eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همه اعضاے عزیز💕🌿 امیدواریمـ ڪه حالتون خوب باشہ یہ خبر خیلی خیلی خوب☺️ از امروز می خوایمـ براتون رماݩ «خاطرات سفیر» رو در کانال قرار بدم 😍😍🌱 میدونمـ ڪه شاید برخۍ ها خونده باشن ڪتابش رو… اما بہ هر حال ما قرار میدیمـ شما همـ دوباره بخونید تا بهتر درڪش کنید😉💜 این کتاب بسیار زیبا ست و حضرت آقا خواندش را سفارش کردند✨🌵 [بهتون پیشنہاد میڪنمـ ڪه حتما حتما این رمان رو بخونید♥️] پ،ن←خودمـ ڪتابش رو خوندمـ😄 ان شاءالله ڪه خوشتوݩ بیاد🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگی از کتاب: و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه نقاط ضعف و قوت ایران می بودم. انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم. چاره ای نبود و از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن طور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش. 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 بسم الله الرحمن الرحیم ♦️♦️ خاطرات سفیر ♦️♦️ 🔸🔸 مقدمه 🔸🔸: ... القصه! به عنوان دانشجوی ممتاز، موفق به دریافت بورس دوره دکترا در رشته طراحی صنعتی شدم. علاقه شخصی و بررسی های مطالعاتی پیرامون موضوع رساله ام من را در انتخاب کشور فرانسه مطمئن تر کرد و سرانجام راهی پاریس شدم. دوران تحصیل، جدای از آموزه های علمی و دانشگاهی، تجربیات زندگی اجتماعی را هم به همراه دارد؛ طوری که گاهی می بینی آن قدر که در مورد دوم خیر و برکت هست در مورد اول نیست. برای من، که « طراحی صنعتی » را بیشتر دوست داشتم، چندین سال مطالعه در این حیطه و شاخه های مرتبط با آن به خودی خود جذب و انگیزه بخش بود؛ اما مهمتر از آن این بود که پیش از مقاطع دکترا یک دانشجوی فعال تشکیلاتی بودم و این همان بستری بود که به رشته‌ام سمت و سو می‌داد. فعالیت تشکیلاتی روی نگاهم به تکنولوژی و محصولات صنعتی تاثیر داشت و روی نگاهم به مصرف گرایی، به تاثیرات محصول، یه موضوع مهم سبک زندگی، و... و خود زندگی. این باعث می شد اتفاقات روزمره را به اندازه ی درس های جدی بگیرم و گاهی برایشان برنامه بریزم و هدف فراتر از اتفاقی کوچک، مثل صرفا « گرفتن یک مدرک دکترا »، باشد. از وقتی به خاطر دارم در بحث کرده ام! نه اینکه خودم بحث را بیندازم؛ که اگر من هم نمی‌خواستم بروم طرف بحث، بحث می آمد طرف من! و این چنین شد که نوعی زندگی مسالمت آمیز بین من و بحث کردن شکل گرفت و هنوز ادامه دارد. یاد گرفتم و اعتقاد دارم « مذهب بدون موضع »، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان می‌رسد. نمی‌شود به مفاهیمی چون «حق» و «باطل» باور داشته باشی و به پیرامون خودت بی اعتنا بمانی. صد البته آنچه از انواع مسلمان ها دیدم نیز قلم در تایید این جمله می زند. پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوالهایی که درباره حجاب می شد و به خصوص درباره وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا که کسی من را نمی بیند. آن که آنها می دیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری. آنها چیز زیادی از ایران نمی دانستند. اگر بخواهم دقیق تر بگویم، شناختی که از ایران داشتند فاصله زیادی حتی با واقعیت داشت؛ چه رسد به حقیقت. و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه نقاط قوت و ضعف ایران می بودم. انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم. چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن طور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش. مجموعه حاضر بخشی از اتفاقاتی است که در مدت تحصیل برایم رخ داد. قبل از ورودم به خوابگاه حدود ۴ ماه با خانواده‌ای فرانسوی زندگی کردم. خاطرات