eitaa logo
مرکز تخصصی امربه ‌معروف 💕 (موسسه موعود)
90هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
743 فایل
تحت اشراف علمی استاد علی تقوی ادمین: 😊 Eitaa.com/amr_nahy123 دوره های مجازی: 🎁 amrn.ir/c کانال نظرات فراگیران👇🏻 amrn.ir/nazar درخواست خرید کتب، سی‌دی و بازیها: 📚 ziadat.ir ♥️ aamerin.ir آپارات موسسه 💻 aparat.com/aamerin_ir تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام، آدمی بودم که خیلی زود از کوره در میرفتم و عصبی میشدم یا تند با دیگران حرف میزدم و خودم رو توجیه میکردم که: حقش بود، یا اصلا لازم بود یه بارم که شده اینارو بشنوه و... تازه احساس میکردم خیلی آدم شجاع و رکی هستم... خیلی ها به این رفتارم انتقاد کرده بودند ولی همیشه حرصم میگرفت و غرورم اجازه نمیداد حتی به انتقادشون فکر کنم تا اینکه یکبار توی یه کلاس مربوط به کارهای سیاسی و فرهنگی که بودیم دوباره چنین رفتاری کردم و عصبی شدم و... بعد از کلاس یکی از خانم ها که سن مادرمو داشت منو کشید کنار و با یه لحن خیلی ملایم و با محبت باهام حرف زد... نمیدونم چرا؟...🙄شاید به خاطر طینت پاک و عزتی که پیش خدا داشت حرفش واقعا روم اثر کرد و این بار اصلا غرورم جریحه دار نشد و با قلبم حرفشو قبول کردم🙏🏻 اون روز تا شب ذهنم درگیر شد و تصمیم گرفتم سعه صدرم رو بیشتر کنم واقعا خدا خیرش بده که بدون اینکه تحقیرم کنه یا بخواد خیلی بد بهم تذکر بده، باعث تغییرم شد... 🌺نمونه شماره 103 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام، سال سوم دبیرستان بودم هم درسخوان و زرنگ بودم ، هم توی شرارت و سرکار گذاشتن معلم ها اول بودم😒 عاشق آهنگ و رقص بودم با یکی دوتا از دوستانم که خیلی پایه بودن هر زنگ تفریح بزن و برقص داشتیم و معرکه میگرفتیم. این دوستان و فضای مدرسه باعث شد تا سمت خیلی گناه ها برم و با اون سن کم خودم رو خیلی درگیر کردم، اما خانواده نسبتا مذهبی داشتم و عقاید دینی داشتم و بی دین نبودم... یه دوست قدیمی داشتم که همکلاسیم بود و خیلی مذهبی بود و توی شرارت ها و رقص های ما شرکت نمیکرد اما همیشه باهام رفیق بود و خیلی مهربون. اون موقع، این رفیقم تازه نامزد کرده بود با یک طلبه، یه روز که اوایل محرم بود توی کلاس اعلام کرد که بچه ها از فردا یه جا هیئت زنانه برگزار میشه که من همیشه میرم ، خیلی باحاله اصلا پیرزنی نیست. مثل مردها سینه زنی دارن و مداحاشون با این که خانم هستند خیلی باحال و مردونه میخونن... نمیدونم هدف دوستم از این اعلام من بودم یا نه ولی جداگونه به خودمم دوباره گفت که برم... و من برای اولین بار رفتم هیئت! برخورد گرم و صمیمی و پر از محبت متولی هیئت که منو عاشق خودش کرد، هربارکه میرفتم توو هیئت با احترام بلند میشد و از بین همه عبور میکرد و منو در آغوش میگرفت و پیشونیمو میبوسید. با این کارها احساس صمیمیت و تعلق من نسبت به هیئت زیاد شد و کم کم از تمام کارهای خطا فاصله گرفتم و رقص و آهنگ و ....همه از یادم رفت و حتی بعد از چند سال یکی از دوستان صمیمی خودمو آوردم هیئت که مسیر زندگی اون هم عوض شد... 