eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رو سیاه آمدم و دربه درم پاکم کن با نگاهی به دو چشمان ترم پاکم کن دارم اقرار به لب عبد خطاکار هستم دست خود را بکش آقا به سرم پاکم کن ناخوش احوالم از این عهد شکستن هایم توبه ام توبه نشد بی ثمرم پاکم کن بس که رفتم پِیِ دنیا و هوس بازیها بنده ی نفس شدم در خطرم پاکم کن ترس دارم که دگر فرصت من کم باشد در همین ماه بیا شاهِ کرم پاکم کن مثل آن یار شهیدی که نگاهش کردی جان بی بیِ دو عالم بخرم پاکم کن چاره ی کار من اصلا حرم ارباب است یک شب جمعه مرا کنج حرم پاکم کن سحرتون بخیر التماس دعای فرج
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی‌خبر 💔
صحنه ی خنده ی تو الگوی بازیگرهاست قدرت چشم تو فرمانده ی جادوگرهاست عشوه ی موی تو در باد که در رقص آمد عامل شوق قلم در غزل و دفترهاست تلخی چشم تو شد لذت تریاکی ها تیزی ابروی تو آبروی خنجرهاست اخم یا اشک تو وقت عصبانیت و غم عامل ابری و شرجی شدن بندرها ست شال تو غنچه سرای رز و یاس و میخک دامنت انجمن شعری نیلوفرهاست چیزی از جان و دلم بهر کسی باقی نیست چشم تو قافیه ی مطلع غارتگرهاست
پیرِ غزلم چونکه قلم پینه زده گویا که قلم پای علم سینه زده تا آمدم از شنبه شروعش بکنم حیران زده دیدم قدم آدینه زده
گر چه شکستی 💔 قفل دل، عیبی ندارد دفنم نمودی زیر گِل، عیبی ندارد من که فداییِّ تو بودم نازنینا هرگز نباشی تو خجِل، عیبی ندارد (عارف) جمعه١٩شهریور١۴٠٠ تقدیم به آنکه باعث وبانی عاشقیم شد
اصلا سه سال است زندگی معنا ندارد دل طاقت دوری و این غمها ندارد هیچ منظری زیباتر از کربُبلا نیست دیگر تحمل این دل شیدا ندارد این حسرت جا ماندگی خواهد مرا کُشت یارب مدد کن سینه دیگر جا ندارد تا کی کرونا حق تصمیم دارد اینجا ؟ گویا ذلیل مُرده به غیر از ما ندارد...! ویروس منحوس را خدا ریشه بسوزان من مانده ام ویروس، خدا؛ آیا ندارد...؟ دیگر لبالب شد تمام ظرف صبرم باید که برخیزم، وفا، دنیا ندارد مولای من خودْ، چارۀ بیچاره ها کن قلبِ شکسته، پایین و بالا ندارد عارف به تنگ آمد ز جور این زمانه چاره به جُز صبْرْ، این دلِ تنها ندارد (عارف) جمعه١٩شهریور١۴٠٠
‍ ‍ آه جز آینه‌ای کهنه مرا همدم نیست پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست! یک خود آزاری زیباست که من تنهایم لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست من از این فاصله‌ها هیچ ندارم گله‌ای هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست
در کار بشر صد گره افتاد خدایا دستی که گشاید گره از کار نیامد ..
. من نمی‌خواهم کسی بیاید که عقلم را سر جایش بیاورد و منطقم را بالا ببرد .. یا بگوید چگونه بخند و بپوش و ببین .. چگونه باش و نباش .. من فقط دلم می‌خواهد، کسی بیاید که با او دیوانه ی بهتری باشم .. همین ...😐🙅 🦋🍃 .
شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخ شده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و روح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شاد تا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ شده ازاد و رها باشی و تا عمقِ وجود رام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ می شود با همه ی ریشه و رگهایِ تَنت سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ ✍🏼
شده نزدیک به من چون رگ گردن عشقت  حلقه ی دار تو با آدم بی جان چه نکرد هرکجا اهل دلی دید تو را مجنون شد  با من غرق جنون سلسله جنبان چه نکرد
دیوانه ترین شاعرِ شَهرم ، بی تو.. بدمزه و تلخ وُ مثل ِ زَهرم بی تو.. یک مصرعِ ناتمام وُ بَد قافیه ام من با همه روزگار قَهرم بی تو...
