eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگری‌ازنظرم‌گربرودباکی‌نیست توکه‌معشوقی‌ومحبوبی‌ومنظور،مرو..(:
به مَثَل گزیده‌مارم، که ز ریسمان گریزد ز خیال فتنه‌ی مِی، کنم از گلاب توبه...
دور کن از من ، غم و دلشورهٔ بیهوده را قسمتم کن یک خیال ِ کاملا آسوده را ‌
هر شبم نالهٔ زاری است که گفتن نتوان زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان 🌹🌹🌹
‌ آنکس که بداند و نخواهد که بداند خود را به بلندای سعادت برساند آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند آنکس که بداند و نداند که بداند با کوزه آب است ولی تشنه بماند آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به مقصد برساند آنکس که نداند و بخواهد که بداند جان و تن خود را ز جهالت برهاند آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند آنکس نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند ‌
موهایت را کھ بھ باد مۍدهۍ خیال بافےام گل مۍکند..
ارزنده ترین گوهر مقصود نماز است زیبنده ترین هدیه به معبود نماز است فرمود علی شیر خدا، ساقی کوثر در مکتب ما شاهد و مشهود نماز است این نکته رسول مدنی گفت به سلمان سری که به توفیق تو افزود نماز است در دادگه عدل خدا روز قیامت از صلح حسن مقصد و مقصود، نماز است از آمدن کرب و بلا آنچه به عالم مقصود حسین بن علی بود نماز است آن روز که آید ز پس پرده غیبت اول هدف مهدی موعود نماز است 📿هم گروهی محترم به اذان نزدیک می شویم لطفا از فضای مجازی خارج شوید 📿
زندگي شعریست ابیاتش همھ آغوشِ توست! 💟
توان گفتن آن راز جاودانی نیست! تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست! پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه‌ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست ز دست عشق به جز خیر بر نمی‌آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست! درخت‌ها به من آموختند: فاصله‌ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آیینه‌ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
خسته ام چون حال اشعار فروغ من غروب شهر تهرانم...شلوغ نیستم خوشبین شبیه دهخدا مینویسم عشق میخوانم دروغ
غلط پنداشتی جانا،که می آید به کوی ما؟ مزن دیگر عزیز من هزاران دشنه ی بیجا ندارم عینکی افسوس ولی پیراهنم زیباست تمام تار آن عشق و تمام پود آن دیبا میان شعر خود گفتی ز چالِ گونه و لب ها غریب افتاد ابرویم نگفتی حُسن آن ها را خم گیسو و رقص آن تمامش گردن باد است؟ هزاران ناسزا گفتی بر این باد و مکن حاشا ز رخ برداشتم روبند بیا قدری تماشا کن حسادت کن به سیمایم بگو به‌به چقدر زیبا کجا با چشمهای خود جهان را کرده ام جادو که این اعجاز یوسف بود و تعبیرات با معنا اگر گویی ز اوصافم دوباره در میان شعر کنم تهدید با چاقو تو را ای مهربان هر جا
پاييز پنجره‌ای است که از اتاقِ من به هوایِ تو باز می‌شود... 🖇💌
لبهای تو پرورده درونم هیجان را چشمان تو آموخت به من فن بیان را
در قنوتِ رکعت دوم دعا کردم تو را سجده آخر رسید و جا نمازم گریه کرد...! ♥️
🍃🌸 حتی نشد به حیله به دست آورم تو را باید قبول کرد که روزی مقدّر است... 👌🏻🙂
♥️ تفألی به حافظ بزن خوب آمد بِمان بد آمد ، نرو ...! ❤️❤️❤️
گر بهر دوست نامه نویسی به دل سپار کاین مرغ نامه‌بر ز صبا پیشتر رسد...
شکایت از غم پاییز برگ ریز بس است مرا تبسم گل های روی میز بس است به آنچه یافته ام قانعم! چه کم چه زیاد اگر بس است همین چند خرده ریز بس است هیمشه قسمت فوار سرنگون شدن است تو نیز مثل من ای دوست برمخیز! بس است! به فکر پرچم تسلیم باش و نامهء صلح نه دوست مانده نه دشمن، دگر ستیز بس است به جای گوهر و یاقوت، سنگ در کف توست هر آنچه یافته ای را زمین بریز بس است .
کسی که گفت به گل نسبتی ست روی تو را فزود قدر گل و کاست آبروی تو را
گرم بیایی و پرسی چه بردی اندر خاک زخاک نعره برآرم که آرزوی تو را
ای فراموشی، کجایی تا به فریادم رسی!؟ باز احوال دل غم پرورم آمد به یاد…!
مرده را بهر چه می پوشند چشم؟ آگاه باش خاک، خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم
خواب بد دیده‌ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
در اوج شکوه و اقتداری بانو براسب غرور خود سواری بانو یک عیب بزرگ دارد این خوبیهات من را که کنار خود نداری بانو
سوژه ای نیست برای غزل اینجا ای کاش باد و طوفان شود و ربط به معشوق دهم
نزدیڪِ تو‌أم اهـلِ همین شهـر و دیارم از هـر چـه تـو را دور ڪند واهمـه دارم   زیباییِ محضِ تـو ڪـه در چشم نگنجد تـا خلوتِ آیینـه ڪشانـده ست غبـارم   غرقِ توأم آنقدر ڪـه صد موج‌ِ ڪف آلود در خـویـش بچرخند و نیـابنـد ڪنارم   آغوشِ تو‌ دلشورهٔ شیطان وفرشته ست نگـذار تـو را دستِ خـدا هـم  بسپارم   تـو نیمهٔ دنـدان زده ے، سیبِ بهشتی مـن بغضِ تَرَک خورده ے خونینِ انارم   بگـذار در آغـوشِ تو ویران شوم امروز ابـرے تـر از آنـم ڪـه ڪنــارِ تـو ببـارم
دوری ات، پشت مرا مثل کمان ، خم میکند این جدایی ها ، چه ها با نسل آدم میکند تازه فهمیدم که عشقت ، کیمیای زندگیست برگ زرینی که خوشبختی فراهم میکند ارتعاش تارهای دل ، خبر می آورد از تمنایی که او را غرق ماتم میکند خنده بین اشک ها و گریه بین خنده را عشق ، با کار دل دیوانه ، توام میکند سست تر هر لحظه میگردم ، نمیدانم چرا در عوض ، جا پای خود را عشق ،محکم میکند بی تو میلرزم به هر باد و نسیمی ، عشق من آخر این پس لرزه ها ، ارگ مرا بم میکند
. همچو نی می نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ نا پیدای دل...
او به زلف آن‌جا گره زد، شد دلم این‌جا به دام می‌توان دادن سرانجامِ امور از راهِ دور
من به فرمان دلـــم دلبـــرنـوازی میڪنم دلبرم شاید نداند عشق بازی میڪنم عاشقـانه می پرستم خال لبهایش، ولی او نمیداند ڪه من مهمان نوازی میڪنم..