eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
65 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریشَم بنویسم، ولی افسوس نخوانی که نخوانی
‌ ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست نبینی به چه کار آید چشم ؟
خیال زلف او کردیم شب ، صبح از پریشانی به مسجد باده خوردیم و به میخانه دعا کردیم
دلا دیشب چه میکردی تودرکوی حبیب من!! الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟؟
من و این خالے " سہ درد داریم تنها ؛ خـــــــالے و چندتایے " "داریم
نیمـه‌ ی دیگـرِ من بـود و دلش را زده ‌ام عاشقش بودم ومیگفت که من جا زده ام ‌ مثـلِ یک شـاعـر مردی که جنونش بزند آن قـدر غم بـه سرم زد که به دریا زده ام خب بگویید بـه دریـا زدنم اغـراق است قیـد ایـن زنـدگی ام را کـه سراپا زده ام میـلـه هـای قفسـم را نشمـارم چـه کنم من که عمرۍسرخودرا به قفس ها زده ام چـه بگـویم کـه تـو بـاور بکنی حرفم را؟ پاۍعشقت دوسه بارۍرگِ خود را زده ام
رقیب از گریه گِل سازد از آن خاک مزارم را که ترسد بر سر کوی تو باد آرد غبارم را
"زان دلبـرِ دل بُــرده همیـن قدر بگـویم گیـسـوش بلند و خم ابـروش خمم کرد"
بنده در بندت اسـیرم، انتظارم بیش از این نیست پُـرســش حــال اســیرت، را کُـنـی گاهی به گاهی
ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺨﻦ ﭘﯿﺮ ﻣﺤﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ ﺍﺭﺯﺵﺩﺍﺷﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺩﻭﻍ ﺧﻨﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻏﺼﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﻔﺎ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻔﺘﻪ ﻭ ﭼﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺠﻮﺷﯿﺪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ،،،..
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه‌ی قبله‌نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه ، یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت ؟! در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟! می‌خواست بکوشد به فراموشی‌ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت !
💥 در چشم خود در چشم تووقتی که عاشق میشوم آیینه ای صادق که چون آیینه دق میشوم گاهی برای عاشقان راهی بجز تسلیم نیست باد مخالف میشوی باد موافق میشوم در جمع باید با نقاب خنده ظاهر شد ولی در قهقرای قهقهه یک شانه هق هق میشوم راضی نخواهم شد ببینم در تو حتی تب ولی در چشم بی رحم تو من با مرگ لایق میشوم در پیش روی خود نمیبینم پس از تو راه را هر روز غرق حسرت یک روز سابق میشوم با اینهمه رنجاندنم روزی تو برگردی اگر من دست و پا گم کرده و دربست عاشق میشوم