آن دوره هم خالی از لطف نیست. اما آنچه می خوانید از زمان ورودم به خوابگاه تا پیش از اولین بازگشتم به ایران شکل گرفت. سال چهارم تزم وبلاگ به نام «سفیر» زدم و تعدادی از خاطرات مجموعه فعلی را در آن ثبت کردم. بعضی از مطالب گاه تا ۵۰۰ کامنت داشت؛ از تشویق و تحسین و ابراز احساسات و بیان لطف و محبت گرفته تا فحش بد و بیراه به من و اسلام و ایران و.... با نزدیک شدن به فصل های سنگین تزم، دیگر امکان به روز رسانی وبلاگ نبود. پس ناقص و نصفه رها شد تا امروز..... بخشی از خاطرات درج شده در این کتاب همان ها هستند که در وبلاگ نوشته شده بود و بخشی دیگر خاطراتی که در آن دوره فرصتی برای نگارشش فراهم نشده بود و بعد تر به شکل حاضر مکتوب شد. پس از اولین بازگشتم از ایران خاطرات دیگری شکل گرفت. بخشی از این خاطرات که ارزش ثبت کردن دارد در حقیقت شاخ و برگ اتفاقاتی بود که دانه اش در دوره اول حضور در خوابگاه کاشته شده بود و در همان دوره ریشه دوانده بود. انشاالله فرصتی برای نگارش فصل های بعدی این مجموعه خاطرات دست دهد. با احترام تابستان ۱۳۹۳ نیلوفر شادمهری 🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
این مقدمه زیبای کتاب است 👆 ان شاءالله از امروز روزی 2 پارت رو تقدیم نگاه هاۍ مهربونتون میڪنیم💕♥️🌱 ممنون از همراهیتون💜✨
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 ♦️♦️ خاطرات سفیر 1 ♦️♦️ 🔸🔸 معیار مهم من از نظر استاد 🔸🔸 🔹🔹 قسمت اول 🔹🔹: چند تا پذیرش داشتم از چند دانشگاه معتبر. مهمترینش انسم {ensam} پاریس بود.😍 انسم ها اکل {ecole} های ملی ممتاز مهندسی ان که اعتبار خیلی بالایی دارند. دانشجوی خوب و توانمند می گیرند و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار میدن.😳 هزار تا فکر و خیال می اومد تو سرم و می رفت و ذوق م رو ده برابر می کرد.😍 خیلی خوشحال بودم که میتونم دانشجوی انسم باشم. چقدر خوبه این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمندیای های علمی ش این قدر ارزش قائله.😊 استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه نامه برام فرستاده بود که بیا همدیگه رو ببینیم.✉️ اون موقع ساکن شهر توغ {tours} بودم. با یه خانواده فرانسوی زندگی می کردم؛👨‍👩‍👧‍👦 چیزی شبیه دختر خونده.👩‍💼 رفتم یه بلیط رفت و برگشت گرفتم برای دو روز بعد. یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس.🗼 جلوی در انسم بودم؛ یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل.⛪️ رفتم تو. چند دقیقه بعد، با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش و نگهبانی داده بودن دستم، رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود؛ یه خانوم خیلی خیلی یخ و سرد.😒 در زدم و خیلی مودب رفتم تو و با لبخند سلام کردم.😊 به هر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجوی اکل بودن ذوق داشتم که قیافه سنگی استاد نتون لبخندم رو بپرونه!😏 استاد با یه نگاه مبهوت سر تا پام رو برانداز کرد و بعد از یه مکث کوتاه جواب سلامم رو داد. ازم خواست بشینم. شاید ده ثانیه به سکوت گذشت. منتظر بودم ازم سوال کنه؛ اگرچه همه چیز رو می دونست که قبولم کرده بود. رزومه سوابق تحصیلی من دستشون بود. ☺️ من هم خیالم از همه چیز، به خصوص توان علمی و سطح تحصیلی م از توی دوره های قبل، راحت راحت بود.😌 برای همین اتفاقاً من بیشتر مایل بودم که ازم سوال کنه؛ از اینکه چه ایده هایی دارم، از اینکه چی توی سرمه و چه جوری می خوام به نتیجه برسونمش..... جواب همه اش رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم.🤔 خیلی خوشحال، منتظر شروع گفت و گو بودم که خانم دکتر، در حالی که با دست به سر تا پای من و حجاب اشاره می کرد، گفت: «تو همین جوری میخوای بیای توی دانشگاه؟»