیا شد از بحر قربانی... و هم به عمل ثابت کرد... 🍃🌺 (ابوعلی) 🍃🌺 (سیدابراهیم) 📋 چَخچَخی : با حال، قشنگ غار موغون : غار مغان، این غار در ۳۵ کیلومتری شهر مشهد و در جنوب روستای مغان واقع شده‌است. 
شهید عطایی شهید صدرزاده