زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 8⃣1⃣#قسمت_هجدهم 🔻ادامه#باغ_بهشت 🔸آنجا می توانستیم به هر کجا که می
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم
🔻#جانبازی_در_رکاب_مولا
🔸سال 1388 توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان ، زائر مکه و مدینه باشم ؛ ما مُحرم شدیم و وارد مسجدالحرام شدیم ،بعد از اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدیم؛
▫️روحانی کاروان به من گفت: سه تا از خواهران کاروران الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد.
🔹خسته بودم، اما قبول کردم؛ سه تا از خانم های جوان کاروان به سمتم آمدند، تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم.
▫️یک حوله اضافه داشتم، یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم ؛ گفتم : من در طی طواف نباید برگردم، حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است ، شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
🔸 یکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آنها تمام شده بود و در کل این مدت، اصلا به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم. وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم .
🔹در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم، خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و ....اما من به جای اینگونه کارها، چندین بار برای طواف اقدام کردم .ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهدا، مشغول طواف شدم و از تمام فرصت ها برای کسب معنویات استفاده کردم.
🔸در آن لحظاتی که اعمالم محاسبه می شد، جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت : به خاطر طواف خالصانه ای که همراه آن خانمها انجام دادی، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد بعد گفت: ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی، دو برابر در نامه اعمالت ثبت شده
🔹اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.زیارت ها به خوبی انجام می شد و در قبرستان بقیع ، تمام افراد ناخوادگاه اشک می ریختند ، حال عجیبی در کاروان ایجاد شده بود
🔻یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته.جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
🔸بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
➖گفتم:نخیر دستم را ول کن! اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد.
➖یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد.
🔹من دیگر سکوت را جایز ندانستم، یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم .
چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد.
چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم.
🔸 روزهای بعد، وقتی برای حرم می رفتم ، سر و صورتم را با چفیه می بستم ، چون دوربین های بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم. خلاصه اینکه آن سفر، برای من به یاد ماندنی شد.
🔹اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید و برای همین
#ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولا_علی در نامه عمل شما ثبت شده است.
🔺نکته: البته این ماجرا نباید دستاویزی برای برخورد با مامورین دولت سعودی گردد.
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