🚩من اینجوری هدایت شدم با دعوت امام حسین علیه السلام به هیئت! شاید خیلی هامون، یه دختر ۱۶ ساله رو ببینیم ک اینقدر خراب شده، اصلا فکرشم نمیکنیم که هیئت دعوتش کنیم، اما ما آدم ها خیلی عجیبیم و احتمال تحول همیشه هست‌... خداروشکر میکنم🙏🏻 🌺نمونه شماره 104 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، سال اول دانشگاه بود و توی اوج خواستگار داشتنم بود، دختری جوان محجبه و بااخلاق و خوشگل بودم... خواستگارانم رو رد میکردم تا درس بخونم و معلم بشم و تا دکترا پیش برم... ولی یکی ازهمکلاسی هام که حاج آقایی بود، عین یک برادر بهم گفت که خانمش تازه بچه دارشده و اینکه هر زنی توی ذاتش مادرشدن هست و دوست داره که مادربشه... گفت بعدها دیگه دلت نمیخواد درس بخونی و یه استاد مجردم بشی به چه دردی میخوره، وقتی تنهایی؟ راست میگفت آنقدر برادرانه بود که قبول کردم و از اون به بعد یا فکرکردم و با دلیل جواب منفی دادم! یا جواب مثبت دادم و قسمتم نشد... همینقدر که اندیشه ام رو تغییرداد، یعنی امر به معروف خوبی کردند و هرکجا هستند ان شاءالله سلامت وخوش باشند. به قول پدربزرگم خدا رحمتشون کنه سر عقد عمه ام که همسن بودیم ومن داشتم جارو میکردم و از کار زیاد خسته بودم گفت: بابا چیه ؟چته؟؟ دختر نشو هراسون، بختت میادازخراسون☺ ممنون ازکارقشنگی که راه انداختین😊 🌺نمونه شماره 105 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام، دوستی میگفت سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی میدادند...🎈 سخنران بعد از خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند، خواست که با ماژیک، اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بودبگذارند وخود در سمت چپ جمع شوند... سپس از آنها خواست در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد... من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم وهمدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود.. مهلت ۵ دقیقه ای با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسیداما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد!!😞 این بار سخنران، همه را به آرامش دعوت کردوپیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد! بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند😮 سخنران ادامه داد، این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می افتد!! دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که👇 *سعادت ما درگرو سعادت وخوشبختی دیگران است* ✅اگر دقت کنید، میبینید که امر به معروف و نهی از منکر را از این زاویه هم میتوان دید🙏🏻 🌺نمونه شماره 106 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، اون موقع که تازه ازدواج کرده بودم، با اینکه با حجاب بودم، اما وقتی که میخواستیم مهمانی بریم می نشستم آرایش ملایمی میکردم و بدون آرایش هیج جا نمیرفتم 😔 تا اینکه بعد از مدت ها که جایی دعوت بودیم و واسه رفتن هم دیر شده بود من طبق معمول نشستم و مشغول آرایش شدم، همسرم با نگاهی خیلی ناراحت فقط گفت 💁‍♂این آرایش باید برای من باشه، من بهت سخت نمی گیرم اما