#شهدا
از دوره دبیرستان به عضویت در پایگاه شهید بابایی در آمد.
آشنایی با حاج بهزاد پروین که عکاس و مستند ساز جنگ بود نقطه عطف زندگی محمود رضا بود.
او از حاج بهزاد تاثیر زیادی گرفت و بعدها این آشنایی زمینه ساز ارتباط با میراث مکتوب و محصولات دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه شد ومقدمه همکاری در مورد کارهای شهدا.
دوم دبیرستان بود که روزی با یک دفتر چه که مخصوص ثبت خاطرات شهدا بود به خانه آمد. دو شهید را انتخاب کرده بود برای جمع آوری خاطراتشان. یکی شهید عبدالمجید شریف زاده و دیگری شهید احمد مقیمی، بی سیم چی شهید باکری که در کربلای 5 به شهادت رسیده بود.
خیلی جدی برای این کار وقت می گذاشت.
📸 #شهید_عبدالمجید_شریف_زاده نوجوان تبریزی
#به_شما_افتخار_میکنیم
✨جانبازان هم شهدای زندهاند؛
✨شما جانبازان عزیز هم مثل #شهدا هستید؛
✨شهید هم همین ضربهای را که جانباز تحمل کرده است،
✨او هم تحمل کرده؛
✨سرنوشت او پرواز و رفتن بود،
✨سرنوشت این فعلا ماندن....
✨ پدران و خواهران و همسران جانبازان باید افتخار کنند...
✍ #مقام_معظم_رهبری
💐 امشب همراه هستیم با زندگانی #جانبازان ۸ سال #دفاع_مقدس ، شهیدان زنده
💠 ارائه : جناب میثاق
📆 پنج شنبه ۹۸.۰۵.۱۰
⏰ ساعت ۱۹
🏴 همزمان با شب شهادت آقا امام جواد (ع) فرزند نازنین امام رضا (ع)
🕊گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
#شهدا
مهدی همیشه با حسرت به عکس و سخنرانی شهدای جنگ نگاه می کرد. بعضی وقت ها صبح می رفت بهشت زهرا (سلام الله علیها ) هم بعد از ظهر. می گفتم : خب تو که صبح رفتی دیگه چرا بعد از ظهرم میروی؟ می گفت : مامان، نمی دونی گلزار شهدا چه صفایی داره ، آدم اونجا باشه صفا می کنه. یکی از دوستانش می گه هر وقت از جلوی عکس شهید ابراهیم هادی رد می شد. می ایستاد و سلام میکرد. حتی اگر با موتور بود. یک بار ازش پرسیدم : داری به کی سلام می کنی؟ مگه عکس هم سلام داره؟ گفت : این شهید زنده است و سلام من به او میرسه. خودش هم مثل شهدا پشتیبان ولایت بود. در ایام فتنه مدام میرفت در درگیری ها و به نیرو ها کمک می کرد.
#شهدا
عباسم کتاب شهدا را بسیار دوست داشت و با آنها به خصوص شهید همت ارتباط زیادی برقرار می کرد. یک روز قبل از رفتن به سوریه به من گفت: مادر، من از هر کدام از شهیدان چیزی را یاد گرفته ام اگر روزی نبودم به دوستان و آشنایان بگویید این کتاب ها را مطالعه کنند و با درس گرفتن از منش و رفتار شهدا زندگی خود را به جلو ببرند.
شاید بتوان این سخنان عباس را به عنوان هدیه ای برای نسل جوان برای رسیدن به آرامش و رازهای موفقیت به کار برد.
💠حتی وقتی هم که وارد دانشگاه شدن باز در بسیج دانشجویی فعالیت میکردند و تو اردوهای راهیان نور همیشه حضور داشتن و خدمت میکردند.
🎓ایشون فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه آزاد تبریز هستن.
واقعا عاشق #شهدا بودن و اینکه بتونند برای کسی کاری کنند حتی شده یک نفر رو با رسم شهدا آشنا کنند براشون خیلی اهمیت داشت وبه این کارشون عشق می ورزیدند.
