eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : "تنهــــا تـرس دشمـن از مـا، همین روحیـه شهـادت طلبانہ ماست.. اگر ما این روحیـه را نداشتیـم؛ تا حالا بساط شیـعه در دنیا برچیده شده بود.. " 🔰 برای شهید حسین مشتاقی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت بیست و نه »» تیبو و نادر در کنار نرده ها گفتگو میکردند. نادر به تیبو گفت: تیبو خان ممنونم. خیلی آقایی کردی که سفارش کردی جیره این بچه پررو را قطع کنن. تیبو: حساب میکنیم با هم. به وقتش. نادر: نوکرتم. تو لب تر کن. تیبو به پشت سرِ نادر چشم دوخت و گفت: این کیه داره میاد این طرف؟ نادر به پشت سرش نگاه کرد و وقتی شاپور رو دید گفت: این همون بچه پررو است. همون که زنش... شاپور به تیبو و نادر نزدیک شد. شاپور که لبش از عصبانیت میلرزید به نادر گفت: بازم هستی؟ نادر نگاه رندانه ای به تیبو کرد و بعدش به شاپور گفت: هستنی هستم اما تو که دیگه پول نداری! شاپور که به کل، عقلشو از دست داده بود صداشو بلندتر کرد و با همون لرزش و عصبانیت گفت: مگه حتما باید سرِ پول باشه حرومزاده؟ نادر با پوزخند گفت : ای جونم ... ای جونم ... پس سرِ چی باشه به نظرت؟ شاپور گفت: نمیدونم. اگه دو هفته غذا نخوریم میمیریم. نامزدم دیابت داره. باید غذاش به موقع باشه. نادر رو به تیبو کرد و چشمکی زد و گفت: تیبو خان! شما که بزرگ مایی نظرت چیه؟ اینا هیچی ندارن. سرِ چی شرط ببندیم؟ تیبو با حالت جدیت و مثلا ریش سفیدی گفت: منو قاطی این بچه بازیا نکنید. شاپور با حالتی که ازش بوی التماس میومد گفت: آقا اگه شما میتونین، یه کاری کنین! تیبو گفت: ببین جوون! همیشه جوری باید بجنگی که فکر کنی بعدش یا همه چیز یا هیچی! شاپور با تعجب پرسید: ینی چی آقا؟ تیبو: از دارِ دنیا چی مونده برات؟ شاپور برای لحظاتی به فکر رفت و چهره معصوم و تکیده آرزو را به ذهنش آورد. تیبو: اعتماد کن به حرفم. همون که کلِّ دار دنیاتو بیار وسط! بیار وسط تا غیرتی بازی کنی و روی این نادرِ بی ناموسو کم کنی! شاپور داشت روانی میشد. دستی به سر و صورتش کشید. عرق کرده بود. چهره و گریه های آرزو از جلوی چشمانش کنار نمیرفت. تیبو گفت: با منی یا نه؟ حواست کجاست؟ تو فقط در اون صورت میتونی یه کار درست و حسابی کنی. بالاخره یا برنده باش یا کلا نباش! نادر که تهِ چهره اش یک شیطنت و حرامزادگی خاصی برق میزد، از حرف تیبو کیف کرده بود اما نباید چیزی میگفت تا تیبو همه چیزو برایش ردیف کنه. تیبو وقتی سکوت و روان پریشی شاپورو دید گفت: پس شرط میذاریم سرِ دو هفته غذای کامل و گرم اگه بردی. اگرم باختی که ... دیگه ... آنها فکر همه چیز را کرده بودند. از فشار گرسنگی و ضعف و غش تا فکر حماقت شاپور! که ناگهان شاپور دهان باز کرد و گفت: همین حالا! تیبو رو به نادر کرد و گفت: تو هستی همین حالا؟ آمادگی داری؟ رفیقمون گرفتاره بنده خدا! نادر طاقچه بالا گذاشت و گفت: والا تیبو خان، یه کم خستم. از صبح تا حالا میچرخیدم. تیبو که داشت تلاش میکرد خنده اش رو مخفی کنه گفت: حالا قبول کن به خاطر سیبیل من. داداشمون و زنش گشنشونه. نادر گفت: چشم تیبو خان! شما بزرگ مایی! