#خاطره_ارسالی
سلام، توی روستا زندگی میکرد....
جایی که همه همدیگر رو میشناختن...
۵ و ۶ سال بیشتر سن نداشت و مشغول بازی کردن..
به محض دیدن امام جماعت مسجد، سریع رفت جلو و سلام کرد.😊
حاج آقا از ادب و سلام کردن دختر خیلی خوشش اومد و با مهربونی جواب سلامش رو داد و اسمش رو پرسید:
دخترم اسمت چیه؟
دختر: زهرا
آفرین به شما
زهرا خانم دختر کیه؟ (اسم باباش رو پرسید)
دختر باباش رو معرفی کرد.
حاج آقا گفت به به دختر ....(فلانی)
میشناسمش.
بعد با روی #خوش رو به دختر بچه کرد و گفت:
حالا دختر به این خوبی و خانمی که اینقدرقشنگ سلام کردن رو بلده و این کار خوب رو انجام میده پس روسریش کو؟؟
دختر بچه لبخندی زد و سرش رو از روی خجالت پایین انداخت
حاج آقا با مهربونی گفت:
حالا عیبی نداره، ولی دفعه دیگه ی روسری خوشگل هم سرت کن😊
اون روز گذشت...
ولی عجیب، حرف و رفتار حاج آقا، ذهنش رو درگیر کرده بود.😒
فردای آن روز با روسری که سرش کرده بود، بدو بدو اومد سمت مسجد روستا و با خوشحالی هرچه تمام تر روسریش رو نشون داد...
حاج آقا هم ازش تشکر کرد و گفت آهان حالا شدی دختر فلانی☺ (چون حاج آقا، پدر دختر رو فردی مومن و مقید میشناختن، به این دلیل بود که به دختر این حرف رو زدن)
۴۰ سال از اون ماجرا میگذره و این تذکر بر ذهن و وجود اون دختر بچه حک شده و به یادگار مونده و همیشه تازگی داره به طوری که الان مادری شدند مقید به حجاب و حیای فاطمی، هم برای خودشان و هم برای تمامی دخترانش...
☘ بزرگواران، از بچه ها و نوجوانها غافل نشید و اونا رو دریابید.
مسجدی ها، هیئتی ها، خواهران و برادران بزرگوار طلبه، روی حرفم با شماهاست☝️
💥مبادا با بدرفتاری و بداخلاقی بچه ها و نوجوانها رو #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر کنیم و اونا رو از خودمون دور کنیم.
حواسمون باشه ی #تذکر همراه با #رفتار_خوب در ذهن بچه ها تا آخر عمرشون باقی خواهد ماند.
یا حق...
🌺نمونه #خاطره شماره 45
مسابقه #آنگاه_هدایت_شدم
⭕برای مشاهده سایر خاطرات
روی هشتگ👈 #خاطره_ارسالی
بزنید.
🆔️@aamerin_ir