eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شده نزدیک به من چون رگ گردن عشقت  حلقه ی دار تو با آدم بی جان چه نکرد هرکجا اهل دلی دید تو را مجنون شد  با من غرق جنون سلسله جنبان چه نکرد
دیوانه ترین شاعرِ شَهرم ، بی تو.. بدمزه و تلخ وُ مثل ِ زَهرم بی تو.. یک مصرعِ ناتمام وُ بَد قافیه ام من با همه روزگار قَهرم بی تو...
من از نجف پای پیاده گریه کردم تا کربلا در بین جاده گریه کردم مردی عراقی گفت :اشرب مای زائر من با همین یک حرف ساده گریه کردم...😭😭😭
🌾 دوباره نیمه شب است ، و خودت که می‌ دانی ... من و خیال تو ، و این سکوتِ طولانی ... 💫🌾
مرا از انجمن در گوشه‌ی خلوت نشانیدی ولی با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری 😒
از کودکی ام یادگرفته ام که بگویم.... مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب..... ...
وقتی میان روضه مکان میدهی مرا انگار جا به باغ جنان میدهی مرا تنها حبیب برتو دو دفعه نداده جان میمیرم از غم تو ،جان میدهی مرا جوشد زخاک تربت ما چشمه های اشک چون برغمت سرشک روان میدهی مرا غمخانه تو طور و منم کلیم تو درگفتگوی خویش بیان میدهی مرا مارا رها به عرصه محشر نمیکنی وقتی به مادر خود نشان میدهی مرا میخواستم که حاجت خود را طلب کنم از پشت در  تو بیش از آن میدهی مرا آقا نشد کسی که نشد نوکر حسین آقایی زمین و زمان میدهی مرا خواهی به من چو خیر دوعالم عطا کنی جا در میان سینه زنان میدهی مرا هرسال در محرم تو زنده میشویم بهر عزای خویش توان میدهی مرا
در نبودنت به کسی باج ندادم هرگز کاروان نیست که دل،هرکه به جایت آید.
فرضت از حالِ دلم، کوهِ دماوندے بود گاه کوهے با صلابت از 'درون' تا مےخورد! 🌿
دلم گرفته از این انتظار دقایقم همه غرقِ "چه وقت می آیی؟" بهار من، گل نرگس! تویی که می آیی تمام می شود این یلدایی
جفا بر خلق میکرد و خیالم بود آسوده که چاقو دسته خود را نمیبرّید و...برّیدم
سَلامٌ عَلى‏ آلِ یس‏ این عشق آتشین،ز دلم پاک نمی شود مجنـون به غیــرخـانه‌ی لیلانمی شود بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هریوسفی که یوسف زهرا نمی شود اللهم عجل لولیک الفرج صبحتون مهدوی
♥ ● ‌• • ● • ‌• درخیـــــالات بی‌صداے خودم من رسیدم بہ بغض‌های خودم سالھا در حضیــــــــض تنهایے می‌شنیدم فقط صداۍ خودم خو گرفتم به جمع مفرد خود دل سپردم بہ انزواے خـودم در میـــان جهــــــــان بےغم ها گریہ ڪردم خودم برای خودم تـــا رسیدم بہ نقطہ‌ای ڪہ نبود هیچ‌کس جز من و خدای خودم بہ شروع جهان رسیدم و باز نرسیـــــدم بہ ابتداۍ خودم
کارِ ما گرچه به جز گریه‌ی پیوسته نبود کارِ این قوم ولی خنده‌ی آهسته نبود آنقدر ضربه‌ی نیزه همه را ساکت کرد بِینِ ما در پِیِ تو  یک سرِ نشکسته نبود
کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من تو چشمای تو آرومه چشای بی قرار من تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگه تو می‌دونی که خواب من، کدوم شب هاست که بی رنگه تو مثل آسمون ساده، مث پرواز آزادی مث دلبستگی امنی، مث لبخند آبادی
پیرِ غزلم چونکه قلم پینه زده گویا که قلم پای علم سینه زده تا آمدم از شنبه شروعش بکنم حیران زده دیدم قدم آدینه زده
صحنه ی خنده ی تو الگوی بازیگرهاست قدرت چشم تو فرمانده ی جادوگرهاست عشوه ی موی تو در باد که در رقص آمد عامل شوق قلم در غزل و دفترهاست تلخی چشم تو شد لذت تریاکی ها تیزی ابروی تو آبروی خنجرهاست اخم یا اشک تو وقت عصبانیت و غم عامل ابری و شرجی شدن بندرها ست شال تو غنچه سرای رز و یاس و میخک دامنت انجمن شعری نیلوفرهاست چیزی از جان و دلم بهر کسی باقی نیست چشم تو قافیه ی مطلع غارتگرهاست
«شعر امام زمان» گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم لاادری
در شعر و شهر و زیر و روی آرزوها در چشم ها هم بی قرارت هستم آقا فرقی ندارد جمعه یا روز دوشنبه هر ثانیه چشم انتظارت هستم آقا
اصلا سه سال است زندگی معنا ندارد دل طاقت دوری و این غمها ندارد هیچ منظری زیباتر از کربُبلا نیست دیگر تحمل این دل شیدا ندارد این حسرت جا ماندگی خواهد مرا کُشت یارب مدد کن سینه دیگر جا ندارد تا کی کرونا حق تصمیم دارد اینجا ؟ گویا ذلیل مُرده به غیر از ما ندارد...! ویروس منحوس را خدا ریشه بسوزان من مانده ام ویروس، خدا؛ آیا ندارد...؟ دیگر لبالب شد تمام ظرف صبرم باید که برخیزم، وفا، دنیا ندارد مولای من خودْ، چارۀ بیچاره ها کن قلبِ شکسته، پایین و بالا ندارد عارف به تنگ آمد ز جور این زمانه چاره به جُز صبر این دلِ تنها ندارد (عارف) جمعه١٩شهریور١۴٠٠
