eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز بین من و تو سکوت قانون است سرِ گلایه ندارم، ولی دلم خون است اگرجنون همه حرف زندگی باشد همیشه در سرما زلف یار مضمون است به عطر زلف تو شاید نسیم آغشته‌ست که هر چه سرو در این باغُ بید مجنون است سری که شور ندارد به هیچ می‌ارزد دلی که داغ ندارد به عشق مدیون است دل من اینه توست، من خودت هستم! بیاکه وقت رسیدن به خویش اکنون است
تا به کی گویند که صبح هست و طلوع عاشقیست بی تــو هر صبــحی ڪه باشـد گر نباشــد بــهتر است راحم تبریزی
🍃🌹 کوثر جَنتُ النعَم جلوه به جان اگر کند دیده برای دیدنش به آسمان نظر کند کعبه دل به جستجو قبله جان به گفتگو برای انعکاس او آینه را خبر کند آینه محو روی او باغچه مست بوی او راه بَرد به کوی او هر که به دل سفر کند دل شده غرق در شعف دُرج دهان پر از صدف مدحت بانوی شرف دخت پیامبر کند شاخه به شاخه چون رطب می شکفد بدین سبب غنچه به غنچه روی لب خنده به چشم تر کند خورده عسل ز جام او شهد بَرد بنام او وز شکرین کلام او شیشه پُر از شکر کند نخل خمیده بشکند بغض سپیده بشکند قفل دو دیده بشکند رؤیت سیم و زر کند گوهر پاک مصطفی معنی سبز هَل اَتی آینه دار ماسوی جلوه به هر سحر کند تابش بی شماره را منظر ماهپاره را زهره شده ستاره را با نگهی قمر کند گلشن حق به شبنمش بیت خدا به زمزمش ارض و سما به مقدمش جامه ز گل به بر کند سر زده اختری که او زمزم و کوثری که او آمده دختری که او مادری پدر کند فاطمه گر پذیرد و ، عشق به دل نمیرد و جام مرا بگیرد و لب به لب از گهر کند «یاسرم» و سپیده دم سر زده ام ازین حرم تا که نگاهی از کرم به قدر مختصر کند «یاسر» سلام‌الله‌علیها
هنوز بین من و تو سکوت قانون است سرِ گلایه ندارم، ولی دلم خون است اگرجنون همه حرف زندگی باشد همیشه در سرما زلف یار مضمون است به عطر زلف تو شاید نسیم آغشته‌ست که هر چه سرو در این باغُ بید مجنون است سری که شور ندارد به هیچ می‌ارزد دلی که داغ ندارد به عشق مدیون است دل من اینه توست، من خودت هستم! بیاکه وقت رسیدن به خویش اکنون است
دنیای ما تاریک بود زهرا چراغانیش کرد با ابر رحمت سر زد و از مهر بارانیش کرد خورشید عالم تاب را یا خلوت مهتاب را یا برکه بی آب را مادر گل افشانیش کرد آیات کوثر را نگر شادی حیدر را نگر دخت پیمبر را نگر مادر هم ارزانیش کرد او قصه این جنگ را دختر کشی یا ننگ را او چرخ این فرهنگ را بشکست و زندانیش کرد
دلخسته‌ای که از تو به حسرت جدا شود در حیرتم که با که دگر آشنا شود از بس که در غم تو کشیدم ز سینه آه چندان اثر نماند که صرف دعا شود در باغ بر دورنگی گل خنده می‌زنم غافل که غنچه‌ی تو به صد رنگ وا شود
چون مو سپید شد ، سر دعوی به خاک دزد این برف پنبه‌ای‌ست اشارتگر لحاف
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم ما را به سخت جانی خود این گمان نبود من کیستم از خویش به تنگ آمده ای دیوانه  با خرد به جنگ آمده ای دوشینه به کوی یار از رشکم کشت نالیدن پای دل به سنگ آمده ای
خوش‌تر از کوه ندیدم به جهان غمّازی که به‌جز آن‌ چه شنیده‌ست ، روایت نکند غمّاز : سخن چین
‌. فریاد مرا ڪَرچه سرانجام شنیدے اےدوست! به داد دل من دیر رسیدے از یاد ببر قصه ما را هم از امروز درباره ما هر‌چه شنیدے نشنیدے ♥️
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت ما بر آن عهد که بستیم برآنیم هنوز
┏✿┉┄ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌         ‌راحتی نیست چه در مرگ و چه در هستی ما         ‌کفن و جامه، همه از سر یک کرباس‌اند🌿... ┛✿┉‌┄ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