eitaa logo
عاقلِ دیوانه!
53 دنبال‌کننده
381 عکس
57 ویدیو
1 فایل
"به نام نزدیکتر از رگ گردن به من" صرفاجهت ثبت خاطرات و تخیلات یک ذهنِ بیش فعال باچاشنی لبخندهای بی جا(: تو اغوش خدا زندگی میکنیمـ🫂 سادات(: جهت صحبت،دردُدل،غیبت،غر،فحش وانتقادات شما https://daigo.ir/secret/97520055
مشاهده در ایتا
دانلود
ازنظر من شما وقتی زنگ میزنی که مسئله مرگ و زندگی باشه درغیر این صورت پیام دادنو ازتون نگرفتن!
بابام اعتقاد داره وقتی من خوراکی که خیلی دوس دارمو میزارم تو یخچال تا بعدا بخورمُ باید بخوره تا من احساس تک فرزند بودن نکنم و درک کنم کسایی که تک فرزند نیستن چی میکشن! 👀
چشمانش را بست ارام حیاط سنتی و دلچسب خانه را زیر نم باران متر میکرد تنهایی وجودش را پر کرده بود سردرگم بود نمیدانست سر به کدام بیابان بزارد نمیدانست به کدام کوه فرار کند نمیدانست صدایی که در سرش بود را چطور ارام کند در ندانستن غرق شده بود و نمیدانست چطور بداند میخواست بداند از ندانستن خسته شده بود؛ میخواست بداند و به بقیه هم بفهماند اما راهش را نمیدانست باز هم ندانستن سر راهش بود نمیدانست چطور، ولی باید میفهمید(: روایت هیچکس. به وقت: ۱۴٠۲/۸/۱۳
کاش میشد به یه عده شعور تزریق کرد...
ازین گلدونا((((((:
از قشنگی خونه های سنتی>>>
با دست راست شونه ی چپش رو مالش داد و زیر لب زمزمه کرد: _هیچی نیست، هیسسسس؛ اروم.... قطره ی بعدی روی گونه اش سر خورد: _گریه نکن. چیزی نشده که با پشت دست نم چشمانش را گرفت کاغذ و خودکار را جلویش گذاشت و کلمات را به صف کرد. اولین کلمه را، بر جان کاغذ نشاند؛ پرده اشک دیدش را تار کرد، پلک زد و باران چشم بر جان کاغذ نشست، قطرات بعدی بی اختیار از چشم ها می افتادند و جوهر خودکار را روی کاغذ پخش میکردند؛ کاغذ را کناری گذاشت. روی تخت درخود مچاله شد. میخواست انقدر گریه کند تا خوابش ببرد هم راحت تر ذهن نا ارامش را ارام میکرد هم میتوانست مهر پایان بر ریزش بی اختیار باران چشمهایش بزند.... روایت هیچکس. به وقت: ۱۴٠۲/۸/۱۷
هدایت شده از حضرت🇵🇸¹²⁸
ولی الان یکی باید بغلش می‌کرد ... 🙂💔
یه عده واقعا بوسیدنین❤️‍🩹🥲