گر عقل در جدالِ جنون، مردِ جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت
🌸کعبه وقبله بهانست...🌸 هم مسجد و هم کعبه و هم قبله بهانه است دقت بکنی نور خدا داخل خانه است در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟ اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟ اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟ همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟ انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟ برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش تصویر خدا پشت همین کهنه نقاب است تصویرخدا واضح و چشمان تو خواب است شاید که بتی در وسط ذهن من و توست باید بت خود ، با نم باران خدا شست گویی که خدا در بدن و در تنمان هست نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست والله خدا قدرت پرواز پرنده ست یا غرش بی وقفه ی یک شیر درنده ست در پیله ی پروانه مگر دست خدا نیست؟ پیدایش پروانه بگو معجزه کیست؟ احساس خدا جزر و مد آبی دریاست آنجا که نفس در بدن ماهی دریاست آنجا که نهنگی پی ماهی سر جنگ است تدبیر خدا در سر و افکار نهنگ است باید که خدا را به دل کوه ببینیم در جسم و تن و در نفس و روح ببینیم در ذهن خود اینگونه نگوییم خدا کیست خورشید مگر باعث اثبات خدا نیست؟ دستان خدا در تنه ی خشک درخت است آیا تو بگو درک خدا مشکل و سخت است؟ باید که در آیینه کمی هم به خود آییم ما جلوه ای از خلقت زیبای خداییم هر کس که دلش آینه شد فاقد لکه در قلب خودش کرده بنا کعبه و مکه گر خوب شناسی تو اگر خالق خود را سالم برسانی به هدف قایق خود را صحبت بکنم گر، به خدا حرف زیاد است افسوس قلم سمت مسیری ست که باد است مولانا
دلم ز شوق خیالت ترانه می خواند جنون عشق تو را عاشقانه می خواند مرا به وسعت دریا ببر که این تنها طنین موج تو را بی بهانه می خواند زمین بی کس من بر مدار چشم تو است کنار ماه رخ ات هر شبانه می خواند رها نمی شود از دام تو پرنده ی دل ولی درون قفس شادمانه می خواند تو در تلاطم ذهنش ، تمام دنیایی برای فتح دلت تا کرانه می خواند بمان کنار من ای آرمیده در جانم که این ترانه تو را جاودانه می خواند
تا شنیدم که تو از شعر خوشت می آید چند وقتی ست که یک شاعر پرچانه شدم عقل با عشق شنیدم که نمیسازد پس روز ها عاقل و شب شاعر دیوانه شدم
کمی بغض دارد دلم،میشود وا کُنی؟! بیایی و با این دلِ من، مدارا کُنی؟! کویرِ دلم‌، تشنه و روسیاه از گناه شود مثل باران نگاهی به صحرا کُنی؟! ۲۲ آبان ۹۸ شهدا نگاهی "کپی شعر با ذکر نام شاعر بلامانع است" 🌦@najvayebaran🌦
. فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی از یاد بِبَر قصه‌ء ما را هم از امروز دربارهء ما هرچه شنیدی نشنیدی آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم! انگار نفهمیدی و انگار ندیدی ای نی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود! خوش باش که یک چند در این راه دویدی . ✒️ 🌹
از ابتدای شعر نوشتم به تو ولی از چشم قهوه‌ای تو بگذار بگذریم می‌خواستم که بی‌تو ... ولی چارپاره‌ام دلبسته به نگاه تو انگار ... بگذریم ...
📝 اے با همه ڪس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت من‌ است ...! 👤{}
زن را آرام بنویسید، با دݪ ، با لب ، ڪَرم بنویسید، تا بدانند ... نوشتن زن نوشتن عشــق است....!!
"هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی ازین زمانه دلم سیر می شود گاهی" شبم نگاه که آواره ام پی ماهی و آه ناله ی شبگیر می شود گاهی نمی توانم ازین ماه دست بردارم اگر چه ناوک او تیر می شود گاهی مپرس از من و حال من و سپیدی موی "ندیده کرببلا" پیر می شود گاهی گمان نمیکنم این بار هم پیاده روم زمان رفتن ما دیر می شود گاهی مگر چه می شود آلوده ای چو من برسد حریمش آیه ی تطهیر می شود گاهی حسین ! آمده بودم که تا تو را بینم عنایتی ز تو تقدیر می شود گاهی بس ست هر چه که خواب ضریح می بینم مگر نبود که تعبیر میشود گاهی چرا و تا کی و تا چند، تا کجا بی تو نگو دلت ز دلم سیر می شود گاهی ببین گرفته گلوی مرا دو پنجه ی غم ببین که خانه چه دلگیر می شود گاهی