#خاطره3499
امروز با دوستانم نوبت تدکر لسانی گروه ما بود و برای رزم به دل شهر زدیم و به خیابانی که مسئولمون برنامه ریزی کرده بودن رفتیم .
موارد که متعدد بود بعضی ها سکوت میکردن ، بعضی ها اصلاح آنی می کردن ، بعضی ها جواب میدادن و ماهم شبهات ذهنی شون رو پاسخ میدادیم و ... . بعضی هم برای اینکه ما رو از سر خودشون باز کنن میگفتن چشم و به راهشون ادامه میدادن .
یه مورد دو تا دختر خانم بودن که بقول دوستان شل حجاب بودن و البته وضعیت افتضاح .تمام نگاه ها هم تو پارک این دو تا دختر خانم رو مشایعت می کرد . با دوستام دویدیم که بهشون برسیم . از پشت سرش گفتم خوشگل خانم وایستا نفسم بند اومد . چون داشت میرفت که از خیابون رد شه و دیگه بعید بود دستم بهش برسه . تا این جمله رو گفتم و اینکه نگرانش شدم که متوجه نبود اما تمام پارک نگاهش می کردن . حرفم رو قبول کرد و قرار شد وضعیتش رو اصلاح کنه . یکی از دوستام همپای ما نتونستن سریع بیان دیرتر رسیدن . بنده ی خدا فقط گفت موهاتون رو بپوشونین . حسابی این خانم عصبانی شد و گفت به شما ربطی نداره😳 و دوباره رو به ما کرد و گفت ممنون که بهم گفتین . 😐
خواستم بگم بعد توسل از ائمه ی معصومین و هدیه کردن ثواب امر به معروف به یک شهید این هم خیلی مهمه که فرد متوجه بشه امر به معروف ما جهت عقده گشایی نیست از روی دلسوزی و محبته . 😊✋