❧🔆✧﷽✧🔆❧
سلام ای آفتاب صبح امید ، مهدی جان
طلوع کن از شرقی ترین و پاک ترین افق ها و روشن کن چشم های شب زده مان را ...
بازآی و این روزگار بی امید را امیدباران کن ...
ظهور کن و این زمستان های پیاپی را بهار کن ...
بازآی ای چو بوی گل از دیده ها نهان
کز رنج انتظار تو پشت فلک خمید ...
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
#امام_زمان
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🎬 #کلیپ استاد رائفی پور
📿 « سبک شمردن نماز »
◽️ خودت هم یک کاری بکن برای حاجتات...
◽️ #شفاعت اهل بیت به کسی که #نماز نمیخواند، هرگز نمیرسد
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🎤آيت الله ناصري
⁉️ گله نکن که چرا این ناراحتیها وجود دارد؟
➖چرا این وضع #اقتصاد ماست؟
➖ چرا باران نميبارد؟
➖چرا هر روز یک مرض تازه پيدا ميشود؟
🔺زيرا هر روز یک #گناه تازه ای انجام ميدهی و اين مشكلات هم اثر عمل تو است. هر روز یک گناه تازه؛ درد تازه برایت ميفرستد. اينها لازمة هم هستند.
✨ از #امام_رضا علیه السلام روايت نقل شده است كه:
◽️ كُلَّما أحدَثَ العِبادُ مِن الذُّنوبِ ما لَم يَكُونوا يَعمَلُونَ أحدَثَ اللّه ُ لَهُم مِن البَلاءِ ما لَم يَكُونُوا يَعرِفُونَ؛
◽️ هر گاه بندگان، مرتكب گناهانى شوند كه پيشتر انجام نمى داده اند ، خداوند بلاهايى را برايشان پديد ميآورد كه سابقه نداشته است و آن را نميشناسند.
📚 كافي، ج ۲، ص ۲۷۵
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🔖#حدیث_روز
✨امیرالمؤمنین عليه السلام:
《شَرطُ الاُلفَةِ تَركُ الكُلفَةِ》
🔺شرط الفت، ترك تكلّف است
📚المواعظ العدديّة صفحه ۵۷
#حدیث
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧
💌#دلنوشته_مهدوی
#سلام_پدر_مهربانم
❣مهدے جان
سلام حضرت بهار ، مهدی جان
هر صبح رو به تو سلام می دهم و غرق آرامش و امنیت می شوم ...
انگار روزی که با نام و یاد تو آغاز می شود تمام لحظه هایش متبرک است ، از در و دیوارش روزی می ریزد ، لحظه هایش پر از شادمانی است .
نام زیبای تو اعجازی است که هر روز برای من غیرممکن ها را ممکن می کند ، کوه های ناامیدی را می شکافد و قله های آرزو را فتح می کند ...
به نام نامی ات مهدی جان ...
💌#دلنوشته_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
التماس دعا🤲
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🎞#فیلم_آموزشی
🔺معنی لغات و کلمات + شرح کوتاه صوتی و تصویری
#شرح_حکمتهای_نهج_البلاغه
🔻حکمت 5 نهج البلاغه
▫️ارزش علم و آداب و تفکر
✨وَ قَالَ (علیه السلام):
《الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ.》
➖شناخت ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى، سياسى، اجتماعى):
🔺و درود خدا بر او، فرمود: دانش، ميراثى گرانبها، و آداب، زيورهاى هميشه تازه، و انديشه، آيينه اى شفّاف است.
📌تیم حوزه مجازی مهندس طلبه
📚#نهج_البلاغه
#حکمت5
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
1⃣1⃣#قسمت_یازدهم : شکستن نفس
✍ جمعي از دوستان شهيد
🔸باران شديدي در تهران باريده بود. خيابان ۱۷ شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
🔹 ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
🔸 همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که #ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود.
🔹 خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک #گردو را برداشت. داد زد :
بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
🔸 بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
🔹 در باشگاه #كُشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت :
ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند!
🔸بعد ادامه داد : شلوار و پيراهن شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت.
🔹 جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما #باشگاه مييايم تا #هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
🔸ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه #عبادت. اما اگه به هر نيت ديگ هاي باشه ضرر ميکنين.
🔹 توي زمين چمن بودم. مشغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و با خوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
🔸از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را ازدستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت : يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول دوباره گفت:
هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شده بود. در كنارآن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم.
🔹دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خُشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرف هاي نرو. گفتم: چرا؟!
جلو آمد و #مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
🔸اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفهارو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال #ورزش حرف هاي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
🔹من خيلي جاخوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود.هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زماني که ميديدم بعضي از بچه هاي #مسجدي و نمازخوان که #اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جوزدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
📚 سلام بر ابراهیم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