از این کار اصلا خوشم نمیاد که برای بیرون آرایش میکنی💁‍♂ اونجا بود که یکدفعه به خودم اومدم که چه کار اشتباهی انجام میدادم و از همسرم خیلی تشکر کردم که اینقدر قشنگ منو راهنمایی کرد و همون موقع آرایشم رو خیلی کمتر کردم و بعد از اون کم کم دیگه اصلا برای بیرون آرایش نمیکردم و این طور بودن رو خیلی دوست دارم و این نعمت رو مدیون امر به معروف به موقع و زیبای همسرم هستم🙏🏻 به دادن قشنگترین هدیه دنیا *امر به معروف و نهی از منکر * از یکدیگر سبقت بگیریم 💗💗💗 🌺نمونه شماره107 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، یکشب که با همسرم جایی دعوت بودیم، اونجا همه زیاد شوخی میکردند و می‌خندیدند من هم نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم و خیلی می خندیدم😁 متوجه نگاههای همسرم میشدم ولی معناش رو نمیفهمیدم🤔😒 بعد از اینکه اومدیم خونه همسرم با یه لحن آروم بهم گفت عزیزم تو که اینقدر مراقب حجابت هستی و همه جوره کاملی اصلا به شخصیتت نمیاد اینطور بخوای توی جمع بخندی😳 من اون موقع بود که متوجه شدم چه کاری کردم، اصلا من نمیخواستم گناه کنم 🙊🙈 چقدر خوشحال شدم که فهمیدم همسرم اینقدر دوستم داره که همیشه حواسش بهم هست و اینقدر با زبون خوب منو امر به معروف میکنه☺️ و خدا رو خیلی شکر کردم به داشتن همچین همسری و از خودشم خواستم که همیشه باهام همینطور باشه و اصلا ناراحت نمیشم که این چیزا رو بهم میگه 😌❤️ از اون موقع هم همیشه توی جمع خیلی بیشتر مراقب خودم بودم👌 شاید اگر همسرم همین موضوع رو اما با لحن دیگری به من میگفت من اصلا قبولش نمیکردم و شاید بیشتر لجبازی هم میکردم چقدر لحن گفتن تاثیر داره☝️اما هر لحن هم بستگی به موقعیتش داره☝️ 🌺نمونه شماره 108 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، امر به معروف شدنم واسه سن حدوداً شانزده سالگیمه، دختر محجبه و تاحدودی مقید به احکام شرعی بودم اما مدتی بود به یه بهانه هایی شروع کرده بودم به شنیدن آهنگ های مبتذل😔 همین باعث شده بود طی روز کمتر یاد خدا باشم تا به جایی رسید ک یادمه هر کاری میکردم سر نماز نمیتونستم حضور قلب داشته باشم😱 بیشتر دقت کردم دیدم اصلا نمیتونم خدا رو حتی حسش کنم😢 یه حس عجیبی بود بعد از نماز هم چون از این موضوع ناراحت بودم سعی میکردم اشکی بریزم انگار قلبم سنگ شده بود، حتی اینکار رو هم نمی تونستم انجام بدم😨 میدونید حسم چه طور بود؟ مث یه بچه ایی که مامانش رو گم کرده باشه و نمیتونه بهش برسه و تو بغلش آروم بشه، اما مطمئنه که مامانش همون نزدیکی هاس و واسه اینکه اونو تنبیه کنه ازش دور شده و داره از یه جایی نگاهش میکنه، اینقد مطمئن بودم که خدا❤️ هست و داره منو امتحان میکنه، اما کلا آرامش ازم گرفته شده بود، منظورم اون آرامش معنوی که باید می داشتم و نداشتم، اصلا وصف اون حالم گفتنی نیست...😓 من اون ایام ثبت نام کرده بودم واسه ی اعتکاف، رفتم، اما انگار خودم حوصله اش رو نداشتم...