نِشد دیگَه بخوابونِم شرِش رِ
رو سر دیدِم دِداشی اکبرش رِ
فریبا رفت و رو در روی اصغر
چِشُم افتاد و دیدم خنجرش رِ
یِکَم بالا کشید اَستین و گِردوند
مِیوون دست، جفت انگشترش رِ
به لو آمَد بخونم اشهدُم رِ
که زد تو صورتم محکم سرش رِ
چنان زد توی گوشم از سر غیظ
شکستم، یاد کِردُم مادرش رِ...
نزن سید به قرآن بد نِکِردِم
که بد خوابوند دست دیگرش رِ
یَقَر چِسبید و مردم سر رسیدن
چِشیدم گرچه موشت آخرش رِ
چِنون آشوب و بِلوایی به پا رفت
که گم کرد این وِسط مَشتی خرش رِ
صدای شیخ از مسجد نیامد
تِمومش کرد حیدر حیدرش رِ
خدایا شیخ قنبر توی راهه!؟
گمونم باز ول کرد منبرش رِ
یکی از او عقب صِلوات می داد
جدا میگفت هی پی غمبرش رِ
صدای تق تق نعلین که آمد
جِماعت باز کِردن معبرش رِ
بِغل وا کرد و زوری مُر بِغل کِرد
چکارت رفته گل ممد!؟ سرش رِ؟
به سید یک نگاه پر غِضب کِرد
به سرعت ریختش کرک و پرش رِ
به مردم گفت دعواشا تموم رفت
یکم خِلوت کُنن دور و برش رِ
خودُم تا آخر دعوا ر خواندُم
کشیدم مُ کروکی، افسرش رِ
یِکم سید اَ تیش تندَ مِفَهمِن
ای بدبختُم مُخواسته خواهرش رِ
دوباره بحث خواهر رفت وسید
حوالم کِرد، فحشِ بدترش رِ
دوباره یک نگاه شیخ قنبر...
که سید خورد حرف آخرش رِ
مگر صد بار نِگُفتُم ای یِتیمَ
ببین ای صورت و چشم ترش رِ
فقط سید! همی دنیا تقاصه!
اگر فِردا نِدیدی کیفرش رِ !؟
برو پی زندگیت اما مِیِم شب
به دست ای بِدِم تا دلبرش ر
ولی با این جِوون صحبت زیاده
باید کمتر کنه شور و شرش رِ
خدایا مِنبَرم..! حتی نِخوندُم
تَهِش امن یجیب المضطرش رِ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به آب حوض مسجد وَر مِرَفتُم
کتک خوردی فقط...!؟ خاک وِر سرِت رَ
تو رِ تنها دِ دعواتان رِها کِرد
هنوز پایی !فریبا همسرت رَ!!!؟
ولی ای شیخ ،دنیایِ فریبه
نباید هر چه گفتش باورت رَ
گِرفتِش خِنجَرِ از دستِ سید
خودش تا خنجر از پشتِ سرت رَ
تو دنیای خودُم بودم که گُفتِش
باید فکری بِرِی گوشِ کرت رَ
تِمومَه مِنبرُم، غرق خیالی
الهی شیخ فِدا چشم ترت رَ
دوساعت گُفتُم از درد جِوونا
که شاید شرح حال بهترت رَ
یِکم راحت بِشم، خوبه مَگِر نِه!؟
یکی باید بِشَه بال و پرت رَ
به امید خدا شاید هم امشب
شب عقد شما و دلبرت رَ
خدا رحمت کُنَه باباتِ اصلا
کی جرات داشت که دور و برت رَ
نِباد پشتت به جایی گرم باشه
تو تاریکی چراغ و رهبرت رَ
پر از سنگ و کلوخ راه دنیا
کسی هستش تو دنیا معبرت رَ؟
نگاش کردم غضب آلود، فهمید
بهش گفتم که بار آخرت رَ...