👌حتی با بچه های پایگاه محلی هم اینطور برخورد میکردند. همیشه میگفتن بهم :
❤️خانوم حتی اگه شده یک نفر از بچه ها رو هم بتونم بیارم تو صف #نماز برا هر دو دنیای من کافیه.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی(حاج عمار)
فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا تاریخ ولادت: ۹ تیر ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ آبان ۱۳۹۴ حلب
رسم هر ساله ما این بود که در پیشواز محرم پا منبر روضه خصوصی یا عمومی حاج محمدحسین می نشستیم و روضه مادر میخوندیم. چون اعتقاد بر این بود که مادرمون حضرت زهرا(س) باید رزق و اذن محرم بده. بعد هم محمدحسین شال و لباس سیاه روی دوش ما می گذاشت و این یعنی سیاهپوش شدیم... پارچه های هیئت رو نزده بودند همه عصبانی شده بودیم عمار عین خیالش نبود گفت: به #شهدا توسل و توکل کنید خودش حل میشه... خیلی وقت ها می گفت: اگر کتیبه های هیئت را با خواندن#زیارت_عاشورا زدید اونوقت مجلس میگیره... خیلی دنبال تکلیف بود تکیه کلامش بود که ببینه تکلیف چیه، مغز کار چیه؟
توی هیئتشون بچه های غریبه و آشنا رو از همسوا نمیکردند.
بعد از هیئت بچه ها می گفتند: میدونید چرا ما میاییم اینجا؟ چون اینجا کسی با دید منفی به ما نگاه نمیکنه.
تازهواردی اگر می آمد میگرفتش زیر ذره بین رگخوابش رو بدست میاورد .
می گشت و دست میگذاشت روی خوبی آدمها. بچه های کادر باید پای سخنرانی می نشستند میگفت: خودت اگر ننشینی دیگران هم نمیشینن.
یه روز بهش گفتم: بچه ها میگن غذا کمه گفت: حرف ها رو بی خیال کار خودت رو بکن جوابش با امام حسین (ع)
به غذای تک تک عزاداران توجه داشت و تا وسیله برای برگشتتون جور نمیکرد خودش نمیرفت....
#عمار_حلب
🕊🕊🕊🕊 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🍃🌹🍃🌹
#شهدا
(علاقه شهید خیزاب به خانواده های شهدا روایتی از همسر شهید)
علاقه زیادی به شهدا و خانواده شهدا داشت. که هرزگاهی به همراه دوستانش به دیدار خانواده شهدا می رفت و برای آنها گل می برد. چند ماهی قبل از شهادتش یادبودی برای شهید تورجی زاده که فرمانده گردان یا زهرا بود گرفتند و مادر و برادر ایشان را دعوت کردند با اشک و گریه تک تک وسایل شهید تورجی زاده که برادرشان اورده بودندرا برانداز می کرد و به مادر شهید تورجی زاده فرمودند:که هر دعایی که در حق محمدرضایت کردی در حق من هم بکن و احترام خاصی به ایشان می گذاشت. موقعی که مادر شهید تورجی زاده را بدرقه می کرد می گفت از محمدرضا بخواه شفاعتم بکند و این آخرین دیدار آن دو بود.
کمی بعد وقتی ماجرای اعزامش به سوریه پیش آمد همسرم به من گفت وقتی که من شهید شدم در اولین پنج شنبه شهادتم که مصادف با روز عزیزی است مادر شهید تورجی زاده می آید سرمزارم دستش را در دستت بگیر (تاکید هم کرد که حتما دستانمان بی واسطه چادر یا هرچیز دیگری در دست هم باشد) بعد او را از سر مزارم به مزار فرزند شهیدش برسان. دوستان همسرم در اولین پنچشنبه بعد از شهادت مراسمی گرفتند و مادر شهید تورجی زاده آمد طبق سفارش همسرم دستش را گرفتم و تا مزار پسرش رساندم هرقدم که بر می داشتم آرامش و صبرم بیشتر می شد. مثل سیر و سلوکی بود که اطمینان و آرامش قلبی به من هدیه داد.
🔰 هر هفته دور هم جمع میشدیم و زیارت عاشورا و روضه خوانی داشتیم. بعدش نوید از خاطرات سوریه برایمان تعریف میکرد.