من از نجف پای پیاده گریه کردم تا کربلا در بین جاده گریه کردم مردی عراقی گفت :اشرب مای زائر من با همین یک حرف ساده گریه کردم...😭😭😭
🌾 دوباره نیمه شب است ، و خودت که می‌ دانی ... من و خیال تو ، و این سکوتِ طولانی ... 💫🌾
مرا از انجمن در گوشه‌ی خلوت نشانیدی ولی با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری 😒
از کودکی ام یادگرفته ام که بگویم.... مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب..... ...
وقتی میان روضه مکان میدهی مرا انگار جا به باغ جنان میدهی مرا تنها حبیب برتو دو دفعه نداده جان میمیرم از غم تو ،جان میدهی مرا جوشد زخاک تربت ما چشمه های اشک چون برغمت سرشک روان میدهی مرا غمخانه تو طور و منم کلیم تو درگفتگوی خویش بیان میدهی مرا مارا رها به عرصه محشر نمیکنی وقتی به مادر خود نشان میدهی مرا میخواستم که حاجت خود را طلب کنم از پشت در  تو بیش از آن میدهی مرا آقا نشد کسی که نشد نوکر حسین آقایی زمین و زمان میدهی مرا خواهی به من چو خیر دوعالم عطا کنی جا در میان سینه زنان میدهی مرا هرسال در محرم تو زنده میشویم بهر عزای خویش توان میدهی مرا
در نبودنت به کسی باج ندادم هرگز کاروان نیست که دل،هرکه به جایت آید.
فرضت از حالِ دلم، کوهِ دماوندے بود گاه کوهے با صلابت از 'درون' تا مےخورد! 🌿
دلم گرفته از این انتظار دقایقم همه غرقِ "چه وقت می آیی؟" بهار من، گل نرگس! تویی که می آیی تمام می شود این یلدایی
جفا بر خلق میکرد و خیالم بود آسوده که چاقو دسته خود را نمیبرّید و...برّیدم
سَلامٌ عَلى‏ آلِ یس‏ این عشق آتشین،ز دلم پاک نمی شود مجنـون به غیــرخـانه‌ی لیلانمی شود بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هریوسفی که یوسف زهرا نمی شود اللهم عجل لولیک الفرج صبحتون مهدوی
♥ ● ‌• • ● • ‌• درخیـــــالات بی‌صداے خودم من رسیدم بہ بغض‌های خودم سالھا در حضیــــــــض تنهایے می‌شنیدم فقط صداۍ خودم خو گرفتم به جمع مفرد خود دل سپردم بہ انزواے خـودم در میـــان جهــــــــان بےغم ها گریہ ڪردم خودم برای خودم تـــا رسیدم بہ نقطہ‌ای ڪہ نبود هیچ‌کس جز من و خدای خودم بہ شروع جهان رسیدم و باز نرسیـــــدم بہ ابتداۍ خودم
کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد بِینِ ما در پِیِ تو  یک سرِ نشکسته نبود
کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من تو چشمای تو آرومه چشای بی قرار من تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگه تو می‌دونی که خواب من، کدوم شب هاست که بی رنگه تو مثل آسمون ساده، مث پرواز آزادی مث دلبستگی امنی، مث لبخند آبادی
پیرِ غزلم چونکه قلم پینه زده گویا که قلم پای علم سینه زده تا آمدم از شنبه شروعش بکنم حیران زده دیدم قدم آدینه زده
صحنه ی خنده ی تو الگوی بازیگرهاست قدرت چشم تو فرمانده ی جادوگرهاست عشوه ی موی تو در باد که در رقص آمد عامل شوق قلم در غزل و دفترهاست تلخی چشم تو شد لذت تریاکی ها تیزی ابروی تو آبروی خنجرهاست اخم یا اشک تو وقت عصبانیت و غم عامل ابری و شرجی شدن بندرها ست شال تو غنچه سرای رز و یاس و میخک دامنت انجمن شعری نیلوفرهاست چیزی از جان و دلم بهر کسی باقی نیست چشم تو قافیه ی مطلع غارتگرهاست
«شعر امام زمان» گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم لاادری
در شعر و شهر و زیر و روی آرزوها در چشم ها هم بی قرارت هستم آقا فرقی ندارد جمعه یا روز دوشنبه هر ثانیه چشم انتظارت هستم آقا