eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ. دیگری که علم کتاب الهی را داشت، گفت: من تخت او را قبل از آنکه چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورد. همین که سلیمان تخت را مقابل خود حاضر دید، گفت: " این از فضل پروردگار من است تا مرا کند که آیا شکر نعمت او را به جا می آورم یا کفران می کنم؟!" که البته هر کسی شکر کند به سود خود اوست و هرکس کفران نماید، پروردگارم بی نیاز و بزرگوار است. نمل. ۴۰ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : چقدرررررر چسبید 😍😍 گل زدن تو دقایق ۹۰ تا ۱۰۰ کار ماست! 💪💪 تا آخر می جنگیم! ✌️🇮🇷😎 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : پنج توصیه حاج قاسم خطاب به بسیجیان: برادران و عزیزان بسیجیم سلام علیکم؛ خداوند شما را برای خدمت به اسلام حفظ بفرماید.. عزیزانم 1⃣اولا بزرگترین امانت سپرده شده به ما، جمهوری اسلامی است که امام عارفمان فرمود: حفظ آن از اوجب واجبات است. در حفظ این امانت از هر کوششی دریغ نفرمایید. 2⃣ثانیا؛ به حلال خداوند و حرام آن توجه خاص بفرمایید. 3⃣ثالثا؛ پدر و مادرتان را آنچنان بزرگ بشمارید که شایسته آن باشد که خداوند و ائمه معصومین توصیه فرموده‌اند. 4⃣رابعا؛ دوستی و رفاقت ارزش بزرگی است. اما مهم این است که با چه کسی رفاقت و برای چه همراهی می‌کنید. 5⃣خامساً؛ نماز شب؛ نماز شب؛ نماز شب کلید تمام عزت‌هاست! "برادرتان قاسم" 🔰 برای شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 آیا این بانو را می شناسید؟! برادرشان به ایشان سپرده بودند: "ای خواهر هیچ گاه در نماز شب من را فراموش نکن" 😍 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : : روز کنسرت فرارسید... و من اون یک ثانیه رو اصلاح کرده بودم! 😍 مامانم برعکس تمام اجراهای قبلی نتونست بیاد، مهمون داشتیم و من تنها رفتم... بابام من رو رسوند تالار اجرا و آخر شب هم اومد دنبالم... تو تمام اجرا به این فکر میکردم: تنها کسی که الان من رو می بینه خداست! ☺️ قرار بود همه لباس مشکی بپوشن. یه مانتو بلند مشکی با شلوار مشکی و یه شال عرض پهن سرم کرده بودم. برای اولین بار یه هِد بستم به سرم و حتی یه تار موم هم معلوم نبود... رضا نوازنده ی ویولنسل تا منو دید بلند گفت: "بعضی ها انگار اومدن هیئت 😏 " به روی خودم نیاوردم چون میدونستم این تازه شروع ماجراست! وارد سالن شدیم. رفتیم بالا و مثل همیشه چند قدمی اومدیم جلو نزدیک تماشاگرها... بعد رو عمود بر بدنم گرفتم و تعظیم کردم! یاد رکوع های مامانم افتادم.... آخه مگه کسی جز خدا لایق این هست؟!😞 تمام طول اجرا متمرکز بودم تا باشم! همونی که مامانم میخواست....😍 اجرای اول خیلی شاد بود! همزمان با نواختن ما تمام اون سالن ششصد نفری دست میزدن! 🙈 وقتی برنامه تموم شد همه با دسته گل اومدن سمت هنرمنداشون! جز من که بودم... سازم رو گرفتم دستم، گذاشتم تو ساک مخصوص خودش و بدون خداحافظی از همه دوستایی که سرشون حسابی گرم بود آروم از تالار اجرا اومدم بیرون.... بابام با یه لبخند منتظرم بود و گفت: "مهمونا منتظرن! 😊 من بهشون گفتم باید برم دنبال دخترم کنسرت داره 😎" افتخار توی لحنش موج میزد اما نمیدونست اون آخرین اجرای من بود!! ذهنم پر از سوال شده بود؛ چرا باید به کسی جز خالقم تعظیم کنم؟ چرا باید تنها فایده ی من برای اینهمه آدم فقط چند ساعت دست زدن اونها باشه؟ چرا باید پوشش من روی نگاه اونها به من اثر داشته باشه؟ و کلی سوال بدونه جواب.... بنابراین تصمیم گرفتم برم آموزشگاه و تقاضای تعلیق کنم 😁 به استادم گفتم: "ببخشید من کنکور دارم و فعلا نمی تونم بیام" با ناراحتی گفت: "پشیمون میشی! طرف دکتری گرفته دوباره برگشته میگه کاش ول نکرده بودم..." گفتم: "حالا باشه بعد از کنکور دوباره خدمت میرسم" بلند شد و به تابلوش اشاره کرد و گفت: " چرا تولد مهسا نیومدی؟ آخه عکسی از تو اینجا نیست!" لبخند زدم و خداحافظی کردم. درحالی که داشتم در رو میبستم زیر لب گفتم: "خدا نمیخواست اثری از من اینجا بشه!" 😊 گیتارم رو به همراه اون همه کتاب نت موسیقی مختلف که تقریبا یه قفسه از کتابخونه رو پُر کرده بودن جمع کردم و گذاشتم کنار. همه فکر کردن من بخاطر درسم رو موقتا گذاشتم کنار و کلاس نمیرم... طبیعی هم به نظر می رسید 🤓 تا اینکه عید نوروز یا همون عید طلایی بچه مدرسه ای ها رسید... مادربزرگه مامانم فوت کرد!😔 همه تصمیم گرفتن برن شهرستان جز مامانم! گفت: " با اومدنه من سرنوشت مادربزرگم تغییر نمیکنه ولی شاید با نیومدنم سرنوشت بچه ام عوض بشه" مامانم موند و همه ی حرف و حدیث های فامیل رو به جون خرید تا من درس بخونم.... موند و بخاطر آینده من جنگید! مامانم برای سرنوشت تک تک بچه هاش وقت و انرژی گذاشته و هیچ وقت نگفته خسته شدم! ادامه دارد.... 💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f