eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
3.2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
233 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ ●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ... ●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی. ●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم. ●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود. ✍ راوی: برادرشهید 🔰برای شهیدعبدالله باقری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ محمد و رحمان هر دو رفیق بودند👬 بچه محل🏠، عضو یک گردان و... با هم عقد اخوت خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشته بود بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت😞... محمد خیلی بیقراری میکرد😥 چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه😭 امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست...🌸 🌹الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه،جانم به این رفاقت...🌹 سمت راست: 🌷شهید سیدرحمان هاشمی🌷 سمت چپ: 🌷شهیدمحمدرضاتورجی زاده🌷 🔰برای شهید محمدرضا تورجی زاده و شهیدسید رحمان هاشمی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ ✍ قهربودیم درحال نمازخوندن🧎 بود. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم. کتاب📚 شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن😄 ولی من بازباهاش قهربودم😒! کتابو گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام،نمازش تمام، دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد! بازهم بهش نگاه نکردم اینبارپرسید: عاشقمی🥰؟ سکوت کردم.. گفت: 🌼عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند🌼 دوباره با لبخند😁 پرسید: عاشقمی مگه نه؟ گفتم:نه😕 گفت: 🌸لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری.... که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری🌸 زدم زیرخنده😂، و روبروش نشستم دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه😌... بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم..‌ خداروشکرکه هستی .. 💕روایت عاشقانه ازهمسرشهیدعباس بابایی💕 🔰برای شهید عباس بابایی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.🖤 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 🔰 کمک به خ ! ▪️به فقرا و حاشیه‌نشین‌های قرچک و ورامین خیلی کمک می‌کرد😇. ظرف و ظروف و روغن و خوار و بار( ارزاق ) را بسته‌بندی می‌کرد و پشت نیسانش🛻 می‌گذاشت و شب‌ها به خانه فقرا و ایتام می‌برد و به آنها می‌داد😉. مقدار از درآمدش را بدون اینکه کسی بداند به خیریه کمک می‌کرد.💞 ▫️بعد از شهادت تماس📞 گرفتند که فلانی هرماه مبلغی 💰کمک می‌کردند، اما این ماه پولی واریز نشده که پدرش گفت پسرم شهید شده است😞. ▪️عادت نداشت کارهای خیری را می‌کند را برای کسی توضیح دهد❕فقط یک بار آجیل عید را از هر چیز دو بسته خریده بود و داخل سری دوم یک کاغذ انداخته و نوشته بود «خ» وقتی تعجب مرا دید ، گفت : « این‌ها برای خیریه است .»✨ ▫️ سه روز بعد از شهادتش از آسایشگاه کهریزک تماس گرفتند و جویای حال مهدی شدند وقتی گفتیم شهید شده با ناراحتی گفتند که ماهی ۶۰۰ هزار تومن به آسایشگاه کمک می‌کرد😔. 🎙به نقل از همسر و مادر شهید | کتاب؛ بابا مهدی 🔰برای شهید مهدی قاضی خانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.🖤 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 💞 کلاس دوم راهنمایی که بود، مجلات📰 عکس مبتذل چاپ می کردند. درآرایشگاه، فروشگاه وحتی مغازه ها این عکس ها روی درو دیوار نصب می کردند و احمد هرجا این عکس ها را می دید پاره میکرد.😠 صاحب مغازه یافروشگاه می آمد و شکایت احمد را برای ما می آورد. 💕پدر احمد رئیس پاسگاه بود وکسی به حرمت پدرش به احمد چیزی نمی گفت☺️.من لبخندمی زدم😊 چون باکاری که احمدانجام می داد، موافق بودم. یک مجله ای باعکس های مبتذل چاپ شده بودکه احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه ای می خرید،برای اینکار پول توجیبی هایش راجمع می کرد😟. 💓هربار 20 تامجله ازچند روزنامه فروش می خرید وقتی می آورد در دست هایش جا نمیشد. توی باغچه می انداخت نفت می ریخت وهمه را آتش🔥 می زد. می گفتم:چرا این کار را می کنی؟ می گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب می کند. ✍راوی:مادرشهید 🔰برای شهید خلبان احمدکشوری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.🖤 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 🌷اسماعیل معلم 📝ما بود. روزی یک چوب بلند سر کلاس آورد و آخرین درسش قبل از اعزام به جبهه را به ما داد و گفت: « بچه ها هر کس از من کتکی خورده😣، چه با قصد چه بی قصد این چوب را بگیرد و مرا قصاص کند😥.» آقا معلم چهره بهت زده ما را که دید ادامه داد:« بچه ها قصاص در دنیا آسان تر از قصاص در آخرت است.