☹️ میدونید تا اون مدت نه روم می شد از کسی بپرسم نه یه آدم که اهلش باشه رو میشناختم، تا اینکه از اون حالم دیگه خسته شدم رفتم به یه خانمی که تو اعتکاف خیلی مومن و مقید و مورد اعتمادم بود حالمو گفتم😔 فقط یه جمله گفت که: 💗زیاد ذکر بگو💗 اول فکر کردم فایده نداره اما رفتم یه کنج نشستم و از ته دل شروع کردم به ذکر گفتن، انگار روزنه ای رو به سمت نور پیدا کردم و بعدش انگار یه کم ذهنم به کار افتاد و با اینکه اصلا حوصله شو نداشتم ولی گفتم بزار اینجا خادم افتخاری بشم و به خاطر خدا❤️ کار کنم و کم کم با اینجور کارها به خدا❤️ نزدیک میشدم... بعد از اعتکاف هم کلاس قرآن ثبت نام کردم و این باعث شد ک موسیقی🙃 رو کنار بزارم و بیشتر وقتم رو به قرآن خوندن بگذرونم که برخلاف موسیقی مبتذل اثرات خیلی خوبی مثل پیدا کردن دوستان خوب ومذهبی رو به دنبال داشت... واقعا یه وقتایی آدما تو راه رسیدن تا خدا❤️یه چیزای ساده رو فراموش میکنن😞 با گفتن یه جمله خیلی کوتاه یا حتی خیلی تکراری گاهی میشه چقدر مسیر زندگی آدما رو عوض کرد ...😊 *تو مسیر رسیدن به خدا❤️ *دست همو رها نکنیم🙏 🌺نمونه شماره 109 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام وخداقوت، اواخر عمر دولت شاهنشاهی بود، خواهرم از ما بزرگتر بود، باید برای امتحانات نهایی آموزش و پرورش عکس جدید می‌گرفتیم. مادرم رفت عکاسی محلمون که اونجا یه خانم و آقا شیفتی بودند و اسم ما رو در لیست عصر که عکاسش خانم بود نوشت و تاکید کرد که خودشون ازما عکس بگیرند و به خونه برگشتند... بعد از اینکه عکسها رو به خونه آوردیم و نگاهی به عکسها انداختیم، برادرم عکسها رو دید و ناراحت شد و گفت برید با مقنعه یا روسری عکس بگیرید و تحویل مدرسه بدید! خواهرم‌ بیش از من سماجت کرد و اینکه خانم مدیر دعوامون می‌کنه و... بحث کرد...خلاصه مجدد رفتیم عکس گرفتیم با پوشش! فردا که تحویل دفتر دادیم خانم مدیر گفت : این چه عکسیه؟؟ مگه‌ چند بار باید گفت که نمیشه این مدل عکس گذاشت رو پرونده! هر چه‌ التماس کردیم و بهانه آوردیم فایده نداشت😔برادرم معلم بود وقتی همراهمون به مدرسه اومد احوالپرسی گرمی باهاش کردند، ولی گفتند که عذر ما رو بپذیرید ما ماموریم و معذور و ما باید تابع قانون باشیم. برادرم از کلام مولا علی علیه السلام براشون صحبت کرد، من اون زمان نمی‌دونستم که اون جمله یکی ازحکمت های نهج البلاغه است، اونا هم آروم شدن و تایید کردند، ولی گفتند اعتبار چندین ساله ی ما به خاطر شما زیر سوال میره... به هر زحمتی بود قبول کردند و امتحانات نهایی رو دادیم و قبول شدیم هرچند گفتند: آموزش و پرورش دو نمره از هر کدوم‌ شما کم کرده!😕 وقتی کارنامه گرفتیم برادرم خوشحال شد و گفت وقتی دراعمال واجب دینت از کسی جز خدا نترسی خودش کمکت می‌کنه و گفت که بازبان نرم دیگران ارشاد میشن و گاهی هم نباید شل باشید! ✅بلکه درکنار تحکم‌ و زبان خوش باید کلامی از خدا و پیغمبر هم گفت تا تلنگری باشه و انسانها فراموش نکنند که چیزی که خداوند ما رو به اون امرکرده واجبه☝️ 🌺نمونه شماره 110 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
زمان: حجم: 577.4K
