eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی یک سفر پر خطر و کوتاه است پیچ و خم دارد و با شادی و غم همراه است دل نبندید به دنیا و حکایت هایش که دغل پیشه فریبنده تر از روباه است دست در دست خدا مهر بورزید به هم آی مردم ! به خدا فرصتمان کوتاه است بهراسید از آنکس که دلش ناپاک است زنده باد آنکه دلش منزل مهر و ماه است ای که نزدیک تری از رگ گردن بر ما ! ذات تو بر همه احوال بشر آگاه است کاروانی پی امداد دل ما بفرست آدمی نه ، که خود آدمیت در چاه است ! لاادری
در شهر ما هوای خوشِ انتظار نیست اینجا دلی برای دلی بیقرار نیست در هیچ برگ و دفترِ عشق و صحیفه ای جایی برای واژ ه ی وصلِ نگار نیست عهدی که بسته می شود امروز،روزِبعد چون شیشه ای که میشکند ماندگار نیست مجنون و عشق،هردو غریبه،جدا زهم فرهاد خسته مانده و عاشق تبار نیست در لحظه های مبهم تقویم روی میز جایی برای خیمهٔ سبز بهار نیست هر روز بانگ ناله بلند است و ناکسان منصور گشته اندو کسی سربه دار نیست دیریست رنگ و بوی خیانت گرفته اند در تار و پود آینه ها جز غبار نیست نومیدم از حضورِسپیده که در افق صبح امیدبه شانه ی کوه آشکار نیست مرتضی_برخورداری
وقتی پیامی از عزیزِ جانت آید مجنونِ قلبت شعرِ شادی می سراید اصلاً به شکل و ظاهرش کاری نداری حتّی صدای زنگ او، غم را زداید گاهی میانِ صد هزاران بیت و مصرع یک جملهٔ ساده دلت را می رباید چیزی شبیهِ " دوستت دارم عزیزم" بندِ دلت را ناگهانی می گشاید هرچند احساسی که جاویدان نباشد در اين جهان، دلبسته بودن را نشاید امّا دل است و آدمی درگیرِ این دل هر لحظه تصویری به خاطر می فزاید تا آنچه می خواهد، خدا آن را بسازد با نامِ صاحبدل، دعایی می نماید یا رب اجابت کن دعای عاشقان را مخصوصاً آن عاشق که عشقت را ستاید کم گفته ام، از مهربانی هایت ای عشق آن قدر پُر مِهری که در باور نیاید.
نه چندان دلخوری از من نه چندان دوستم داری مرا تا چند می‌خواهی بلاتکلیف بگذاری؟ فاضل نظری
♥️ رو به رویت چه لذتی دارد صحبت از حرف های تکراری مطمئنم که دوستت دارم ! مطمئنی که دوستم داری ؟! ؟! ...
ما عشق را پشت در آن خانه دیده ایم زهرا ز درد سینه زمین خورد و دم نزد 😔
نداری خال لب اما،به چشم من که زیبایی فداي ناز لبخندت، تو در من خوب دنيايي دل از من برده اي، ديگر به طنازى نيازى نيست به گيسوي تو دل بستم، چقد زيباست شيدايي تو شايد قطره اي باشي ميان اين همه مردم ولیکن در خيال من، تو آبي تر ز دريايي از اين حسي كه من دارم غم حال تو هم پيداست اگر مجنون اين عشقم، تو هم لیلای ليلايي به پاس عاشقي عمرى، به پای تو نشستم من زليخايي و در آخر به يوسف خوب مي آيی هواي عاشقي يعني بيا دلتنگ هم باشيم كمي بي تابي و گريه، كمي احساس تنهايي بهشت من همين جاهاست كنار تو در اين خانه هبوی آدمى ديگر، به عشق يار حوّايي
درونِ قایقِ تنهایی اتاق خودم نشسته ام لبِ دریا به اتفاق خودم کسی مقصرِ این شعرهای سردم نیست که کور بوده از آغاز هم اجاقِ خودم دو جلد دفتر شعر و خیال دستانت کنار سفره ی احساس شد صداق خودم نفس نمیکشم انگار گیر افتادم میانِ غربتِ سنگینِ باتلاق خودم نگفته ام که چرا سالهاست یادِ توام؟ شکسته ام همه شب با غمت جناق خودم
این آدمک بعد از تو دیگر آدمِ سابق نشد بعد از تو با لبخندِ هر بیگانه ای عاشق نشد چشمان من از شوق دیدار کسی برقی نزد بغضم برای رفتن هیچ آدمی هق هق نشد عذرای من بودی شدی عذرای مرد دیگری این ساده دل اما برای هیچ کس وامِق نشد دل را به امّید تو بی پروا به این دریا زدم افسوس آغوشت برای رفتنم قایق نشد با چشم خود من رفتنت را دیده ام اما به دل میخواستم این را بفهمانم به هر منطق نشد در یک غروبِ بی طلوعِ تلخ گیر افتاده ام خورشید هم بعد از تو دیگر‌ راهی مشرق نشد
سایه ی سوختن خیمه به دیوار افتاد گذر زینب از این کوچه به بازار افتاد تا که با نعره ی یک سنگ دل آینه ریخت شیشه ای خرد شد و از سر دیوار افتاد پای آتش به در خانه ی گل ها وا شد غنچه ای سوخت، به پهلوی گلی خار افتاد کینه و بغض و حسد دست که دادند به هم دست مادر وسط معرکه از کار افتاد تا که یک بار نیفتد پدری روی زمین مادری پیش نگاه همه صد بار افتاد شهر با ناله ی "یا فضه خذینی" فهمید نفس شیر خدا از نفس انگار افتاد میخ شمشیر شد و نیزه شد و خنجر شد میخ تیری شد و بر چشم علمدار افتاد... عطیه سادات حجتی ایام و شهادت بر و شیعیان تسلیت باد
کجایی تو ، ای گرمی جان من ؟ که شد زندگی بی تو زندان من کجایی تو ای تک چراغ شبم ؟ که دور از تو جان میرسد بر لبم لبم ، بوسه جوی لب نوش تُست در آغوش من بوی آغوش تُست به هر جا گلی دیده ، بو کردم ز گلها تو را جستجو کرده ام شب آمد ، سیاهی جهان را گرفت غم تو ، گریبانِ جان را گرفت بیا ای درخشنده مهتاب من که عشق تو بُرد از سرم خواب من رهایم مکن در غمِ بی کسی کنم ناله ، شاید به دادم رسی خطاکارم ، اما ز من گوش کن بیا رفته ها را فراموش کن مهدی سهیلی
شده تقدیرِ كسی باشی و قسمت نشود؟ سالها گیرِ كسی باشی و قسمت نشود؟ پشتِ یك قلبِ به ظاهر خوش و یك خنده ی تلخ شده زنجیرِ كسی باشی و قسمت نشود؟ در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و روح و تصویرِ كسی باشی و قسمت نشود؟ شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شاد  تا گلو پیرِ كسی باشی و قسمت نشود؟