『♥️』
همیشه یادمان باشد که نگفتهها را میتوان گفت
ولی گفتهها را نمیتوان پس گرفت
چه سنگ رابه کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود ازحرفها میشکنند
#خسرو_شکیبایی
#یا_مهدی
غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد
از شما دور شدن، زار شدن هم دارد...
هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند
عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد...
عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🕊
🍁🍂🍁
باز دلتنگ توام میل بیابان دارم
امشب اندازۀ صحراے تو باران دارم
كوه آتش به دلم هیچ، كسے میداند
كه من از داغ تو در سینه چه پنهان دارم؟!
آه، بیدار كن از خواب گران دریا را
كه من آشفتهام امشب سر طوفان دارم
رفتهاے میرسد از راه، غمت دور و دراز
بے تو با این دل بیحوصله مهمان دارم
تو گل و سبزهاے و بوے بهاران داری
من خسته همۀ سال زمستان دارم
سر من را به خدا شانۀتان مختصر است
دلے از خاطرۀ دوست پریشان دارم...
یک سبد عاطفه دارم ، همه ارزانی ِ تو
همه اش پیشکش ِ جلوه ی نورانی ِ تو
روی دیوار دلم قاب ِ قشنگی زده ام
که نشسته است در ان قامت ِ پیشانی ِ تو
من و دریا همه شب حال عجیبی داریم
مثل چشمان پر از فتنه و طوفانی تو
ساحل حس مرا موج تو می ارامد
ای که دارم هوس ِ خلوت ِ پنهانی تو
یا بیا تا که بمیرد غم دیرینه ی ما
یا بمان تا که بیاییم به مهمانی تو
غزل ِ عاطفه ، لب واکن و دریاب مرا
من که محتاج ترینم به غزلخوانی ِ تو
گفت : در خلوت پنهانی دل جا دارم
در دل ام مانده ، همین صحبت پنهانی تو
تحفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم
یک سبد عاطفه دارم ... همه ارزانی تو🌟💫
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار
تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد
صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدیم
آخر نه به اقرار رسیدیم نه به انکار
در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم
جز رنگِ ریا، هیچ نمانده است به رخسار
تنهایی خود را به چهار آینه دیدم
بیزارم،بیزارم،بیزارم، بیزار
ای #عشق مگر پاسخ این فال تو باشی
مشت همه را بازکن، ای کاشف اسرار
بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و باید بشود
زدهام زیر غزل، حال و هوایم ابریست
هیچکس مانع این بغض نباید بشود
بی گلایل به در خانهتان آمدهام
نکند در نظر اهل محل بد بشود ؟
تُف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود
ناگهان آمد و زد، آمد و کشت، آمد و برد
- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود -
تیشه برداشتهام ریشهی خود را بزنم
شاید افسانهی من نیز زبانزد بشود
باز هم تیغ و رگ و ... مرگ برم داشته است
خون من ضامن دیدار تو شاید بشود
این عشق؛ تیرِ آخرِ من در کمانِ من
با تو چه کرده است غزال جوانِ من!؟
با تو چه کرده است که اینقدر ساکتی؟
حتی بهرغم آنهمه زخمِ زبانِ من
خوب اینقدَر نباش، زبانِ تلافیات
شرمندهی تو میکندم مهربانِ من!
گاهی جنونِ سرکشِ فرهادیِ مرا
بر من مبخش لیلیِ شیرینزبانِ من
گاهی به اَخم و گاه به قهری مرا بزن
چیزی بگو که بسته بماند دهانِ من
تا کی غمم غمِ تو و شادیم شادیَت
اصلاٌ تو را چهکار به سود و زیانِ من؟
بگذار غصّهها پدرم را درآورند
بگذار تا شکسته شود استخوانِ من
بگذار شانههای تو را کم بیاورم
بگذار برگزار شود امتحانِ من
ای کاش، گاه قدرِ تو را میشناختم
زایندهرودِ رد شده از اصفهانِ من!
معنی فاصله ها چیست؟ برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست؟ برایم بنویس
تو تماشاگر من، بلکه نه این فاصله ای
علت دوری ما چیست؟ برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست؟ برایم بنویس
خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست؟ برایم بنویس
مثنوی نه ، غزلی نه ، نه قصیده نه گلم
مصرع از درس وفا چیست؟ برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین می افتم
حکمت دست شما چیست؟ برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت عشق کجا هست برایم بنویس ...
و(من برای زندگی تورا بهانه کردم )و
حسود بود روزگار و تلخ کرد کام ما
#حسین_مرادی