☺️ خیلی مقید بود که شبهای جمعه دعای کمیل حاج منصور را در حرم شاه عبدالعظیم (ع) حضور داشته باشد. با هم خیلی مزار #شهدا میرفتیم.
🕊 همه حرفش هم با ما این بود که دعا کنید من شهید شوم. آنقدر هم پیگیری کرد و در روضهها خواست تا به آرزویش رسید.
#همسر_شهید
🌷 من به خاطر علاقه ای که به سبک زندگی شهدا و فرهنگ ايثار و شهادت داشتم هميشه به گلزار شهدا سر می زدم. در اين سال ها هم که شهدای مدافع حرم زياد شدند، يکی از کارهايم اين بود به قطعه شهدای #مدافع_حرم هم سر بزنم.
🔷 در همين رفت و آمدها با خانواده شهيد مدافع حرم رسول خليلي در سر مزارش آشنا شدم و با مادرشان رفت و آمد پيدا کردم. عيد غدير پارسال (۹۵) هم با مادر شهيد خليلی همراه شدم و سر مزارش شربت و شيرينی پخش کرديم.
☺️ آن روز انگار آقا نويد هم سر مزار رسول حضور داشتند، اما ما آن موقع همديگر را نه ديده بوديم نه می شناختيم. بعدها آقا نويد برايم تعريف کرد همان روز که سر مزار #شهيد_رسول_خليلی بوده، با پدر شهيد خليلی همصحبت می شود و از او می پرسد حکمتش چيست مزار اين شهيد هميشه اين قدر شلوغ است؟
🌹 پدر آقا رسول هم می گويد : رسول خيلی اخلاص و کرامت داشت و خيلی ها حاجت روا از سر مزارش بر می گردند.
🔸 آقا نويد هم همانجا رو به سنگ مزار آقا رسول می گويد من که با شما اين همه رفيقم و ارادت دارم، کاری کن که يک دختر مناسبی برای ازدواج برای من هم پيدا بشود.
✅ بعد دقيقا در همين هفته خاله آقا نويد و مادر من که از دوستان قديمی بودند، بعد از ۱۵ سال همديگر را پيدا می کنند و شش روز بعد از عيد غدير مراسم خواستگاری ما برگزار شد.
💫 شبی که قرار بود خانواده آقا نويد به خواستگاری ام بيايند من به دلم افتاد عکس #شهيد_رسول_خليلی را در اتاقم بگذارم.
🌺 آقا نويد که برای صحبت وارد اتاق من شدند، چشمشان به عکس شهيد خليلی افتاد و کلا جلسه اول صحبت های ما، درباره ارادت مان به #شهدا مخصوصا شهيد خليلی بود.
😍 برای هردوی ما اين عنايت يک مهر تاييد بود.
#همسر_شهید
👤 به من گفت تا حالا دوبار به سوريه اعزام شدم و باز هم اگر فرصتش پيش بيايد، می روم. من هم گفتم اگر من جای شما بودم همين کار را می کردم و حتما می رفتم.
✅ بعد هم که صحبت مراسم نامزدی و صيغه محرميت مطرح شد و خود آقا نويد پيشنهاد کردند سر مزار دايی شهيدشان، مراسم را بگيريم و در مراسم ما مادر شهيد خليلی هم حاضر بودند.
😍 البته آقا نويد يک روز قبل از مراسم آمده بود به گلزار شهدا و همه #شهدا را هم به مراسم مان دعوت کرده بود. بعد هم از من خواست سر خطبه عقد دعا کنم شهيد بشود.
🔶 من گفتم شهادت که سعادت است، اما من کلمه زود را نمی گويم. گفتم اِن شاءالله وقتی به اوج مقام بندگی رسيدی و امام حسين (ع) بیتاب ديدارت شد، شهيد می شوی. بعد باز هم تاکيد کردم کلمه زود را نمی گويم. اگر می خواهی زودتر اين اتفاق بيفتد بايد تلاش کنی زودتر به اين جايگاه برسی.
🌹 ايشان هم گفت : اِن شاءالله که می رسم، اِن شاءالله که حضرت زهرا (س) خودش نظر می کند و می رسم.