زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 2⃣1⃣#قسمت_ دوازدهم 🔻#حسینیه 🔸می خواستم بشینم،همانجا زارزار گریه ک
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم
🔻#بیت_المال
🔸نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم به اشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمال نیست. آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم... بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و دیگر سمتش نرود گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف می شود. حتی اگر کسی حق الناس بدهکار است،اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف میشود.
🔺 اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند
🔸از ابتدای جوانی به حقالناس بیت المال بسیار اهمیت می دادم.
پدرم خیلی به من توصیه می کرد که مراقب بیت المال باش،مبادا خودت را گرفتار کنی؛ از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطلب را می شنیدم.
🔹 لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم، سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم، به همان میزان و کمی بیشتر،اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم که مشکلی ایجاد نشود،با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.از طرفی در محل کار نیز تلاش می کردم مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم.
🔖این موارد را در نامه عمل می دیدم..
🔸جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردی!
⬅ اتفاقا در همانجا کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیتالمال!
🔻این را هم بار دیگر اشاره کنم که بعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت.
🔺یعنی من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفوت کرده اند ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند. یا اگر کسی را میدیدم لازم صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد.یکباره و در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهمید.
🔹من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور، حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!!
📛اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم!
🔸یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند جلد کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت:
▫اینها باشد اینجا تا سربازهایی که بعدا می آیند در ساعات بیکاری استفاده کنند.
📚 کتابهای خوبی بود،یک سال روی تاقچه بود؛سربازهایی که شیفت شب بودند، یا ساعات بیکاری داشتند استفاده میکردند.
🔹بعد از مدتی، من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم،همراه با وسایل شخصی که بردم کتابها را هم بردم.
🔻 یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس کردم که این کتابها استفاده نمی شود،شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سربازان و پرسنل، کمتر اوقات بیکاری داشتند.
🔺لذا کتابها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشد بهتر استفاده میشود.
🔸جوان پشت میزش اشاره به ماجرای کتابها کرد و گفت: این کتابها جزو بیتالمال و برای آن مکان بود،شما بدون اجازه، آنها را به مکان دیگری بردی،اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمیآوردی، باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به مانند شما می آمدند حلالیت میطلبیدی!
.
🔹واقعا ترسیدم! به خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم و کتابها را استفاده شخصی نکردم، و به منزل نبرده بودم..خدا به داد کسانی برسد که بیتالمال را ملک شخصی خود کردهاند!
🔻در همان زمان،یکی از دوستان همکارم را دیدم،ایشان از بچه های بااخلاص و مومن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند.
اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره در جیب خودش گذاشت!
🔸او روز بعد در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت.
حالا وقتی مرا در آن وادی دید به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر میکنند که این پول برای من است و آن را هزینه کرده اند.
▫ تورو خدا برو و به آنها بگو این پول را به مسئول مربوطه برساند. من اینجا گرفتارم برای من کاری بکن. تازه فهمیدم چرا انقدر بزرگان در مورد بیت المال حساس هستند!
🔺راست می گویند که مرگ خبر نمیکند.
ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم 🔻#بیت_المال 🔸نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم ب
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
🔻#بیت_المال
🔸 در سیره پیامبر گرامی اسلام ﷺنقل شده که:
روز حرکت از سرزمین خیبر ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری اصابت شد و همان دم شهید شد.
➖ یارانش گفتند: بهشت بر تو گوارا باد.
🌟خبر به پیامبر ﷺرسید.ایشان فرمودند:
من با شما هم عقیده نیستم زیرا لباسهایی که بر تن او بود از بیتالمال بود و آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش آن را احاطه خواهد کرد.
➖ در این لحظه یکی از یاران پیامبرﷺ گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشتم.
🌟حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قیامت به صورت آتش🔥 در پای تو قرار میگیرد.
🔹 در میان روزهایی که بررسی اعمال انجام شد ما به باطن اعمال آگاه می شدیم.
یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را میفهمیدیم.
🔻چیزی که امروزه به اسم شانس نام برده می شود اصلا آنجا مورد تایید نبود!
بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علتها را می داد...
⬅مثلا روزی در جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو رسید.
🔹نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم بیشتر این نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند.
یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.روز دوم اردو هم باز بقیه را اذیت کردیم.
🔺 البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم.
🔸وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده، من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم با دوعدد پتو برای خودم یک تختخواب قشنگ درست کرده بودم.
▫چادر ما چراغ نداشت متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از بچهها میخواهد من را اذیت کند.
🔹 لذا همین طور که پوتین به پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخصی که خوابیده بود زدم. یک باره دیدم حاج آقا که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفت!
➖ داد میزد: کی بود،چی شد!؟
🔻وحشت کردم...سریع از چادر آمده بیرون و فهمیدم حاج آقا جای خواب نداشته، بچهها برای اینکه من را اذیت کنند به حاج آقا گفتند که این جای حاضر و آماده برای شماست.
🔸 لگد خیلی بدی زده بودم.بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش.
حاج آقا آمد بیرون و گفت: الهی پات بشکند، مگر من چه کردم که اینجوری لگد زدی؟
➖ گفتم:حاج آقا غلط کردم ببخشید. من با کسی دیگه شمارو اشتباه گرفتم ..خلاصه خیلی معذرت خواهی کردم.
➖ به حاج آقا گفتم: شرمنده من توی ماشین میخوابم شما بخوابید. فقط با اجازه بالش خودم را بر می دارم.
🔹رفتم توی چادر همین که بالش را برداشتم دیدم یک عقرب بزرگی اندازه کف دست زیر بالش من قرار دارد .من و حاج آقا هر طور بود او را کشتیم.
🔻حاجی گفت :جون من را نجات دادی..اما بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم.
🔸روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم .همان شب من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی،پایم شکست. امانکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
▫جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت!
🔹 همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم . عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی که همسایه ماست، خیلی مشکل مالی داره.هیچی برای خوردن ندارن.اجازه میدهی از پول هایی کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم .
🔺گفتم: آخه این پول ها رو گذاشتم برا خرید موتور.اما عیب نداره هرچقدر می خوای بهشون بده
🔸جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت.اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد.ولی به نفرین ایشان، پای تو هم در روز بعد شکست.
📖بعد به اهمیت صدقه دادن و خیر خواهی برای مردم اشاره کرد و آیه 29 سوره فاطر را خواند
"کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند تجارت را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست".
🌟یا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرموده اند :
"صدقه دادن، هفتاد بلا از بلا های دنیا را دفع میکند و صدقه دهنده را از مرگ بد رهایی می یابد" .
⌛ البته این نکته را باید ذکر کنم که من در آنجا مدت عمر خود را دیدم که چیز زیادی از آن نمانده بود .
🔺اما به من گفته شد که صدقات،صله رحم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت علیه السلام و حضور در جلسات دینی و هر کاری که برای رضای خدا انجام دهی جزوه عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر میگردد.
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