eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نيتت خير است اما بازهم شر مي شود مي رسي و حال من از قبل بدتر مي شود تا رسيدن عاشقيم اما نه از آنجا به بعد مثل دينداري که وقت مرگ کافر مي شود چون عبور ابر بي باراني از روي کوير با وجودت حسرتم چندين برابر مي شود گرچه لبهاي من از بي صحبتي خشکيده است تا دلت مي خواهد اما گونه ام تر مي شود از سکوت آنقدر لبريزم ،تصور مي کنم گوشهايم عاقبت از شدتش کر مي شود آدمي سرخورده باشد ،ساده مي ريزد بهم غنچه ی پژمرده خيلي زود پرپر مي شود......
بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را کارم شده تلقین بکنم غصه ندارم افسردگی مطلق هر ثانیه ام را زیباتر از آنی که به تشبیه بگنجی نظم تن تو ریخت به هم قافیه ام را من مرد عمودی زمین بودم و امروز از مرحمت عشق ببین زاویه‌ام را در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است اسم تو سند خورده دل عاریه ام را توجیه من این است دلم مال خودم نیست با قاعدۀ عشق بخوان فرضیه‌ام را
میشود خواهشی از خاطره هایت بکنم؟ می گذاری کـه نگاهی به نگاهت بکنم؟ یک نگاه ازهمه ی چشم تو سهمم بشود حـاضـرم تـا همـه ی عمـر قناعت بکنم تـو همیشه بـه خداحافظی عادت داری نکنـد واهمـه داری بـه تـو عادت بکنم؟ چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگیری بگـذاریـد مـن ایـن بـار وسـاطت بکنم فقط ایـن بـار فقـط، دست مرا رد نکنی ایـن غـزل را همـه گفتند به نامت بکنم
قاب می گیرم خودم را در همین دیوارها کهنه عکسی می شوم قربانی تکرارها انتخاب تار یا... گیتار برمی دارم و ناگهان گم می شوم مثل نتی در تارها خسته ام مثل چراغی بی فروغ آویخته حس یک اعدامی بی جرم پای دارها حسرت در انفرادی مانده جز یک غصه نیست حسرت دیدارها و حسرت دیدارها دامن رؤیا گرفتم گفت: چشمت را ببند... دستمان در دست هم در فصل شالیزارها... در اتاقی تنگ جز با یک خیالی زیستن راه دیگر چیست؟بر زندانی دیوارها 🥀🥀🥀
تکیه گاهم بودی اما پایه هایت لرز داشت مثل دیواری که خشت اولش یک درز داشت من برایت بادل و جان عشق ورزی کرده ام تو ولی گویی که چشمت با نگاهم مرز داشت
خبر از دل چه بگویم که گرفتار تب است دل بیحوصله چندیست که جانش به لب است نه به میخانه رود دل ، نه دگر تشنه به می نه دگر شوق ملاقات پریسای شب است پر پرواز دل ما به خدنگی بشکست گوییا قرعه ی دل ، ناوک میرالغضب است یار ما را به لب تیغ و کمان برد شبی چه خوش آید که دلآرام ، پریشان طلب است شور و مستی نه ز می ، از لب میگون برسد بوسه بر جام دگرگون شده همچون رطب است ساغر دل اگر از خون « کویر » است ، بنوش کو ز مژگان دو خورشید سیه در عطب است
ابري شده چشمم که دلی سير ببارد تا بعد تو ديگر به کسی دل نسپارد دنبال يکی باش که مثل منِ بی‌تاب تا آمدنت ثانيه‌ها را بشمارد قويي شود و پر بکشد از شب دريا بر ساحل آرام دلت سر بگذارد تا ورد زبانش بشود نام و نشانت هر روز، تو را گوشهء قلبش بنگارد او که نه فقط شور بهار تو که حتی پاييز و زمستان تو را دوست بدارد من از تو به اين شرط گذشتم که بگردی دنبال کسی که به خودت دل بسپارد
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست خاطراتی که شما دارید، ما را آرزوست! دشمنان از رو برو خنجر زدند و دوسـتان کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست حاصل یـک عمر پیش چشممان بر باد رفت چون کسی که رکعت آخر بفهمد بی‌وضوست! 🌺🌺
خودَت وقتی نخواهی کاری از کسی بر نمی آید تو راضی کن دل را مال من باشد، خدا با من:)
جویند همه هلال و من ابرویت گیرند همه روزه و من گیسویت از بین دوازده ماه تمام یک ماه مبارک است و آنهم رویت
‌ می‌روم شاید کمی حال شما بهتر شود می‌گذارم با خیالت روزگارم سر شود از چه می‌ترسی؟ برو دیوانگی های مرا آن‌چنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود می‌روم، دیگر نمی‌خواهم برای هیچ کس حالت غمگین چشمانم ملال‌آور شود باید این بازندهء مغرور- جان عاشقم- تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟ ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت این من‌ِ دیرین‌ِ من، یک آدم دیگر شود
آمده عبد گنهکار، بگو می بخشی با دلی زار و گرفتار، بگو می بخشی چشم امید مرا تار نکن یا الله باز هم حضرت غفار، بگو می بخشی کار ما را نگذاری تو به آن آخر وقت اولین لحظه ی دیدار، بگو می بخشی با بدهکار خودت باز مدارا کن، آه طلبت را به بدهکار، بگو می بخشی تا که آب از سر من رد نشده کاری کن مثل آن توبه ی هر بار، بگو می بخشی من خودم آمده ام، فاش بگویم خجلم سر به زیر آمدم ای یار، بگو می بخشی دم افطار فقط یاد لب عطشانم به همان روضه ی افطار، بگو می بخشی قسمت می دهم اینبار به عباس علی به دو تا دست علمدار، بگو می بخشی وحید محمدی