روزی بهرام گور با گروهی از یاران عازم شکار گور شد . در تعقیب گوری از یاران جدا شد آفتاب غروب کرد و در بیابان راه را گم کرد ، از آنجا که به حس ششم اسب ایمان داشت زمام اسب را رها کرد تا به قدرت حس، او را به آبادی رساند .
اسب و سوار بعد مدتی طی طریق به چادری در دل بیابان رسیدند ، بهرام شاه بانگ زد که ای اهل منزل آیا میهمان راه گم کرده را میپذیرید ؟ صدای نحیف پیرزنی از درون چادر آمد که قدم میهمان بر چشم ماست ، داخل شو و بهرام داخل شد .
پیرزن نابینا بود و با پسر و دختر و چند بز در بیابان زندگی میکرد به دخترش گفت : قدری شیر بدوش برای مهمان و پسر را گفت که جای خوابی نیز برایش بگستر ...
➖بهرام در لباس شکار بود و کسی ندانست که او پادشاه است ، بهرام شیر بخورد در جای خواب رفت ، همانگونه که در رختخواب دراز کشیده بود به آسمان نگاه میکرد ، در دل اندیشید که این عشایر از منابع طبیعی بهره میبرند اما مالیات نمیدهند ، فردا که به قصر رسیدم برای عشایر نیز مالیات وضع خواهم کرد !
➖صبح شد همه از خواب برخاستند ، پیرزن به دختر گفت برو شیر بدوش تا میهمان چاشت بخورد ، دختر بادیه برداشت و به پستان هر گوسفند دست برد با تعجب دید شیرش خشکیده ، برگشت و گفت : مادر در عجبم که هر شب و صبح پستان همه گوسفندان پر از شیر بود اما اکنون همه خشکیدهاند !
پیرزن گفت : دخترم تعجب ندارد قطعاً پادشاه مملکت برایمان خواب بدی دیده . بهرام که این سخن شنید متعجب شد و با خود گفت : من در لباس مبدل و این زال نیز نابینا ! و نیت مالیات نیز در دل من هست و هنوز به زبان نیاوردهام این زال چه میگوید ؟ پرسید مادر مگر تو پادشاه را دیدهای یا میشناسی چگونه این حرف را میزنی ؟ !
➖پیر زن گفت : ای غریبه من تا کنون هیچ پادشاهی را از نزدیک ندیدهام
اما به تجربه میدانم که *هرگاه پادشاهان بر رعیت ظلم روا دارند ، آسمان ، زمین ، حیوان ، گیاه نیز بخیل میشوند ، زنان نمیزایند و مردان کار نخواهند کرد ، خشکسالی و بیماری سراسر ملک را فرا میگیرد ...*
🔺راستی ، چرا باران نمیبارد
و چرا گرانیست؟!!
#بیمه_مدرن_صنعت_کلاهبرداری!
#گناه_بدهکار_بر_گردن_حکومت_است!
#دروغ_علم_مدرن_اقتصاد
#به_عقب_برنمیگردیم
✍️ #مستشار_دینی_فرهنگی
@aahmadi14