انقلابی زیستن به سبک محمدحسین فرجنژاد!
محمد محمدینیا
@rozaneebefarda
🔻🔻🔻
هر کار کردم از دیروز (روز عید قربان) ساعت 9:30 صبح (اولین لحظه اطلاعم) چند خطی برای #حسین_فرجنژاد بنویسم، نتونستم و نشد.
این خانواده (حسین، همسرش، دو پسر، دختر تهتقاری و احتمالا...) حتما الان وضعشون خوبه. شک ندارم. دعا میکنم که بهتر باشه جایگاهشون.
دیروز و امروز، درباره حسین چیزهایی نوشتند، اما مردی که توصیف شد، آقای فرجنژاد در صحنه کار جهادی، تلاش علمی، فعالیت خستگیناپذیر فرهنگی و تربیتی، پژوهش، تألیف و... بود.
هر وقت بتونم، روایت خودم از اندیشه و سیره عملی این مرد رو بیان خواهم کرد. الان حال و توانش رو ندارم. اینجا خیلی مختصر به حسین، وسط خونوادهی 5نفریشون اشاره میکنم:
این زن و شوهر، نمونه خونوادهای بودن که با هم میساختن. همسر حسین (خانم بابایی) خیلی علاقهمند بود به هنر و کار فرهنگی. حسین برای هر دو علاقهی همسرش کاملا شرایط رو آماده میکرد. تعریف میکرد که چه هزینههایی کرده تا همسرش کلاسهای هنری مورد علاقهش رو شرکت کنه یا لوازم این کار رو بخره، بااینکه درآمد خیلی بالایی نداشت. البته همسرش هم هنرجوی صرفا مصرفکننده نبود. با فروش تولیدات هنریش یه مبلغ اندکی به دخل و خرج خونه کمک میرسوند.
کمی بعدتر، علائق همسرش در تربیت و آموزش نونهالان شدت گرفت و دوست داشت مربی مهد یا دبستان باشه. حسین در این مقطع، برخلاف تصویر رایج از یک مرد جهادی در ایران، نصف روز در خونه میموند، مطهرهی کمسنوسال رو با دو تا داداشای شیطونش نگه میداشت تا مامانِ خونه بتونه دورههای آموزشی و آزمایشی مربی مهد و معلم دبستان رو بگذرونه.
این برشها از زندگی حسین رو دیگران نگفتن و لذا وادار شدم اشاره کنم. این زنوشوهر نمونه جالبی برای یه خونواده ساده و بیدنگوفنگ ایرانی بودن. بالاخره مثل همه زنوشوهرا سر یه مسائلی بحثشون میشد، اما با هم میساختن.
تحمل کردنِ شرایطِ مردی با گستردگی فعالیت حسین فرجنژاد کار آسونی نیست، اما خانم بابایی شرایط رو کاملا فراهم میکرد. اگه این همکاری زنانه و مادرانه نبود، امکان نداشت حسین بتونه حسین فعلی باشه و متقابلا، حسین کاملا در خدمت خونواده بود.
علاوه بر همراهی کامل در راستای اشتغال خانم بابایی، برای بچهها بابا بود، نه یه فعال جهادی که نمیشناسنش.
تمام طول هفته شاید تا نصفه شب جلسه رسمی و خونگی برای کار انقلاب داشت، اما همیشه بهم میگفت عصر جمعهها رو هیچ کاری قبول نمیکنم تا جایی که بتونم. این چند ساعت مال بچههاست.
سادهترین کاری هم که میکردن این بود: با این موتورِ علیهماعلیه میرفتن تو بیابونای پردیسان و جاده کهک و اینجاها، آتیش «بزرگ» درست میکردن. تأکیدم داشت که آتیششون خیلی بزرگه، چون بچهها بیشتر کیف میکنن.
الان که مینویسم حالم دگرگون شده، بیشتر نمیتونم ادامه بدم. اما گفتن از «حسین فرجنژاد در متن خونواده» رو یه ضرورت میدونم، درحالیکه دختر و پسر انقلابیِ ما خوب نمیتونه خونوادهداری کنه، از زندگی مشترک به خدا برسه و بهشت بخره.
در شرایطی که آمار طلاق و تنش بین خونوادههای مذهبی نگرانکننده داره میشه، باید این جنبهها رو هم گفت. اونایی که قلم شیوا و صدای رسا دارید و میخواید از حسین فرجنژاد یه الگو در جبههی انقلاب بسازید، این جنبهها هم ضرورته.
فعل ماضی چقدر بده، وقتی داری به عزیزانت نسبت میدی: بود، میگفت، میرفت... این افعال ماضی بر حسب احوال ماست که خودمون رو زنده و اونا رو درگذشته و ناپیدا فرض میکنیم، در حالیکه برعکسه. به قول آوینی، حقیقت اینه که زمان ما رو برده و اونا با ابدیت ماندگار شدن. ما از اون لحظهی ابدیت درگذشتیم و به سوی اجل خودمون در حرکتیم. اونا هستن. بیشتر از ما هستن.
در سکوت و بهت فرو رفتم. گفتنی زیاده. هر وقت بتونم، خواهم گفت؛ از باقیات صالحات او، شیوه تفکرش، افقی که برای آینده حزباللهیهای امروز گشوده و رسم انقلابی زیستن #به_سبک_حسین_فرجنژاد.
#حسین_فرجنژاد
#محمدحسین_فرجنژاد
#به_سبک_حسین_فرجنژاد
#قربانی
@rozaneebefarda