😳 ادامه دارد......... 🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 ♦️♦️ خاطرات سفیر 2♦️♦️ 🔸🔸 معیار مهم من از نظر استاد 🔸🔸 🔹🔹 قسمت دوم 🔹🔹: انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو!😲 اما.... خوب، نیازی به از قبل فکر کردن نبود. جوابش خیلی واضح بود.🙂 گفتم: « البته»😊 تلفن رو برداشت و زنگ زد به یه نفر دیگه که اون موقع نمیدونستم کیه.☎️ آقایی که قیافه ش شبیه فرانسویا نبود، اما و ادا هاش چرا، اومد توی اتاق. دستش رو آورد جلو که دست بده.🤝 دستام رو روی هم گذاشتم و عذرخواهی کردم و توضیح دادم که من مسلمونم و نمیتونم با شما دست بدم.😌 بعد ها فهمیدم اون آقا، که معاون رئیس اون لابراتوار بود، خودش یه مسلمون مراکشیه؛ از اون افرادی که اصرار دارند از خود اروپاییا هم اروپایی تر رفتار کنن!😒 آقاهه یه نگاهی کرد به خانوم استاد و با هم از اتاق رفتن بیرون؛ اما به مدت فقط چند ثانیه. آقاهه یه جوری بود.😣 خدا رو شکر کردم که اون استادم نیست.🤩 استاد اومد تو. بدون اینکه بخواد چیزی درباره من بدونه، گفت: « فکر نمی‌کنم بتونیم با هم کار کنیم؛ بخصوص که تو هم می خوای این جوری بیای دانشگاه .... غیر ممکنه .... اون هم توی انسم!»😨 توی سرم، که تا چند دقیقه قبل پر از ولوله و هیاهوی حرف های جورواجور بود، یهو ساکت شد؛😔 اما صدای فریاد و اعتراض دلم رو می شنیدم.😔 بلند شدم. خیلی سخت بود؛ ولی دوباره بهش لبخند زدم. گفتم: « ترجیح می دم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم رو داشته باشم.»😇 گفت:« هر طور که میخوای!»😠 توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم، به این فکر می کردم که میزان دانش و توانمندی علمی م چقققققققققدر توی این کشور مهمه.....😏 و خوب البته اینکه موهام دیده بشه مهم تره!😔 نمیدونم چرا بغض کرده بودم.💔 به خودم گفتم: « چه ته؟ اگه حرفی رو که زدی قبول نداشتی و همین جوری یه چیزی پروندی که بیخود کردی دروغ گفتی؛ 😠 اما اگه قبول داری، بیخود ناراحتی.😠 تو بودی و استاد. اما خدا هم بود. انشاالله که هر چی هست خیره.»😉 یه هفته بعد برای ثبت نام توی لابراتوار سه په ان ای{CPNI} دانشگاه آنژه عازم شهر آنژه {Angers} شدم. پایان 🍹 🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ مےشنوۍ؟! صداۍ پاۍ مہمانے را مےگویمـ🌙ــ هماݩ مہمانے ساده و پر از عشــ♥️ــقے ڪہ میزبانشـ خداسٺـــــ🌸 ڪمـ ڪمـ آماده شو😇 براۍ نسیـ🌿ــمـ سحــ🍃ـــر و |رَبَّـ✨ـنٰٓا| ۍ افـــ🌙ـــطار... ڪہ عاشقـــ💚ـــانہ در آغـــوش معـ💕ــشوق جاۍ گیرۍ... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🍃🌸 ایــام ولادت حضرت 😍 🍃مولای ڪریم یا قاسم... ســرود زیبا و شنیدنی 😍 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
پنجمین روز رسیده زِ دل شهر الله یادَم آمد عطش ظهر و غمِ ثارالله دلِ گودال و پسر بچه ے شیرِ جمل و به فداے رَجزِ یا حسنت، عبدالله 💐 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍯|‌‌ پدرش‌سفره‌ےافطارفراهم‌کردھ مادرش‌دلبرودلدار♥️فراهم کردھ شیشہ‌های‌عسل‌انگارفراهم‌کردھ درجهان‌رحمتِ‌بسیارفراهم کردھ ولادت حضرت احلےمن‌العسل😋 برامام زمان و شما محباݩ مبارڪ باد♥️💕🌱 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیمانه‌ریز کاسه‌ی ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کاشی‌های باب‌المجتبی یا قاسم است 😍🌿♥️🍃 ‌{@zfzfzf‌
من از میان واژه‌های زلال « دوستی » را برگزیده‌ام، آن‌ جا که برف‌ های تنهایی آب می‌ شوند در صدای تابستانی یک دوست… 💕 😍🌿♥️🍃 ‌{@zfzfzf‌
#امام_زمانی 🌸 عکس_نوشته .....🙃🏳‍🌈 آقا ترین سکوت مرا غرق نور کن ....✨ ♥️🌙🌱↯ *-*| @zfzfzf |*-*
سلام رفقا
اگه میشه تا اخر پیامو بخونید که داغ داغه ‌....
