منجوانم
گناهاگرکردم...
خبغلطکردم
ببخشیدم
سروگوشماگرکمیجنبید!
بهعلیاکبرتنفهمیدم..!
دستمرابگیرآقاجان
تو رها در من و من محو سراپاے توام
تو همہ عمر من و من همہ دنیاے توام
دل و جان تو گرفتار نگاه من و من
بس پریشان رخ و صورت زیباے توام
دلم از شوق تو لبریز و تو دیوانہ من
اے تو دیوانہ من ، عاشق و شیداے توام
دل تو صید ڪمند خم ابروے من است
من ڪہ مجنون تو و والہ لیلاے توام
نروم لحظہ اے از خواب و خیال تو عزیز
من دمادم همہ وقت غرقہ رویاے توام
تو گل باغ من و مرغ هوایم شده اے
من دلباختہ نیز ماهے دریاےتوام ...
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جاي گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
از دماغ من سرگشته خيال دهنت
به جفاي فلک و غصه دوران نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکين من است
برود از دل من و از دل من آن نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند
تا ابد سر نکشد و از سر پيمان نرود
گر رود از پي خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پي درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پي ايشان نرود
حافظ
♡︎🎀♡︎
مداوا میکنم دلتنگی ام را با دروغ... آری!
نه زیبایی! نه پر مهری! نه چشمی دلربا داری!
هر بار
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند!
که چرا برای میهن
شعر نمی سُرایی؟!
و آیا زن چیزی به جز وطن است؟!
#نزارقبانی
این است پند من که ز خوب و بد جهان
نه غره شو، نه رنجه که هر چیز بگذرد...
#ملکالشعرای_بهار
آنقَدَر بی تو در این شهر خرابم که نگو
آنقَدَر دوری تو داده عذابم که نگو
مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو
تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو
فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم
به خدا کورهی سوزان و مذابم که نگو
ناگهان دست به دامان خرافات شدم
آنقَدَر دلخوش آن وقت جوابم که نگو
با تو انگار شب و روزِ خدا مال من است
بی تو آنقدر تهی مثل حبابم که نگو
دوست دارم همهی فاصلهها کم بشود
توی آغوش تو آنقدر بخوابم که نگو
بنده خدا
هر چه می کوشم که از عشقت بپرهیزد دلم
باز تا غافل شوم سوی تو بگریزد دلم
بارها دیدی که از چشم تو چون افتاد، باز
یک تبسم بود کافی تا به پا خیزد دلم
امر کردی تا فراموشت کنم، گفتم به چشم
لیک با یاد تو نتواند که بستیزد دلم
گیرم اینکه می توان پوشید ازعشق تو چشم
باز هم با یک نگه یکسر فرو ریزد دلم
آن شب از شوق وصالت تا سحر خوابم نبرد
چون دل گنجشک هر دم تندتر میزد دلم
دوستان بیهوده مجنون را نصیحت می کنند
گوشوار پند را هرگز نیاویزد دلم
(بنده خدا )
حواس ات به من باشد ای عشق گاهی
همان لحظه ها که در انظار ماهی
درِ دل به روی حضورت گشودم
نگاهم به در مانده شاید نگاهی
بیا سر بزن هر سحر چون طبیبان
به بیمار خود از سرِ خیرخواهی
تو پابندِ سوگندِ بقراط بودی
بمیرم...تو مسئولِ این اشتباهی
بیا تا ببینی که با من چه کرده
تب عشق و این آتشِ شامگاهی
به سمت مدار تو می چرخد این دل
قراری مرا , کعبه ای , قبله گاهی
گناه من است این که عاشق شدم یا
تو هم غوطه ور در یمِ این گناهی؟