😊» همه با دیدن این صحنه به گریه😭 افتاده بودیم و به سمت معلم دلسوزمان دویده و ایشان را در آغوش کشیدیم🤗. 🌹بارها به صورت بسیجی اعزام شده بود, به حدی که بعضی ها فکر می کردند پاسدار است. عملیات کربلای ۵، اسماعیل به قربانگاه قدم گذاشت. پیکر اسماعيل عزيز همچون امام حسين(ع) سر نداشت🥲، دست راست و پای چپ را هم پیشاپیش به بهشت فرستاده بود، جسد مطهرش را از جای زخم ترکشی که در پهلو داشت و یادگار جبهه خرمشهر بود شناسایی کردیم😔. 🔰برای شهید اسماعیل رئوفی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.🖤 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 🌸می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید😞 با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک😭 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم😚. 🌼کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید🤔. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم😥. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم: حلال ِ حلال😌 ‌🌺چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم. ‌‌✍روای: مادر شهید 🔰برای شهید سید محمد رضا دستواره صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ ●ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ که محمداسلامی نسب رو ديدم, از چهره‌اش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد...☺️ بعد از نماز در گوشه‌اي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. مي‌دانم كه ديگر بر نمي‌گردم. گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچه‌هاي بسيج به تو عادت كرده‌اند. ان شاء الله به سلامت بر مي‌گردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز مي‌دانستم اين كبوتر🕊 هم پريدني است. ● ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نمي‌خواست خانه‌اي 🏠داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم😔.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است. ○هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد💔. آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب مي‌ديدم و محمد را بر بال ملائك ... 🔰برای شهید محمد اسلامی نسب صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |هرروز غروب با شهدا| ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ ●روز آخر به من گفت :«زيباترين كاري كه در شهادت من مي تواني بكني، اين است كه مثل حضرت زينب (س) صبور باشي تا من از شهادتم نهايت لذت را ببرم☺️.» ○پسرم اباالفضل كه دو ساله بود بعد از شهادت پدرش مرتب مريض مي شد و دائماً سراغ بابا را از من مي گرفت😢. هر روز غروب موقع اذان كه مي شد، مي گفت: «عكس بابامو بدين.» ●عكس را بغل مي كرد و مي بوسيد😘 و روي پاهايش مي گذاشت و به خيال خودش لالا،لالا مي گفت تا بابا بخوابد 😴. گاهي هم دستهاي كوچكش را رو به آسمان بلند مي كرد و مي گفت: «خدا ! مگه تو بابا نداري؟ چرا باباي منو گرفتي؟» بي قراري هاي اين بچه همه را منقلب كرده بود.....💔 ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🔰برای شهید محمدحسین باقرزاده صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌ 🇮🇷 خاطر‌ه‌ای از شهید امنیت آرمان علی‌وردی از مشارکت در انتخابات ✍🏻 منبع: کتاب «اثرانگشت» انتشارات حماسه ایران 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |برگی از خاطرات| 🎙 دوست شهید می گوید : عصر همان روزی که آرمان به شهادت رسید، داشتم روی بالکن مسجد راه می‌رفتم که دیدم آرمان دارد وسایل‌اش را جمع می‌کند... به او گفتم: آرمان داری کجا میری؟ گفت: احتمالاً امشب خیابونا شلوغ می‌شه🙂 تو هم بیا تا امشب با هم بریم. گفتم: آرمان بشین دَرست رو بخون. گفت: آدم نباید سیب‌زمینی باشه❗️ گفتم: خب حداقل از این به بعد کمتر برو. گفت: باشه؛ ولی امشب می‌رم... رفتی و دیگر نیامدی رفیق... 🔰برای شهید آرمان علی وردی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌‌ 🔖 |خبر| 🔹سرگرد پاسدار «سعید پروین‌نژاد» عضو تیپ ۳۳ نیرو‌های ویژه المهدی جهرم که روز جمعه هجدهم آبان  در اجرای رزمایش عملیاتی شهدای امنیت جنوب شرق کشور در منطقه عمومی شهرستان راسک سیستان و بلوچستان در درگیری با تروریست‌ها از ناحیه سر مجروح شده بود، ساعاتی قبل به شهادت رسید. 🔹پس از تایید مرگ مغزی سرگرد پاسدار سعید پروین‌نژاد در بیمارستان زاهدان، اعضای بدن این پاسدار عزیز برای نجات جان بیماران اهدا شد. 🔰برای شهید سعید پروین نژاد صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید. ⚘️کارگروه شهداء زینبیه_عرصه ای برای میثاق با شهداء ⚘️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f