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 آرزو داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد. میدید که باز هم شاپور خریت کرده و در حال قمار است. اما خبر نداشت قرار است چه بر سرش بیاید. آرام اشک میریخت و در دلش به حال شوهر نادان و احمقش زار میزد. دست گرمی بر شانه اش احساس کرد. وقتی برگشت، دید سوزان است. به آغوش او رفت و گریه خود را ادامه داد. سوزان همانطور که آرزو در آغوشش بود، با نفرت از پنجره به نادر و تیبو و شاپور چشم دوخته بود. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 نادر و شاپور در حال بازی بودند و تنها کسی که آنجا حاضر بود و داوری میکرد، تیبو بود. شاپور که از همان اول خودش را باخته بود، مرتب عرق میکرد و از گرسنگی چشمانش دودو میزد. که ناگهان، در یک چشم به هم زدن، شاپور به خود آمد و دید سه دور بازی کرده اند و هر سه دور را باخته و شکست سنگینی خورده است. به نفس نفس افتاد. نگاهی به پشت سرش انداخت ... به طرف پنجره اتاق 13 ... به زنش نگاه کرد. تیبو رو به نادر و با حالتی از طعنه و کثافت گفت: تبریک میگم رفیق. هوای زن داداشمون داشته باش. نادر با پوزخندی چندش آور گفت: کاریت نباشه. نمیذارم تو این دو هفته آب تو دلش تکون بخوره. شاپور که زبانش بند آمده بود، قیافه اش مثل جن زده ها شده بود و از اتفاقی که قرار است از آن شب به مدت دو هفته رخ بدهد، تمام تن و بدنش میلرزید. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا برعکس تو من باور دارم که قطعا خدا صاحب اختیار من است، کسی را هم شریک کارهایش نمیکنم. کهف- ۳۸ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : تولید پوشش RTV برق برای اولین بار در کشور به همت یک شرکت‎ دانش‌بنیان فعال در زمینه تولید داخلی تجهیزات عایقی مرتبط با حوزه صنعت برق، پوشش های RTV برای اولین بار در کشور در سطح صنعتی تولید شده‌اند. تولید این محصول استراتژیک با خواص آبگریزی و عایقی بالا توسط جوانان نخبه ایرانی، کشور را در کنار معدود تولید کنندگان و شرکت‌های دارای این فناوری در جهان قرارداده است. در مناطق آلوده و مرطوب کشور به دلیل وجود ریزگردها و همچنین آلودگی، مشکل قطعی برق در شبکه به وجود می‌آید که استفاده از این پوشش‌ها این مشکل را مرتفع کرده است. 💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنن! پس شما رسانه باشید.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکارم.mp3
4.11M
🔖 : 🔰 حضرت موسی فرمود پروردگارا کدام یک از بندگان تو نزد تو مبغوض تر(مورد واقع شده) هستن؟؟ 🎙 برگزیده کلاس مکارم الاخلاق 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : احمد همیشه لبخند روی لبهایش بود و مثل نور همیشگی بود.. همیشه کار و اوقات فراغتش را از هم جدا میکرد.. پس از اتمام کار از اولین لحظه ای که به خانه می آمد، برای خبرگرفتن از ما و یا هماهنگی برای سرگرمی و دورهمی های دوستانه مان به ما زنگ میزد.. از کوه ها بالا میرفتیم تا به مقام حضرت صالح ؏ برسیم و طبق خواسته احمد ناهار و شام میخوردیم، یادم میاد که قرار گذاشته بودیم بار دیگر به آنجا برویم ولی خوش شانس نبودیم... 🔰برای شهید احمد مشلب صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا