مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است
بی خبر هر سو که می غلطد نگاهم گلشن است
تیره روزان یکدگر را خوب پیدا می کنند
سرمه او گوشه چشمی که دارد با من است
تا به چندی ای آفتاب حسن مستوری کنی؟
چشم ما حیرت نگاهان کم ز چشم روزن است؟
ای صبای بی مروت برق تازی واگذار
روح بیمار زلیخا همره پیراهن است
صائب احوال مقام دل چه می پرسی ز من؟
خانه حسرت نصیبان محبت گلخن است
#صائب_تبريزی🥀🌹
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست
بعدِ رفتن نام نیکت بر زبان ها ماندنی ست
تا توانی خلق را از خود مرنجان با سخن
آنکه بالاتر نشیند، آخرش افتادنی ست
عمرو جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی
شیشه ی عمر گرانم عاقبت بشکستنی ست
ثروتت بند است بر شب شهرتت با یک تبی
عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست
دل مبند بر مال دنیا، مالِ دنیا بی وفاست
خرقه ی زرهم بپوشی سیم و زر نابردنی ست
سالها مونس من شعر و غزل بوده و هست
شهد ِ آسایشم از قند و عسل بوده و هست
گرچه وابسته به اندیشه ی حافظ شده ام
پدر ِ شعر و غزل شیخ ِ اجل بوده و هست
گفتگو مایه ی هرمغلطه و سفسطه نیست
منطق فلسفه دربحث وجدل بوده وهست
نالـه کـن ای دل دیـوانه که در معبد ِ عشق
یار پیمان شکن و مهـر گسل بوده و هست
حاکمی کو کـه شکایت کنـم از قـوم مغـول
قاضی محکمه با دزد و دغل بوده و هست
آخــر از دست خـدایان بــه ستوه آمـده ام
شکـوه ام ازستم لات و هُبَـل بوده وهست
بــه همـان اشک ِ سحـــرگاهی ِ بانـو عسلم
حـافـظ و بانی مـا عــزَّوجل بـوده و هست
سالها مونس من شعر و غزل بوده و هست
شهد ِ آسایشم از قند و عسل بوده و هست
گرچه وابسته به اندیشه ی حافظ شده ام
پدر ِ شعر و غزل شیخ ِ اجل بوده و هست
گفتگو مایه ی هرمغلطه و سفسطه نیست
منطق فلسفه دربحث وجدل بوده وهست
نالـه کـن ای دل دیـوانه که در معبد ِ عشق
یار پیمان شکن و مهـر گسل بوده و هست
حاکمی کو کـه شکایت کنـم از قـوم مغـول
قاضی محکمه با دزد و دغل بوده و هست
آخــر از دست خـدایان بــه ستوه آمـده ام
شکـوه ام ازستم لات و هُبَـل بوده وهست
بــه همـان اشک ِ سحـــرگاهی ِ بانـو عسلم
حـافـظ و بانی مـا عــزَّوجل بـوده و هست
صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو
یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو
خواب دیدی که دلم دست به دامان تو شد
تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو
لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی
تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند
تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو
ناشناس
لب به آواز گشودم
به لبم مُهر زدند
چشمم آمد به سخن
سرمه به خوردش دادند
گرچه ياران همه از
شادی ما غمگينند
باز شاديم که ياران
ز غم ما شادند ...!
صبر کن باران بگیرد می روم
یا که پایم جان بگیرد می روم
صبرکن من بغض دارم اندکی
گریه ام پایان بگیرد می روم
آبرویم می رود با چشم تر
صبر کن باران بگیرد میروم