سلام
#خاطره1919:
دیشب با جاری ام بودیم.وقتی از هم جدا می شدیم ،گفتم : «جاری جااان!انگار خیلی وقته امربه معروفت نکردم؟!😜»
خندید و گفت:«جاری جان ، جورابمو می گی؟»
گفتم :«آره،این آخریا دیدم،چرا جوراب نپوشیدی؟!»
گفت:«جاری جان،اتفاقا گفتم الان بهم تذکر می دی🙈،آخه با عجله اومدم،با خودم گفتم،شاید تو کیفم جوراب داشته باشم🤩،فوقش از بیرون می خرم🥰،که اینجا نبود 🙃،ندیدم که بخرم🙂،»
بعد خودش ادامه داد:«دیگه چی جاری جان؟!»
خندیدم و گفتم:«چادرت جاری جان،چرا اونجا که بودیم،چادرتا نپوشیده بودی؟!»
گفت:«آهاان،چادرمو می گی😁جاری جان شوهرتو که پاک و نجیبه😇»
گفتم:«جاااری جان😳بخاطر خودت بپوش»
گفت:«چشم جاری جان،دیگه چی؟!»
گفتم:«خب😁موهاتم،یکم بیرون زده،از این به بعد خواستی،شال بپوشی،زیرش باید هد بپوشی😌،یا روسری با گیره»
گفت:«نه نه گرمه😰،همون روسری و گیره😅»
و بعد گفت:«باز چیز دیگه ای مونده که بگی؟😉»
گفتم:«دفعه ی بعد ماسکتم بزن جاری جان»
خندید و گفت آهان این امر به معروف برای کجام خوبه؟!😊»
گفتم«برای سلامت جسمت بود جاری جان،حفظ سلامت خودت و دیگران واجبه،قبلیا برای سلامت روحت بود و این جسمت»
جاری جانم باز تشکر کرد و واقعا براش مورد ماسک جالب بود»
من که احساس نمی کنم کاری کردم،جاری جانم اونقدر خوبه که همیشه امربه معروفامو می
پذیره با بهترین برخورد و تشکر هم می کنه و می خواد که همیشه اینطوری حواسم بهش باشه
نمی شه انتظار داشت همه اینطور واکنش نشون بدن،ولی واقعا وقتی ایشون را امربه معروف یا نهی از منکر می کنم انرژی می گیرم