eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو كيستي كه پراكنده در هواي مني! تنيده اي به وجودم، ولي سواي مني! كجاي زمزمه هايم، كجاي حادثه اي؟ كجا بجويمت اي جان، كه ناكجاي مني گره زدي به نگاهت كلاف چشم مرا به اين گره زدنت هم، گره گشاي مني درين هجوم سياهي كه ماه پيدا نيست چه باكم از بيراهه؟ كه روشناي مني كسي شبيه تو در من، مرا به دريا برد رسيده ام به يقين: اينكه ناخداي مني سوال كرده ام عمري: چرا...چرا...وينك تويي كه پاسخ صدها چرا چراي مني ولي سوال بدون جواب ماندۀ من: تو اي غريبه كه هستي كه آشناي مني ...؟
دست ما بر کرم و رحمت مهدی باشد عشق ما آمدن دولت مهدی باشد اول ماه ربیع از کرمت یا سلطان روزی ما فرج حضرت مهدی باشد حلول ماه ربیع الاول بر همگان مبارک سلام، صبحتون بخیر 🌻🍂🍀🌹🍁🍀🌻
🍁🍂 از غم و درد فراقت تا روایت می کنم از دل غمدیده ام با تو حکایت می کنم تاب دوری را ندارند شیعیانت بیش از این از جدائی های بسیارت شکایت می کنم رفته ای تنها به دور از دیدگان عالَمِین شرح هجران تو را با غم روایت می کنم ندبه خوانند جمعه ها با حلقه اشکی ز چشم من به اشک چشمها بی تو حسادت می کنم سرّ و راز درد دوری را عیان کن بهر خلق بهر تعجیل فرج هر دم صدایت می کنم... لاادری 🍁🍂
. دیدم شکسته آینه‌ی کم‌حواس من اما چگونه؟ کِی؟ به کدام انعکاس من؟ دیگر اتاق، طاقت بغض مرا نداشت ترکیده بود طاقِ دلش از هراس من یخ بسته بود پنجره از پشت میله‌ها کز کرده بود در تب خود بوته یاس من تختم مرا که دید، به زیر پتو گریخت خوابش گرفت ساعتِ ساعت‌شناس‌ من من درد‌ شعر داشتم اما به پاس عشق حکم سکوت داشت دلِ آس‌وپاس من غوغا شد آن زمان که در آن سردیِ سکوت عطر تو عطسه کرد به روی لباس من تا آمدم در آینه پیدا کنم تو را دیگر شکسته بود دل کم‌حواس من... ‏
صبحدم ذڪرے به جز نامش، نڱویم بهٺر اسٺ جز ره و رسم ولایش را ، نپویم بهٺر اسٺ سمٺِ قبلہ ، رو بہ اربابم حسین بن علے با سلام صبحڱاهے، خُلق و خویم بهٺر اسٺ ارباب
. رها نمی‌شوم از این هجومِ خمیازه محیطِ خستگیِ من ندارد اندازه چنان به غصه اسیرم که چشمِ خونریزم شده‌ست بینِ به‌خون‌خفتگان پُرآوازه به دورِ شهرِ دلِ من حصار و دیوار است جدا نمی‌شود از هم دو دربِ دروازه مرا همیشه و هرجا ورق‌ورق کردند کتابِ زندگی من نداشت شیرازه پُر از مِه‌ام، پُر از ابرم، پُر از برودتِ محض هوای حوصله اصلاً نمی‌شود تازه... ‏
زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم! چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟! نه تنها من، نه تنها او، نه تنها شاعران، حتی غزل رابیت هاراواژه هاراعاشقت کردی سپس عشق تو از واژه به قلب ساز ناخن زد و بعد از آن *دور می فا س لا را عاشقت کردی به وقت خواندنت بی اختیار از بغض لبریزم تو حتی را، حتی را عاشقت کردی
دلم گرفته و چشمم تورا نمیبیند نوشته ام دوسه دفتر غزل همین هارا
در کنارت نیستم اما فراموشم مکن خط مکش بر خاطراتم گنگ و مغشوشم مکن در نگاهت اصفهان و در تنت شیراز هست در تماشای جهان حیران و مدهوشم مکن داغ داغم! بی نیاز هیزم و کبریت ها بیش از این آتش مسوزان! نقطه ی جوشم مکن! لحظه ی آخر فقط محکم در آغوشم بگیر اینکه خواهی رفت را آویزه ی گوشم مکن پیش خورشید نگاهت یک چراغ کوچکم من خودم آهسته خواهم سوخت، خاموشم مکن
تواگرچه به دلم نیم نگاهی نکنی من به چشمان غزل خیزت ارادت دارم
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدیم آخر نه به اقرار رسیدیم نه به انکار در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم جز رنگِ ریا، هیچ نمانده است به رخسار تنهایی خود را به چهار آینه دیدم بیزارم،بیزارم،بیزارم، بیزار ای عشق مگر پاسخ این فال تو باشی مشت همه را بازکن، ای کاشف اسرار
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن قَدَر شِعر نِوِشتَم وَ نَخواندى كه قَلَم گُفت این قَدر عَبَث قامَـت ما را مَتَراش