eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من برایت کوه کندم، تو مرا از ریشه‌ام عاشقی نه، بلکه رسوایی است با تو پیشه‌ام لابلای عشق بازی‌ها نمی‌بینی مرا می رسد اما به گوش تو صدای تیشه‌ام سال‌ها بوی شکار تازه‌ای گیجم نکرد کاش آن شب هم نمی کردی گذر از بیشه‌ام رفتی و غم‌های من شد صد برابر بیشتر سنگ دل دیدی چه کردی با دل چون شیشه‌ام؟ بی‌وفایی کرده‌ای اما نمی‌دانم چه شد شوق دیدار تو رد شد باز از اندیشه‌ام
به رسم عاشقی هر صبح، برایت شعر می‌بافم عجب سبک و سیاقی دارد این دل بردنت از دور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
جاری است چنان محبتش در خونم دلواپس رسوا شدن مجنونم! مجنون دل خود را به نگاری خوش کرد من دلخوشی‌ام را به غمش مدیونم @avayesokut
قول دادم آدمِ خوبی شوم، حوای من وعده‌ی دیدارمان پای درختِ سیب باز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری است بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری است گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر رفتم شب شعری منِ استاد ندیده تا این که از این راه شود شعر تَر من مطلوب دل و دیده ی اصحاب جریده دیدم چه مراعات نظیری است در آنجا داخل شدم و حیرت من گشت عدیده مردان همگی پاچه ی شلوار تفنگی زن‌ها همگی مانتوی پندار دریده بر بینی شان تیغ عمل خورده و لب‌ها بوتاکس شده همچو انار ترکیده من غرق تفکر شده بودم که به ناگاه آهو بره‌ای همچو گل شاخه بریده با نیّت بد زد به دلم چشمک نابی گفتم: برو ای شاعره ی خیر ندیده از سوی دگر هلهله برخاست به ناگاه گفتم چه شده؟ حضرت استاد رسیده آمد به جلو البته بر دوش مریدان استاد که در نوع خودش بود پدیده از مرتبه ی زلف، زده طعنه به گوریل پیش از جلسه شصت گرم شیره کشیده می‌شد به یقین گفت که در مملکت شعر یک تپّه نمانده است که بر آن نپریده! القصه نشستیم در آن جمع، ولیکن زان خیل ندیدیم کسی صاحب ایده ترس من از این بود و یقین داشتم این را کاین عقده بدل می‌شود آخر به عقیده از آن طرف محفل یک دفعه به پا خاست قرتی بچه‌ای لاغرک و رنگ‌پریده مویش فشن و دور سرش را زده با تیغ چون مرتع سبزی که در آن گاو چریده! بالای تریبون شد و آنگاه چنین خواند: طرفه غزلی - گرچه خودش گفت: قصیده! «ای یار وفا کرده و پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟ در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن‌آلوده ی یوسف ندریده» من داد زدم: آی عمو! شعر ز سعدی است پیچید به خود مثل یکی مارگزیده: گفتا که شکایت کنم از دزدی سعدی! بر صورت او هم بزنم چند کشیده! گفتم: دهدت عقل، خدا، زد به ملاجم رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده!
دوست دارم جست و جــو در جنگل موی تو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دختر زیبـای جنگل های آرام شمال! از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟ آستینت را کـه بالا داده بودی دیده اند خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را چشمهایت را مراقب باش،می ترسم سگان عاقبت در آتش اندازند آهــــوی تــــــــو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت،خدا قسمتم می کرد مردن روی زانوی تو را....
نوشاعران اگر همگی محتشم شوند با عالمان اهل قلم هم قسم شوند مدح تو کار اهل زمین نیست یاعلی حتی اگر تمام درختان قلم شوند