تو ای بانو که ویتامین نبودی✋
دوای درد این مسکین نبودی😔
برای سینه ی چرکین و بیمار
تو در حد سفالکسین نبودی🙊😔😔😂
#قنبری_محمد_سجاد
امشب از بوی اقاقی سر خوشم
وز شراب چشم ساقی سرخوشم
من خراب چشم مستت ساقیا
می بده قربان دستت ساقیا
حیرتم آئینه دار دلبر است
مستیم امشب ز جایی دیگر است
من پر از هویم که هی هی میکنم
بشنو از نی بشنو از نی می کنم
باز آشوبی به کارم کرده عشق
همچو رگ های سه تارم کرده عشق
مست گشتم چرخ خوردم کف زدم
نو شدم برخاستم بر دف زدم
آه ای دف ها مرا یاری کنید
دل زدستم می رود کاری کنید
#شهاب_الدین_موسوی
بعد از تو دلم ماند و تب و تاب زمین و
آوار غزل بر سر یک مرد حزین و...
هذیان نگاهی که به لرز آمده بود از
تب های شدید و عرق روی جبین و...
این است سرانجام منی که شده بی تو ؛
یک سینهء لبریز از احساس و غمین و...
وقتی که تو بستی چمدان سفرت را
من خاطره هایم شده با درد ، عجین و...
حالا پس از این زخم ، بگو ! تا چه کنم با...
این حلقه و انگشتر بی رنگ و نگین و ...
ای صبر ! بیا زمزمه کن باز برایم
از فلسفهء هستی و از آیهء دین و...
از اینکه حنایش به خدا رنگ ندارد
انگار که دنیا ثمرش نیست جز این و...
اول بزن ای دوست به دل مهر سکوت و
هر چیز که میخواستی آنگاه ببین و...
میخواهی اگر مثل من خسته نباشی
از دامن این شعر بیا خوشه بچین و...
کافی ست ، کم آورده ام از اینهمه بی تو
بعد از تو دلم ماند و تب و تاب زمین و...
#محمد_اسمعیلپور
گیسوانت عطر باران میدهد ، بر من ببار
برقِ چشمانت مرا جان میدهد، بر من ببار
داسِ ابروهات را بر خون من شورانده ای
بارشِ عشق تو سامان میدهد ، بر من ببار
دست بر میداری از این لعنتی جانم؟ بگو..
جانم از چشم تو تاوان میدهد، بر من ببار
کفر «چشمت» ناگهان جای خدایم را گرفت
روز محشر دل به خوبان میدهد، بر من ببار
یکه تازی میکند «شهریوَرت» با عمر من..
خنده هایت درد پایان میدهد ، بر من ببار
#محمودپیروزه🍂👌❤️
از شوق تماشاے شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمدهام بر سر بازار
هر غنچه به چشم من دلتنگ، جز این نیست
یادآورے خاطرهے بوسهے دیدار
روزے ڪه شڪست آینه با گریه چه میگفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار
ڪُشتم دل خود را ڪه نبینم دگرے را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار
چون رود ڪه مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم ، آزاد و گرفتار
اے موج پر از شور ڪه بر سنگ سرت خورد
برخیز فداے سرت، انگار نه انگار
تا لحظهے بوسیدن او فاصلهاے نیست
اے مرگ، به قدر نفسے دست نگه دار
قهر چشمانت دلم را تکّه تکّه می کند
گر نباشی در وجودم درد چکّه می کند
سر بچرخان با دلم حرفی بزن ای مونسم
چون بخندی خنده ات بازار سکّه می کند
دست خود را روی قلب من بزارو گوش کن
عشق من را با تمام جانِ خود، تو نوش کن
سرنوشتت را به نام ِ من بزن جشنی بگیر
این رقیبان را چُنان دیوانگان مدهوش کن
می بریز و چینِ دامن را برقصان نازنین
قِر بریز و دینُ مالم را بدزدِ ای بهترین
جان بگیر و جانِ من را پیشِ خود در بند کن
بهترینم.... نازنینم.... تا ابد ای.... آخرین
آشتی کن با دلِ من ای طبیبم ای دوا
حال من را خوب کن با یک نگاهت ای شفا
من خریدارم اگر نازی هنوزم مانده است
قهر چشمانت دلم را کُشت ای نازک ادا
💫✌️❤️✌️❤️✌️❤️✌️💫
باز هم ، باد بهاری همه جا میپیچد
گُلِ سَر کاش به موی تو گرفتار نبود
رفتی و بعدِ تو در شهر جنایت ها شد
خنده ای روی لبم ، بَعدِ تو در کار نَبود ...
