#خاطره_ارسالی
سلام، ۱۲ سالم بود و کلاس پنجم، همراه با بچه خواهرم که یکسال از خودم کوچکتر بود برای تفریح و سرگرمی شروع کردیم به شکستن بطری های شیشه ای و از همه بدتر اینکه میبردیم و میذاشتیم زیر لاستیک ماشینها😞 تا وقتی رد میشن لاستیکشون پنچر بشه🤦♂
واقعا خودمون هم نمیدونیم اصلا به چه انگیزه ای، این شده بود تفریح کردن ما؟
بگذریم.... یه روزی که دوباره داشتیم این کار رو میکردیم، نگو یه آقایی از دور متوجه این کار ما شد.🧐
اصلا به تذکر لسانی نرم و لطیف نرسید، فقط یه لحظه به خودم اومدم که دیدم حرف آخر رو اول بهمون زد....
چنان پس گردنی 👋 اون روز خوردم که ببخشید از ترس، خودم رو خیس کردم..😥😨
رفتم خونه و داشتم گریه میکردم.
که مادرم پرسید چی شده؟؟
حالا جراتم نداشتم به مادرم بگم که به خاطر چی دارم گریه میکنم.
ترسیدم بگم و از اونم ی جور دیگه ای #نهی_از_منکر بشم و کتک مفصلی بخورم.
✅خلاصه اینکه درسته این #تذکر_عملی درد داشت ولی باعث شد چنان #هدایت بشیم و در وجودمان نهادینه بشه که دیگه دست از پا خطا نکنیم و دنبال هر تفریح و سرگرمی نریم.
اصلا ما رو چه به این کارهااا
یعنی همینقدر تاثیرگذار، خدا شاهده😁
البته ناگفته نَمونه که قضیه ی اون شیشه شکسته ها حل شد.
اون بنده ی خدا رفت و تمام شیشه های شکسته رو از زیر لاستیک ماشینها جمع کرد وگرنه الان کلی حق الناس به گردنمون افتاده بود.
🌺واقعا دمشون گرم🌺
🌺نمونه #خاطره شماره 46
مسابقه#آنگاه_هدایت_شدم
⭕برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره_ارسالی
بزنید.
🆔️@aamerin_ir