eitaa logo
آیه | سعیده باغستانی
115 دنبال‌کننده
75 عکس
5 ویدیو
2 فایل
کارشناس ارشد روان‌شناسی تربیتی دانشگاه تهران🍃 این‌جا دنیای قدم‌های کوچک و اثرات بزرگ است🌱 @Saeedehbaghestani
مشاهده در ایتا
دانلود
. نقطه‌ی صفر مرزی: - این کاردستی‌ش رو تا زمان پیری براش حفظ میکنم،قربون دست و پنجه‌ی هنرمندش! - یک کوه کاردستی جمع شده، بهتر نیست خراب‌ها رو بریزی بره؟ 🤕🤕🤕
📚 کتاب دوست داشتنی🌱 نه فقط به خاطر محتوا شاید به خاطر این که نویسنده‌ خلبان و نویسنده هست! هر جایی که می‌بینم آدم‌ها کنار کار ، نویسنده هم هستند، یا هر هنر دیگری را نرم نرمک پیش می‌برند، حسابی ذوق زده می‌شوم❤️🥲 🎀https://eitaa.com/aayeh1
❤️ قسم به تصمیم‌ِ چشم برنداشتن از کفش نو تا روز اول مهر🌱 به مرز پاییز و تابستان🍁🍃 همسایه شدن میوه‌های تابستانی و نارنگی در سینی‌‌ میوه فروش🍒🍊 الحمدلله علی کل حال🌱
🖤❤️ آه دنیا دنیا! فکر می‌کردم این حرف‌ها برای فیلم‌هاست! و تا به این دم، با این حجم از معجون احساسات روبرو نشده بودم. هم‌زمان که با تمام وجود، غم‌خوار دوست عزیزم هستم که فقدان سختی را تجربه می‌کند، برای جشن مدرسه‌ی دخترکم کیف می‌چینم و به صحبت‌های آن‌شرلی وارش گوش می‌دهم. خرده بیسکوئیت‌ها را می‌تکانم در سینک و بطری آب و انگور سبز دانه شده را می‌فرستم دل یخچال تا خنک شوند. دست به قرآن فیروزه‌ای رنگ می‌برم و سهم خودم از نور را برای آن عزیزی که حالا زندگی حقیقی را شروع کرده، می‌فرستم و آرزو می‌کنم کاش دل مهربان دوستم، آرامِ آرام شود... ( نقاشی خط، هنر یکی از دوستان قلب بلوری عزیزم🌱)
🎒🍂✏️ این طرف دیوار، همه چیز رنگی پنگی و زیباست! جز صدای خنده و چشم‌های تیله‌ای براق، لپ‌های گل انداخته و دست‌های گره خورده در هم، نمی‌بینم! عطرِ ترکیبیِ نارنگی و نان و پنیر و گردو و هوای ملس پاییزی. این طرف دیوار با دنیای بیرون، تومنی هفت صنار توفیر می‌کند! 🎀https://eitaa.com/aayeh1
🌱 در تفاوت‌های فرزندان همین بس که محمدحسین را پدر روابط عمومی ایران می‌نامیم و برای فاطمه زهرا، چند روزی هست که همراه هستم تا راحت‌تر بره و با خیال راحت سرکلاس باشه🌱 بالاخره اون به اون تایم غولی که همیشه آرزویش را داشتم، رسیدم😍🥲 فاطمه سلما هم فعلا برون‌سپاری شده😎 سخت است؟ بله! شیرین؟ عالیه عالی! دیدن دندان لق و ریسه‌ی بادکنک چند رنگ و جیغ و برو و بیا و این همه‌ دختر‌بچه‌ی بانمک😍 تلخ؟ قلب هزار تکه‌ی ما این روزها... https://eitaa.com/aayeh1
❤️ صدای شعر خواندن بچه‌ها از کلاس، قاصدک می‌شد و در هوا می‌چرخید. فرشته‌ام، فرشته فرشته‌ی کی هستی؟ فرشته‌ی یه دختر! اسمش چیه اون دختر؟ دفتر و دستک‌ش را زده بود زیر بغل و داشت سلانه سلانه می‌رفت سرکلاس. ترمزی گرفت. روی پله‌های پیش دبستان نشسته بودم و ساقه طلایی و چای شیرین می‌خوردم و کانال خوراکی‌های محبوبم را می‌جوریدم. دیگر تقریبا تنها مامانِ حاضر در مدرسه بودم. 🌱ممنون که همراه هستید! این جمله را گفت و رد شد و رفت! شاید برای خودش یک جمله‌ی پیژامه پوشیده ‌ی راه راه بود! نمی‌دانست چند بار با خودم مرور می‌کنم... و هر بار مزه می‌کند، خیلی زیاد... 🎀https://eitaa.com/aayeh1
Hamghalam2.pdf
5.92M
✍ روایت اول را هُپ نموده ، باقی روایت‌ها ناب، نویسنده‌ها درجه‌ی یک😍 🌱 @dorehamgram