#سعید_شیروان
بیڪس و تنها قدم در زیر باران میزنم
حرف دل را در غزل با قلب سوزان میزنم
سر به روے شانهے غم میگذارم تا سحر
پرسه در پسڪوچههاے این خیابان میزنم
بس ڪه زخم از آشنایان و رفیقان خوردهام
بعد از این بر سینه سنگ نارفیقان میزنم
خستهام از این نقاب خنده ڪه بر صورتم
پشت هم بر چهرهے غمگین و گریان میزنم
در میان خانهام احساس غربت میڪنم
مثل هر شب شانه بر موے پریشان میزنم
دردم از درمان گذشته، رد شده آب از سرم
بے سبب من دست و پا از بهر درمان میزنم
مثل هر شب غصه و غم آمده سنگ صبور
طعنه بر باران ڪه من با اشک چشمان میزنم
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را
دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !
از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟
آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد
خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را
چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان
عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را
کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا
قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را
باسمه تعالی
گفته بودیم انقلاب آمد مسلمانی کنیم
این بیابان را به لطف عشق،بارانی کنیم
گفته بودیم از خداناباوری دلمردهایم
از شب تاریکِ عصر پهلوی افسردهایم
آن مسیحا دم خمینی آمد و احیا شدیم
قطرهای بودیم با او راهی دریا شدیم
معنویت موج میزد یاد آن دوران بخیر
یاد آوینی،عزیزاللّهی و چمران بخیر
در خیابانها مجال بی حیاییها نبود
شهر ما آلودهٔ این بی حجابیها نبود
سینما حرمت نگه میداشت از آیین و دین
در صدا سیما نمی رقصید رقاص اینچنین
نوجوانها جبهه میرفتند قربانی شوند
همچو قاسم در ره دین خدا فانی شوند
نهی از منکر زمانی فخر حزب الله بود
پشتشان چون کوه از آیات نصرُ الله بود
حال اما حال و روز دین و ایمان را ببین
پای کوبی روی خونهای شهیدان را ببین
شادمانند از سکوت و غفلت سنگین ما
بیحیا باشی عزیزی نزد مسئولین ما
دین مردم را گرفتند این خدانشناسها
یاوران حزب ابلیساند این خنّاسها
چادریها در خیابانها غریب افتادهاند
بین این پتیارههای نانجیب افتادهاند
ای بزرگان از چه رو خاموش ماندید اینچنین؟!
معتقد هستید بر روز معاد و واپسین؟!
گر توکل بر خدا دارید پس کاری کنید!
مرد باشید و در این میدان علمداری کنید!
این که ما دیدیم از اسلام جز نامش نبود
جسم اسلام اندکی شاید ولی جانش نبود
سرنوشت ما به جز تنهایی و تبعید نیست
عشقبازان را ز امواج بلا تردید نیست
یا رب این درد مقدس را مگیر از جان ما
جان بگیر از ما ولی هرگز مگیر ایمان ما
#نوید_نیّرۍ
باسمه تعالی
سر هوادارِ جنون است،مرا بگذارید
دل از این واقعه خون است،مرا بگذارید
روضه را باز بخوانید که آیینه شکست
میخِ در باز فرود آمد و در سینه نشست
روضه باز است بگویید علی تنها شد
حرمله آمد و قلّادهٔ خولی وا شد
اهلِ دین را برسانید خدا هست هنوز
راه سخت است ولی راهنما هست هنوز
راه، اسلامِ خمینی ست کجا میگردید؟
در دلِ کفر به دنبال خدا میگردید
کاخ ها چیست اگر بیت خمینی کوخ است؟!
