گفته بودی که بگو از چه به هم ریخته ای؟
تو بگو قلب مرا با چه برانگیخته ای ؟
#نسیم عطایی
دلم بیت الغزل باشد وجودم شعر
سرم پر واژه و بود و نبودم شعر
جهان شعریست پر معنا و بی همتا
خدایم شاعر و ذکر سجودم شعر
ز چشم و ابرویت دیدم رباعی را
غم جان مثنوی گشت و سرودم شعر
تو احساسی ترین گلواژه ام هستی
رسیدم چون به نام تو، ربودم شعر
اگر الهام چشمانت نبود هرگز
نمیشد چشمه ی گفت و شنودم شعر
تو اقیانوس احساسی نگاهی کن
منم یک قطره ی بی تاب و رودم شعر
اللهم عجل لولیک الفرج
هر که را دور کنی دور و برت می آید
از محبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در کوچه قرق خواهد شد
بروی جمعیتی پشت سرت می آید
تا که در دسترسی از تو همه بی خبرند
تا کمی دور شوی هی خبرت می آید
دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند
صبر کن ، عاشق دیوانه ترت می آید
من آشفته به "پای تو" می افتم اما
موی آشفته فقط تا "کمرت" می آید!
خون من ریخت نیفتاد ولی گردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی
یک نفر ضجه زنان پشت سرت می آید..
خودم را میزنم مانند احمق ها به نادانی
که بابا بیخیال او دوستت دارد نمی دانی
مدام از شانه ی خودکار بالا میروم هر شب
برایت شعر میگویم تو اصلا شعر میخوانی؟
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت ..
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت..
#سیدحمیدرضابرقعی
🌱يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ
وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ
وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ..
تمآم عمر خندیدم؛ به این عآشق به آن عاشق
چنان عشقی سَرَم آمد؛ که دیگر من نمیخندم:)
این قلم هم مثل من لبریز از ناگفته هاست
روی کاغذ گاه گاهی جوهرش خون می شود...!
در شبِ تلخِ جدایی عشق را نفرین مکن!
این قضاوت،انتقام از بی گناهی دیگر است...
#فاضل_نظری
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم...!
آنقدر دلزده هستم كه نمانم بروم...
به همين كوچه و اين خانه و ديوار اتاق
و به آيينه سلامى برسانم بروم...!!
يك كمى خاطره جا مانده كه بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بكشانم بروم...
بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خريدار نشو، زود برانم بروم...
باز باران زده در گوشه ى چشمم، بايد
اشك... در دفتر شعرم بچكانم بروم.....