سلام دوستان🤚🏻 اول کاری میخوام بگم که ... خیلی مشتی این دارین پیامو میخونین چشمتون بینا 😉 و اما ... حرف اصلیم ... ⁉️یه سوال⁉️ شما از حجاب انگلیسی اطلاع دارید؟! یه توضیح کوتاه درمورد سوالم 👇🏻 دشمن وقتی این قدرت رو نداره که از دختر محجبه چادرشو بگیره ... میگه با همین چادر دلبری کن ... حالا چطوری؟!؟!؟ یه عکس که توش ... یه چادر و روسریه کاملا اسلامیه و البته ... درکنارش، یه لبخند با... یه رژلب نارنجی ... و ... دندونای سپید و منظم و گاهی یه چشمک دلبرونه ..😌 ... چقدم خوب گاهی اوقات دشمن نفوز میکنه ... کنار این عکس مینویسه : مجنون فاطمه ‌‌‌‌... فدایی زهرا ... و اینجاست که بقول یه دوستی ... تناقض ادمو دیوونه میکنه ... حجاب یا ... دلبری؟!؟!؟ گاهی اوقات طراح این تصاویر افرادی نیستند که هدف انحرافی خاصی داشته باشن ... اونها فقط به این جنبه از تصاویر توجه نکردن ... فقط یادشون رفته که جنس مخالف؛ با چشم از تو لذتشو میبره ... حالا ... این زیبایی با یه پوشش معنوی داره به شکل دیگه ای بروز میکنه ... یه همچین کسی هیچ فرقی با یه دختر که پروفایلش یه عکسه بدون حجابه نداره... حتی بدتره ... این تصویر داره مفهوم حجاب واقعی رو در جامعه تغییر میده ... این یجورایی قایم باشک بازی کردن با نامحرمای فضای مجازیه ... گاهی اوقات اصلا منظور و هدف شما این نبوده ... و تنها از این مطلب "بی اطلاع" بودید ..‌ گاهی اوقات بنظرتون دارید حجاب رو تبلیغ میکنید ... اما این تغییر مفهوم حجاب واقعیه ‌... همه اینا رو گفتم تا ... ازتون یه عذر خواهی کنم ... بابت اینکه تا الان خودم هم مطلع نبودم ... 🚫تضمین میدم از این به بعد از این تصاویر نزاریم 🚫 🙏🏻ان شاءالله شما هم بخشیده باشید🙏🏻 🙏🏻 و این پیام رو منتشر کنید🙏🏻 تا ... کسانی که نمیخوان نامی از حجاب خانوم فاطمه زهرا بمونه ... تیرشون به سنگ بخوره ... بزارید بفهمن ما هنوز پای مادرمون واستادیم ...👊🏻 👊🏻پامونم بلرزه راهمون کج نمیشه ... ممنون که وقت گذاشتید
(⌒_⌒) شہیدحجت‌الله‌اسدی🌱✨🧡 رفیقش‌میگفت:⇓ یه‌شب‌توخواب‌دیدمش بهم‌گفت:⇓ به‌بچه‌هابگوحتے‌سمت‌گناه‌هم نرن اینجاخیلے‌گیرمیدن 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
_گـفـتـ:چہ‌دوسـتـ دارۍبنویسنـدازوصف‌تـو🌱 +گفتمـ‌یڪ‌ڪلامـ: شـهیـد🙃✋🏿 ♥♪ |❥ 😍🌿♥️🍃 ‌{@zfzfzf‌