eitaa logo
اصول۴ بابکی
2 دنبال‌کننده
173 عکس
50 ویدیو
53 فایل
درس اصول۴ کلام جدید مفردات قرآن ارتباط با مدیر @babakiii
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
🌺😀 "" همان لحظه ای است که احساس می کنی "" کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری ...!!! 🆔 @defaazarmanha
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
آخر ذی الحجه @defaazarmanha
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله 🏴 شب اول محرم ... ▪️سلام بر پرچم و علم @defaazarmanha
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
🔴‏ این عکس یکی از دردناکترین و در عین حال حماسی‌ترین لحظات فکه، ماجرای ‎گردان حنظله است که ٣٠٠نفر از نیروهایش درون یک کانال به محاصرۀ ‎عراقي ها در می‌آیندآنهاچند روز با تکیه بر ‎ايمان خود به مقاومت ادامه می‌دهند و بمرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش مفرط به ‎شهادت می‌ﺭﺳﻨﺪ،ساعات آخربیسیمچی گردان همت راخواست،حاجی پای بیسیم آمد صدای ضعیفی را از آن سوی خط شنید که میگوید: احمدرفت،حسین هم رفت،باطری بی‌سیم دارد تمام می‌شود ‎ عراقي ها عنقریب می‌آیند تا ما را خلاص کنند،من هم خداحافظی میکنم از قول ما به ‎امام بگویید همانطور که فرمودید ‎حسين وار ‎مقاومت کردیم،ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم @defaazarmanha
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 رابطه اختلاس ها با چیه؟ پاسخ زیبای (رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق)، به کسانی که زمین و زمان را به ها ربط میدهند.. 🌿 @defaazarmanha
✨﷽✨ 🏴بخشی از زيبایی های وقايع کربلا ...! ✿ زيباترین خواهش یک زن ↯ همراه کردن زهير با امام حسین (ع) توسط همسرش ✿ زيباترين بازگشت ↯ توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (ع) ✿ زيباترين وفاداری ↯ آب نخوردن حضرت اباالفضل (ع) در شط فرات ✿ زيباترين جنگ ↯ نبرد حضرت علی اکبر (ع) با دشمن ✿ زيباترين واکنش ↯ پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن ✿ زيباترين پاسخ ↯ احلیٰ مِن الْعَسَل جناب قاسم ابن الحسن(ع) ✿ زيباترين هديه ↯ تقديم عون و محمد به امام حسين (ع) توسط مادرشان حضرت زينب (س) ✿ زيباترين نماز ↯ نماز ظهر عاشورا در زير باران تير ✿ زيباترين جان نثاری ↯ حائل قرار دادن دست ها، توسط عبدالله ابن الحسن (ع) و دفاع از عمو ✿ زيباترين سخنرانی ↯ سخنرانی امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س) در کاخ ظلم 🔻از همه زيبايى ها زيباتر، جمله «ما رأيتُ إلّٰا جميلاً» که حضرت زينب (س) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب, چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم @mshilat
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
🌸وقتی گرسنه ای 🍃یه لقمه نون خوشبختیه 🌸وقتی تشنه ای 🍃یه قطره آب خوشبختیه 🌸وقتی خوابت میاد 🍃یه چرت کوچیک خوشبختیه 🌸خوشبختی یه مُـشتي از لحظاته 🍃یه مُـشت از نقطه‌های ریز که 🌸وقتی کنار هم قرار می‌گیرن 🍃یه خط رو می‌سازن به اسم زندگي ... 🌸قدر خوشبختی‌هاتون و بدونید🌸 🆔 @defaazarmanha
"جهاد المرأة حسن التّبعّل" یعنی ثواب مجاهدت جوانی را که رفته به میدان جنگ و جان خودش را کف دستش گرفته، به خاطر این کار، به این زن میدهند؛ چون این کار زحمتش کمتر از آن نیست. البته شوهرداری خیلی سخت است. زنی بتواند با توقعات، انتظارات، بداخلاقی‌‌ها، صدای کلفت، قد بلندتر مرد، محیط خانه را گرم و گیرا و صمیمی و دارای سکینه و آرامش ـ سَکَن ـ قرار بدهد، خیلی هنر بزرگی است؛ این واقعاً جهاد است؛ این شعبه‌ای از همان جهاد اکبری است که فرموده‌اند؛ جهاد با نفس است. @t_manzome_f_r مجموعه‌ی تبیین منظومه فکری رهبری
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
16.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 در هر بخشی از دستگاه روحانیت که خدمت می کنید، اگر این چند دقیقه را نبینید ضرر میکنید ... ✅ سخنرانی آیت‌الله حائری در میان بزرگانی چون آیت‌الله شاهرودی و آیت الله و ... @defaazarmanha
💠 نقل است از كه فرمود: 🌿 سال هاست که 🌿 با داروهای گوناگون آدميان را مداوا می کنم 🌿 و در این مدت هیچ دارویی را 🌿 موثرتر و كارسازتر از نيافتم 🌹 🆔 @babaki
هدایت شده از دفاع از آرمانها❤️
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطبای اسلامی گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند 🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا»... نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» @defaazarmanha