🔰 گریههای یواشکی طلبه تبریزی
✍ صادق مهاجری
🔹 روز اولی که تو بیمارستان دیدمش کلی با هم شوخی کردیم و خندیدم، پرانرژی و با روحیه با اون لهجهی بانمک ترکی، #طلبه تبریزی که اومده بود قم برای ادامهی تحصیلات حوزوی و به قول خودش کسب فیض.
گاری رو بار زدیم و راه افتادیم به سمت بخش تا اقلام رو بین بیمارا و پرسنل بیمارستان پخش کنیم.
از طبقه پنجم شروع کردیم، طبقه به طبقه چرخیدیم تا رسیدیم به طبقهی اول بخش مراقبتهای ویژه. دیگه برای ما ورود ممنوع بود.
♦️ داشتیم اقلام رو دم در خالی میکردیم دیدم محمد با چنتا از پرستارا سلام و احوالپرسی کرد و رفت پشت در و شروع کرد از گوشه در، داخل رو نگاه کردن.
تعجب کردم.
پرسیدم داستان چیه؟
بچهها گفتن مگه نمیدونی!؟!؟
خانومش بارداره و حالش بد شده و الان هم تو ICU بستریه با یه بچهی ششماهه تو شکمش و علائم شبیه به #کرونا.
خشکم زد.
باورم نمیشد.
زنت تو ICU باشه و تو اینقدر با روحیه کنار جهادیا مشغول خدمت باشی.
گذشت تا دیروز بعد نماز مغرب
یکی از بچهها بهش گفت محمد برو تلفنخونه کارت دارن. لباس پوشید و سریع رفت، یهربع نشد که برگشت با چشمای قرمز، دلم ریخت، گفت صادق خانومم فوت کرد...
این دفعه همه خشکمون زد.
سکوت حاکم شد.
یه کلام گفت و رفت:
دعا کنید براش «بهترین توشه براش دعاست».
#محمد_مداح
پینوشت: رفت بیرون یه جای خلوت که کسی نبینه و روحیهشو از دست نده، اونجا خوب گریه کرد؛ برای مادر و فرزندی که قرار بود نامش «محسن» باشد.
🔅 آینه | فرهنگ و مردم
🆔 Eitaa.com/aayneh