#شهید_مهدۍباکرے 🌸💫
از خدا خواسته بود که بدنش
یڪ وجب از خاڪ زمین را
اِشغال نڪند..
آب دجله او را براۍ همیشه
با خودش برد..🥀
🌹✨
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ استاد #رائفی_پور
🔸« آنها میخواهند اینگونه باشید »
🌐 به همراه زیرنویس انگلیسی
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد...
#کلام_شهید
💐معرفی سردار #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_علی_چیت_سازیان
🌏 زمینی شدن : ۴۱.۰۹.۲۰، همدان
💫 آسمانی شدن : ۶۶.۰۹.۰۴، ماووت نصر ۸
☘ مزار شهید : همدان
💠 ارائه : جناب میثاق
📆 چهارشنبه ۹۸.۰۹.۲۰
⏰ ساعت ۲۱:۰۰
🎁همزمان با سالروز ولادت شهید معزز و ایام شهادت
#لبیک_یازینب (س)
❤️گروه مدافعان حرم✌️
http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
زنده باد یاد شهدا
پدرم خواب دیده بود که یک راه سبزیست که انتهایش به حرم #حضرت_زینب (س) میرسد. بعد دوستان شهیدش به او
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷
سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج)
سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز
💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا و همینطور جانبازان عزیزی که در گروه حاضر هستند
امشب در خدمت شهید معزز #مدافع_حرم #زمینه_ساز_ظهور #شهید_منصور_عباسی هستیم. در ایام شهادت شهید هستیم.
برداشت مطالب از سایت تسنیم و نوید شاهد
#ااحترام_به_مادر
#خصوصیات
مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک میکرد. در خانه غذا درست میکرد و ظرف میشست. عموی من هم در دوران هشت سال دفاع مقدس شهید شده است. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه بالای خانه پدرم زندگی میکرد. صبح به صبح پدرم میرفت بالا برایش نان داغ میبرد. گاهی خم میشد روی پای مادرش و پای مادربزرگم را میبوسید.
#دلتنگی
😢به او گفتم "میترسم خوبیهایت تو را از من بگیرد"
دفعه قبل وقتی از سوریه برگشت تیرماه بود. همیشه بیخبر و بدون اطلاع قبلی به ما به سوریه میرفت. بار آخری که رفت ما کربلا بودیم. از سوریه زنگ زده بود و اطلاع داد، میگفت: «باید بروم کربلا.»، چون میدانست اگر به ما بگوید نمیگذاریم او برود. ما از اول هم دوست نداشتیم به سوریه برویم. سال 95 خودم را کشتم تا راضیاش کنم نرود. گفتم: «اگر بروی میدانم که دیگر برنمیگردی.»، میگفت: «نه بابا، شهادت دُر گرانبهایی است که به هر کسی نمیدهند ــ خیالت راحت ــ به من نمیدهند.»، هر دفعه که میآمد به من میگفت: «دیدی برگشتم؟» به او میگفتم: «بابا، اینقدر تو خوبی میترسم همه این خوبیها تو را از من بگیرد.»
#دفاع_مقدس
در دوران دفاع مقدس 60ماه جبهه رفته بود. جانباز دفاع مقدس بود. در جبهه شیمیایی شده بود. موهایش ریخته بود. ریههایش مشکل شیمیایی داشت. با این اوضاع باز هم سوریه رفتن را دوست داشت، چون عاشق جبهه و جنگ بود. قبل از اینکه شهید شود یک عملیاتی بوده که نیاز به سنگرسازی داشته و باید پشت لودر مینشستهاند. منطقه حساس و خطرناکی بوده که چند جوان باید آنجا خاکریز درست میکردند. پدرم به آنها گفته: «نه؛ شما نروید. شما آرزو دارید. زن و بچه دارید. من عمر خودم را کردهام. بگذارید من بنشینم».