#خاطره3697
سلام دوستان.دیشب با همسرم رفته بودم بیرون
از جلو یه فست فودی رد شدیم، دیدم چهار نفر ۲دختر و۲ پسر جوون نشستن روی صندلی( یادم نیست داشتن شام میخوردن یا منتظر غذا بودن)
دخترا با یه وضع افتضاحی
یکیشون فقط یه دونه از اینایی که حالت دستمال سر هست،از اونا سرش بود موهای بلندش از پشت کلا بیرون بود
اون یکی یه لباس حالت کت وشلوار تنش بود،قد شلوارش تقریبا ۸۰ ، با موهای بلند کلا بدون روسری 😱
ما کمی اونطرف تر جایی کار داشتیم
اولش که رد شدم فقط یکی دوباری برگشتم نگاهشون کردم که متوجه بشن ولی ندیدن، منم رد شدم و رفتم
وقتی کارمون انجام شد دوباره از همون مسیر باهمسرم برگشتیم و از جلوی اونا رد شدیم
ولی بازم دیدم با همون وضع نشستن خیییلی راحت
کمی که دور تر شدیم دیدم واقعا نمیشه بی تفاوت رد شد
به همسرم گفتم بیا بریم داخل مغازه فست فودی
فروشنده ش یه خانم بود
سلام وخسته نباشید گفتم، بعد یه همچین مکالمه ای بینمون رد و بدل شد
گفتم خانم این مشتری های بیرون مربوط به مغازه شما میشن؟
-بله
+الان این دوتا خانم چیزی سرشون نیست یه تذکر بهشون بدید
-خانم من مسئول حجاب خودمم،شما الان دوست داری با چادر بیای اینجا اون خانومم دوست داره اینجوری بیاد
گفتم چادر من قانونی رو نقض نمیکنه
-فقط این یه نفر نیست روزی ۵۰تا آدم اینجوری میاد اینجا
آخر شبا بیا ببین مردای آرایش کرده میان و....
من که نمیتونم به اینا نفروشم پس جنسمو چجوری بفروشم و....
منم گفتم درسته ولی اگه شما نگید منم نگم پس کی باید جلوشون بایسته؟
من نمیگم که شما بهشون نفروشید ولی یه تذکر بهشون بدید
گفت خانم شما میتونی برو تذکر بده ببین دوتا
فحشم بهت میده
گفتم: شما از صبح اینجا زحمت میکشید برا نون حلال ان شاءالله خدا برکت بده به کسب وکارتون ولی اگه بخواد اینجوری باشه من مجبور میشم به اماکن بگم
گفت باشه
منم دیگه اومدم
دوباره داشت میگفت خانوم من مسئول حجاب خودمم
که دیگه من داشتم از مغازه خارج میشدم
دیدم یه آقایی اومد، گفت خواهر من! شما درست میگی دیگه صلوات بفرست
(بعد یه داستان عجیب و غریب تعریف کرد که خیلی نفهمیدم چی میگه
میگفت دو ماه پیش بابامو کشتن و...😳
نمیدونم اصلا چه ربطی به این موضوع داشت
مثلا میخواست بگه به جای این که به حجاب گیر بدید برید قاتلا رو جمع کنید😕
من فقط سرمو انداختم پایین تا حرفش تموم بشه زودتر برم)
ادامه👇