#نکته
#استاد_علی_تقوی
⚠️از #ضرب_المثل های ضد #امر_به_معروف؛
با یه گل بهار نمیشه!!
پاسخ به#شبهه 👇
❓کی گفته با یه گل بهار نمیشه؟!
✅ قرآن میفرماید أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَادَى
👤یه نفری! محکم باش، تو #اثرگذار باش
✋تو دین خدا رو #نصرت بکن، خدا نصرتت میکنه.
✅ با یه گل بهار میشه؛
🌹#شهید_نواب_صفوی یه گل بود
🌹حضرت آقای ما یه گل هستند
✴️ رهبر عزیز انقلاب ما میفرماید:
اولين جرقه های انگيزش انقلاب اسلامی،
به وسيله نواب در من به وجود آمد.
👈الان هر کار خیری تو جمهوری اسلامی انجام میشه، هر کار خیری آقا انجام میدن، ثوابش رو برای نواب صفوی رضوان الله علیه می نویسن.
🌹امام راحل یه گل بود!
🌹آیت الله نِمِر یه گل بود!
🌹رسول خدا در شبه جزیره یه گل بود!
❌ یعنی چی با یه گل بهار نمیشه؟!
✅ هر کی یه گل بکاره، بهار میشه.
✨✨✨✨✨✨
🌷گل صلوات هديه به روح شهید نواب صفوی🌷
@AmoozesheAmrebemarouf
آمرخدا باشیم ☘
@aamerekhoda 👏
📌آبروی خدا....!
بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد.
بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست...
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در، آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان...
مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود، دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود: مشکل خیلیها همینه. نه سکوت شون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت.
📚 جام عقیق
👈 حالا شده حکایت ما.
یک عمر بر سر سفره خدا نشسته ایم، کافیست یک مرتبه کمی تاخیر شود، سر و صدایمان بلند می شود. کاش همان شأنی که برای مردم قائل هستیم، برای خدا هم قائل بودیم و آبرو ریزی نمی کردیم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#رزاقیت_خداوند
#ماه_رمضان
#شهید_نواب_صفوی
آمرخدا باشیم ☘
@aamerekhoda😓
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075