نگاشِ از نگام دزدید و خِندید
پسر لعنت به قلب کافرت رَ
نگینَ مادرت؟ اما یکی هست
کنارش چنبر انگشترت رَ
خودت تنها مگر مجنون یاری؟
نمیشه یک نفر هم مادرت رَ...
هُلش دادُم مِیون حوض و گُفتُم
الهی کم از ای دنیا شَرت رَ
#محمدجواد_منوچهری
#گیدا
*رِ=را
*رَ=بشه.باشد
*از طنزیات "خانه خمیر"
@gida13
نگاهم می کنی و خنده دائم روی لبهایت
بگو عشق است یا بازی چشم شوخ شهلایت!؟
پر از آشوب و بلوایم ،تو را هرگز نمی فهمم
مرا پس می زنی با دست و منت می کشد پایت!
#محمدجواد_منوچهری
شاعر چشم غزلخوان توام اما حیف
هرکسی عاشق شعرم شده است الا تو
نشود هیچ کسی همدم تنهایی هام
حال من خوب نشد هیچ کجا جز با تو
#محمدجواد_منوچهری
@
🌱🖇
صد مرتبه آن چادر، جذاب ترش میکرد
خود کشف حجابی بود، چادر که سرش میکرد
#بهروز_دولت_آبادی
مست مستم، لیک مستی دیگرم
امشب ازهرشب به تو عاشق ترم
راست گویم یک رگم هشیار نیست
مستم اما، جام و می در کار نیست
مست عشقم، مست شوقم
مست دوست مست معشوقی
که عالم مست اوست
ای قلب من، بارانیات کردند و رفتند.
کنج قفس، زندانیات کردند و رفتند
در سایههای شب، تورا تنها نوشتند
سرشار سرگردانیات، کردند و رفتند
احساس پاکت را، همه تکفیر کردند
محکومِ بیایمانیات، کردند و رفتند
هرشب تورا دعوت، به بزم تازه کردند
در بزمشان، قربانی ات کردند و رفتند
زخمی که رستم، از شَغاد قصهاش خورد
مبنای این ویرانیات، کردند و رفتند..
دوباره می سرایمت تو را که شاعرانه ای
بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای
همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من
میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای
خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من
که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای
بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست
دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای
تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل
همیشه جذر تو منم تویی که بی کرانه ای
نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی
رسیدی و برای من همیشه جاودانه ای..
@
خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو
این نگاه ترد دریایی تمامش مال تو
قاب احساس و غزل های شب تنهایی و
حرمت این عشق رویایی تمامش مال تو.
انعکاس آیه های سبز در چشمان توست
نقش چشم یاس صحرایی تمامش مال تو
کوچه های سرد و خاموش دلم از آن من
هر چه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو
"باز هم بیت بد پایان شعرم مال من
بیت های خوب بالایی تمامش مال تو.. "
@
آنکه چشمان تورا این همه زیبا میکرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی
عطر ِ تمشک و پونه را با خنده ات معنا کنی.
مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای ِ نم نمی
در خود بلرزم تا کمی در دستهایم "ها" کنی
بگذاری آن سو صندلی، محو ِ هوای ِ مخملی
با چوبهای ِ جنگلی شومینه ای برپا کنی
کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا
یک سینی از عشق و صفا سهم ِ من ِ تنها کنی
حالی به حالی جای ِ گل، رقص ِ شمالی جای ِ گل
بر روی ِ قالی جای ِ گل، نقش ِ نگار ایفا کنی
آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و
آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی
ای جویبار ِ زمزمه! ای مستی ِ بی واهمه!
اصلا که گفته اینهمه آیینه را زیبا کنی؟
چیدی گل ِ مهتاب را، تا پشت ِ پلک ِ خواب را
سهم ِ هزاران قاب را تصویری از رویا کنی
من صبح شعری خوانده ام، شاید تو را گریانده ام
تا جای ِ خالی مانده ام یک شاخه گل پیدا کنی..
@