آیهٔ عدلِ خدا نزد شما منسوخ است؟!
پیرِ ما گفت که این مملکتِ الله است
نهضتِ مردمِ ما نهضتِ ثارالله است
سیرهٔ خونِ خدا نهیِ ز منکر بوده ست
قصّه این است اگر گوشِ شما کَر بوده ست!
ای که دم میزنی از مکتب روح الهی!
با تو ام ای پسر ای دخترِ حزب الهی!
چشم بگشا و ببین فاحشه ها آزادند
همه ی شهر کثیف و پشه ها آزادند
یک وزارت نشناسم که غمِ دین دارد
آنکه با فتنه رفیق است چه آیین دارد؟
چشم بگشا و ببین دخترکان میرقصند
مطرب آمد به دبستان، پسران میرقصند
چشم وا کن که خیابان به خیابان آه است
کوچه کوچه همه جا مقتلِ حزب الله است
یادتان هست خلیلی که چرا پر زد و رفت؟
کشتهٔ حجب و حیا بود که پرپر زد و رفت
کم نکُشتند شهیدانِ حیا را در شهر
کم ندیدیم خیانت به خدا را در شهر
سینما خانه فحشاست مگر کور شدید؟!
چه شد از خط امام و شهدا دور شدید؟!
هدف این بود که اسلام نمادین باشد؟
وطن و خاک،مقدس تر از آیین باشد؟
هرکه او داده تقدّس به وطن گمراه است
حق پرستی هنرِ مکتبِ روح الله است
اینهمه شعر سرودم دلم آرام نشد
دلم از موعظهٔ کوردلان خام نشد
نهیِ منکر چه کسی گفته دوقطبی سازی ست؟
دینتان دینِ خدا نیست،گمانم بازی ست
ای که بر منبر دین روضهٔ زهرا خواندی!
روضه اوضاعِ حجاب است ،چرا وا ماندی؟!
کاش در محفل بیگانه تفرّج نکنی
خواهر چادری ام کاش تبرّج نکنی
ای بزرگان که در آغوشِ سکوت افتادید!
بی خبر از همه جا در برهوت افتادید!
مقتدا در دل این معرکه روحانیت است
دور بودن ز غمِ جامعه رُهبانیت است
خواب کافی ست و باید همه بیدار شویم
عشق ورزان خمینی همه هشیار شویم
مملکت قبضه به سرپنجهٔ نااهلان است
غفلت از ماست که در شهر،زنی عریان است
نهی از منکرِ مسئولِ خطاکار کنیم
چاره این است که باید همگی کار کنیم
قصّه کوتاه کنم غصّه فراوان دارم
هرچه دارم ز دمِ پیرِ جماران دارم
روح او شاد که آمد همه را اِحیا کرد
شرف و عزت این جامعه را امضا کرد
عاشق پیر خمینیم خدایا شکرت
نوکر بزمِ حسینیم خدایا شکرت
رهبرم خامنه ای را به سلامت دارش
باش از مرحمت و لطف و عنایت یارش
#نوید_نیّری
نمیخواهم دلت جای کسی باشد بجای من
به دنبال تو جاپای کسی باشد بجای من
تمام هفته را تنها میان مردم چشمت
ولی دست تو گرمای کسی باشد بجای من
عجب تلخ است غیر از من میان مثنویهایت
قدمهای الفبای کسی باشد بجای من
که در کفش قرار تو یکی باشد شبیه من
مسیرت رو به فردای کسی باشد بجای من
چه دلگیر است رو در رو میان کافه های شهر
به روی میز تو چای کسی باشد بجای من
تصور کن چگونه من "همش" بی تاب تو باشم
سرت بر روی پاهای کسی باشد بجای من