#خاطره #ارسالی_مخاطبين سلام توی خاطرات امروز این یکی خیلی چسبید 😋 موهای فر رنگ کرده ... و آرایش و کاپشن و شلوار و یک دختر هم کنارش ... سلام خانوم ببخشید رنگ موهاتون قشنگه شماره اش چنده ؟☺️ گفت ... گفتم خب خوشگل هم هستید و نباید همه ببینن و شروع شد ده دقیقه حدودا مطرح کردن شبهات مختلف از ایشون و پاسخ من در حد توانم... گفتم به خدا خیلی زشته که مانتو جلو باز می پوشن ... گفتن ما خودمون هم جای اونا خجالت می کشیم 😊 گفتم من نمیگم من خوبم .. منم گناه دارم اما چیزی که حداقل توی ظاهر هست تلاشم رو می کنم رعایت کنم . گفت ذات و انسانیت ... گفتم باریک الله چرا جوری بیام بیرون که انسانیت من معلوم نباشه؟ همش آرایش و رنگ و شلوار کوتاه ... این که دقیقا یعنی من میگم زنم ...منو ببینید...👀 خلاصه انقدر حرف زدیم و شبهات مطرح شد که ای کاش فقط یکی فیلم گرفته بود عالی بود الحمدلله . گاهی به فکر فرو می رفت . موهاشو جمع کرد و روسریش اومد جلو گفت من برای رضایت هیچ کسی زندگی نمی کنم فقط خدا .. گفت من سر سنگینم ... گفتم بعله اون که مشخصه... گفت من عقد هستم گفتم خدا قانون داره حرف خدا رو اگه گوش کنیم اون وقت خیلی بهتره ها ... گفت واسه امر به معروف رنگ موهامو پرسیدی؟ گفتم واقعا خوشم اومد خب 🙈 بهش گفتم فکر می کردم برخورد بدی داشته باشی گفت تو امر به معروفت رو بکن ( حتی اگه حرف بد شنیدی )... شاید یکی هم پیدا شد این وسط تغییر کرد ..👌 گفتم نه بابا خیلی خوشم اومدم ازت اینجوری بود 😎 گفت ببین تو نمی دونی من از صبح چه کارایی کردم گفتم خب لزومی هم نداره بدونم ... گفت ولی من از خدا ممنونم اگر کاری کردم امروز و باعث شد تو سر راه من قرار بگیری ... دیگه کم کم منم داشتم این طوری می شدم 😎 به خودم گفتم یعنی چی خودتو جمع کن ...😂 ما همه وسیله ایم و همه کاره خداست 😘 خلاصه با بغل کردن و دست دادن و قربون صدقه و اینا از هم جدا شدیم ... عیدی خوبی بود ...❤️ #خدایا_شکرت ...❤️