👀 🧕مامان‌هایی که رشته‌ی روان‌شناسی خوندن، گاهی کار رو برای بچه‌ها سخت‌‌ می‌کنن! ما چندین مورد در این سال‌ها داشتیم که همین‌طوری بودن! تمرکزتون رو روی بچه کمتر کنین! مثل یک بستنی آب شده در ظهر مرداد، وا رفتم! برای من، رابطه با فرزندانم و کلا دنیای ارتباط با آدم‌ها همیشه جذاب و حساس و قابل احترام بود🌱 حتی اگر اشتباهی داشتم (که داشتم و دارم) از کنارش سوت زنان رد نمی‌شدم. برای راهنمایی گرفتن در مورد یک چالش سخت ، روبروی مشاور نشسته بودم اما شاید به نقطه‌ی قابل تفکر در رفتار خودم رسیده بودم! این که روابط انسانی چقدر پیچیده‌تر از تکنیک‌های متون روانشناسی است؟ چقدر صبر و همراهی می‌طلبد؟ 📍می‌دانستم به روان‌شناسی نقد‌هایی دارم! خیلی‌ها را سمّی دیدن، دور خود دایره کشیدن، تمرکز زیاد بر فردیت، و... اما چه چیزی را نمی‌دانستم؟... 🎀https://eitaa.com/aayeh1
❤️ -        پایین چطور بود؟ -        سخت بود آقا. خیلی سخت بود. -        تو چه کار می‌کردی؟ -        من منتظر بودم آقا. -        منتظر چی؟ -        منتظر کسی که می‌گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد. آن پایین همه مأیوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آنقدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم‌هام بی‌سو شد اما کسی نیامد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می‌شدیم. -        هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟ -        از دست هیچکس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می‌توانست کلیات را درست کند اما سامان دادن به جزئیات از عهده‌ی هیچکس برنمی‌آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچکس نمی‌دانست چه باید بکند. آنجا مثل جهنم غیرقابل‌تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم. -        خوب؟ -        بله. تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می‌شدند آن‌وقت کسی که همه انتظارش را می‌کشیدند می‌آمد و جزئیات را هم اصلاح می‌کرد. جزئیات به شکل تأسف‌باری تباه شده بود. آدم‌ها همه در جزئیات تباه می‌شدند اما کسی به جزئیات اهمیت نمی‌داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه‌ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می‌زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود اما به نظر می‌رسید که تنها راه نجات است. -        ببریدش تو باغ. ✍ مصطفی مستور
✍ آیه از این پس دفترچه‌ی خاطرات و آغوش کلمات من خواهد بود. منت‌دار نگاه شما هستم، اگر هنوز همراه من هستید🌱
🎀 چربی سوز امیراعلم مرغ ترش گیلانی عکس چهره‌ی کودک لبنانی رنگ سال ۲۰۲۵ صف غذا و چشم‌های منتظر شام سالگرد ازدواج امنیت حیوان خانگی و دلبستگی بلاگر با لهجه‌ی کاشونی از پل شهر شلوغ پلوغ اینستاگرام، رد می‌شوم و به دشت شقایق خلوت نت گوشی می‌رسم. به کلمات، به نوشتن و نوشتن و نوشتن و سبک‌بالی. ذهنم عاشق جمله‌ای شده که روی یک کیسه‌ی پارچه‌ای مهمان شده بود: در آستین تمام دنیا دنبال دستی می‌گردم که گلوله را به پرچمی سفید تبدیل کند شعبده‌ای چنین را دوست دارم❤️ نفس عمیقی می‌کشم تا بروم و سهم خودم را از دنیا پیش ببرم، با مهر و مهر و مهر🌱 🎀https://eitaa.com/aayeh1