ببین! عباس من....
نسبت تو و #فرزندان_فاطمه نسبت برادر با برادر و خواهر #نیست همچنان که نسبت من با علی نسبت زن و شوهر نیست.
نمیدانم دست تضرع کدام دخیل بستهای یا دعای نیمهشب کدام دلشکستهای یا نفس اعجازگر کدام رسول کمر به کرامت بستهای، خدا لباس #کنیزیاینخاندان را بر تنم پوشاند.
این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم میشدم
اگر خدا دست مرا نمیگرفت.
این وصلت هزاران پا از سر من زیاد بود اگر خدا دست مرا از زمین بلند نمیکرد.
تو مبادا گمان کنی که ما همسان و همشأن این خانوادهی بینظیریم #اینهاتافتهیجدابافتهیعالمند.
اینها زمینی نیستند، آسمانیاند، خاکی نیستند افلاکیاند. اینها جانشینان و کارگزاران خدا در زمیناند.
خدا به اهل زمین منت گذاشته که این دردانههای خود را چند صباحی راهی زمین کرده است.آسمان و زمین و ماه و خورشید از صدقهی سر اینها آفریده شده است.
پدرت معلم مسیح بوده است در گهوارهی نور ومنادای کلیم بوده است در کوه طور
مبادا پدر را به لفظ پدر صدا کنی!
مبادا #حسن و #حسین را #برادر خطاب کنی!
مبادا #زینب و #امکلثوم را خواهر بخوانی!
آقای من ! و بانوی من!
این صمیمانه ترین خطاب تو باشد باسروران و موالی ات.
#مبادا از پشت سرشان قدمی فرا پیش گذاری!
#مبادا پیش از آنها دست به غذا ببری!
#مبادا پیش از آنها آب بنوشی! ...
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
#امّالبنین پریشان و آشفته و بی هیچ درنگ و مقدمهای میپرسد: ـ از کربلا چه خبر؟! این مصائب دهشتناک که دهان به دهان میگردد، درست است!؟ حقیقت دارد!؟ بشیر، کتمان و پنهان کردن خبر را نه میتواند و نه مجاز میشمرد. تنها راهی که برای تلطیف آن به ذهنش متبادر میشود، تقطیع کردن آن است، پس، جویده و زیر لب میگوید: ـ گویا در میان شهدای کربلا، نامی هم از فرزند رشید شما هست.
امّالبنین که پیداست هنوز به پاسخ سؤال خود نرسیده، باز میپرسد: ـ از کربلا چه خبر؟ بشیر یک قدم پیشتر میگذارد در بیان خبر و کمی بلندتر میگوید: ـ در کربلا، یکی ـ دو تن از فرزندان شما نیز، به مقام رفیع شهادت... امّالبنین ـ علیرغم اینکه ستون استوار صبوری و حلم است ـ بلندتر، محکمتر و بیتابتر میگوید: ـ اینها که پاسخ سؤال من نیست. بندبند دلم را گسستی از اضطراب و التهاب. همۀ فرزندان من و تمام آنچه زیر این آسمان کبود است، فدای ابا عبدالله. کربلا یعنی حسین. از حسین چه خبر!؟
#سیدمهدیشجاعی(سقای آب و ادب)
#وفات_حضرت_ام_البنین
@a_kazemineya