🎵 📣📣جوایز ۵۰۰ هزار تومانی به برترین خاطرات 🔴مسابقه بزرگ ❌خاطرات امر به معروف شدنتان را نفرستید! ✅ چه شد که اهل امر به معروف ونهی از منکر شدید؟ آن را بفرستید. 🔵 ترجیحا به صورت فیلم 💿یا صوت🎵 بین خاطرات برتر، قرعه کشی خواهدشد. 👈خاطرات خود را فقط به آیدی روابط عمومی دفتر استاد تقوی بفرستید: Eitaa.com/amr_nahy123 🔴ارسال چندخاطره بلامانع است و احتمال برنده شدن شما را افزایش میدهد. 🔵ملاکهای انتخاب👇خاطرات برتر: 🔹شیوایی بیان و زیبایی خاطره 🔶تبیین اثرگذاری و تحول ماندگار 🔹پرهیز از حواشی و توضیحات اضافه 🔶تکیه بر روشها و ظرافتهای تذکر در خاطره خاطرات زیبای شما برای انگیزه یافتن سایر عزیزان در کانال منتشر خواهد شد. 🌺نمونه شماره 1 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، وقتتون بخیر🌹 من خانمی هستم ۳۴ ساله، ۲۰ سال هست که ازدواج کردم☺️ تقریبا از اول زندگیم خانواده همسرم خیلی محترمانه و مهربون نسبت به من امر به معروف میکردند، ولی من بهم برمیخورد و حسابی دلگیر میشدم و میگذاشتم به حساب رک گوییشون و هربارتنش ایجاد میشد... تا اینکه یکسال پیش این قضیه شدت گرفت و تصمیم جدایی من و همسرم با داشتن دو فرزند جدی شد😔 قسمتمون شد و درآخرین روز دل شکسته به حرم حضرت معصومه (س) رفتیم وخیلی اونجا دلم شکست و از خانم حضرت معصومه(س) کریمه اهل بیت خواستم به من نگاه کنن و دستم رو بگیرند و واقعاً معجزه شد و از اون لحظه به بعد تحولاتی عجیب در من به وجود اومد... روز به روز این تحولات بیشتر شد تا اینکه یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد در کلاس های مجازی امربه معروف آقای علی تقوی شرکت کنم و من هم استقبال کردم😊 والان میفهمم چقدر خانواده همسرم به فکرمن بودند😊 🌺نمونه شماره 2 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
با سلام با دیدن گناه متاثر میشدم و میشوم😔 ولی هیچگاه جرات اظهار نظر نداشتم😐 چه برسه که 《امر به معروف و نهی از منکر》کنم! و در واقع واجب بودن این امر رو فراموش کرده بودم تا اینکه از طریق یکی از همکارانم با دوره های مجازی آشنا شدم وتصمیم گرفتم امربه معروف کردن رو یاد بگیرم و در حد توانم به احیای این واجب فراموش شده کمک کنم🙏🏻 خداوند رو شاکرم که در این مسیر قرار گرفتم و قابل ذکر هست که در این راه با دوستان خوبی آشنا شدم. ان شاءالله بتونیم ادامه دهنده راه شهدا🌷باشیم و زمینه ساز ظهور 🤲 🌺نمونه شماره 3 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
زمان: حجم: 572.3K
🎵 📣📣جوایز ۵۰۰ هزار تومانی به برترین خاطرات 🔴مسابقه بزرگ خاطرات امر به معروف شدنتان را نفرستید! ✅ چه شد که اهل امر به معروف ونهی از منکر شدید؟ آن را بفرستید. 🔵ترجیحا به صورت فیلم 💿یا صوت🎵 بین خاطرات برتر، قرعه کشی خواهدشد. 👈خاطرات خود را فقط به آیدی روابط عمومی دفتر استاد تقوی بفرستید: Eitaa.com/amr_nahy123 🔵ارسال چندخاطره بلامانع است و احتمال برنده شدن شما را افزایش میدهد. 🔴ملاکهای انتخاب👇خاطرات برتر: 🔹شیوایی بیان و زیبایی خاطره 🔶تبیین اثرگذاری و تحول ماندگار 🔹پرهیز از حواشی و توضیحات اضافه 🔶تکیه بر روشها و ظرافتهای تذکر در خاطره خاطرات زیبای شما برای انگیزه یافتن سایر عزیزان در کانال منتشر خواهد شد. 🌺نمونه شماره 4 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir