#خاطره1612 سلام خواهرای خوبم امروز سر راهم قبل از رسیدن به محل کارم خانومی رو دیدم که سر و وضعش طوری بود که همه حتی راننده های ماشینا چشم ازش بر نمیداشتند با خودم گفتم این امر به معروف لازمه 😉 خلاف مسیرم تند تند رفتم تا رسیدم بهش نیت کردم ثوابش برسه به روح پدرم دستم و گذاشتم روی بازوش و سلام کردم هندزفری تو گوشش بود منو نگاه کرد و هندز فری شو در آورد از گوشش در حالی که فقط نگاهم می کرد گفتم عزیز جان خیلی از چشمای هرز دنبالته (اشاره کردم به سر و وضعش ) با خنده گفت ولشون کن گفتم خب حق الناس گردنت می فته از طرفی هم ،حرف خدا رو زیر پات گذاشتی عزیز جان خیلی مراقب باش کسی که دین خدا رو خوار کنه خدا خوارش می کنه دیدم با لبخند داره نگاهم می کنه گفتم حیف به این اخلاقت نیست گفت مگه چه شه ؟ گفتم عالیه اخلاقت خیلی خوبه گفت من قبلا چادری بودم 😳(ااز حجم موهاش که بیرون بود و آرایش صورتش و مانتو جذبش که کل حجم بدنش مشخص بود و شلوار کوتاه و لاک انگشتای دست و پاش ) تعجب کردم گفت من چادری بودم فقط به خاطر کارم و رفت و آمد تو مترو مانتویی شدم خیلی حرفا تو ذهنم بود ولی چون عجله داشتم فقط دوباره دستمو گذاشتم روی بازوشو و گفتم موفق باشی عزیزم و باهاش خداحافظی کردم تحربه ی خوبی بود چون من همیشه حرفمو و می گم و رد می شم و بیشتر مواقع به تو چه رو می شنوم 😁