ما را برای در به دری آفـریده اند
هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
#حسین_طاهری
💟
یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار
یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار
یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست
یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار
ای مرد نباید سخن از درد بگویی
در سینه ی خود هرچه که درد است، نگه دار
دور از توام و مثل تو دوروبر من نیست
مثل من اگر دوروبرت هست، نگه دار
عشق آخر خطّ است اگر، قصّه ی مارا ...
همواره در این کوچه ی بن بست نگه دار
بی تو ، حالِ روح بیتابم فقط تغيير كرد !
علتِ تحليلِ اعصابم فقط تغيير كرد !
من اثاث خانه را یکیک عوض كردم ، ولی
خانه آن خانهست ، اسبابم فقط تغيير كرد !
بين عشق آسمانی و زمينی فرق نيست !
قبله ثابت ماند ، محرابم فقط تغيير كرد !
از "ده شب" رفت تا نزديكهای "پنج صبح"
در نبودت ، ساعت خوابم فقط تغيير كرد !
"عاشق بيچاره" ، "مجنون روانی" ، "دوره گرد"
بين مردم ، اسم و القابم فقط تغيير كرد !
اصغر_عظیمی_مهر
نیش عقرب خوشتر است از زهر دوست
که دوست بر دل میزند وعقرب به پوست
از برای نیش عقرب چاره است
ای امان و صد امان از زهر دوست
با خندهات دل میبری از بس عزیز و دلبری😍
لبهای سرخی داری و مثل تمشک نوبری؛💋
محشر شدی ای بی پدر! کمتر بکش آن سرمه را
بی سرمه و بی رژ گلم! باور بکن که محشری...
😜
مهتاب_بهشتی
خنک جانی که او یاری پسندد
کز او دوریش خود صورت نبندد
تو باشی خنده و یار تو شادی
که بی شادی دهان کس نخندد
تو باشی سجده و یار تو تعظیم
که بی تعظیم هرگز سر نخنبد
تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
تو آدینه بوی او وقت خطبه
نه ز آدینه جدا چون روز شنبد
نگر آخر دمی در نحن اقرب
نظر را تا نجنباند نجنبد
خیالی خوش دهد دل زان بنازد
خیالی زشت آرد دل بتندد
بر او مسخره آمد دل و جان
گه از صله گه از سیلیش رندد
مزن سیلی چنانک گیج گردم
ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند
خمش تا درس گوید آن زبانی
که لا باشد به پیشش صد مهند
اگر گویی تو نی را هی خمش کن
بگوید با لبش گو ای مؤید
حضرت مولانا
تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم
پدر شک کرده و مادر،قسم می خورد بیمارم
دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران
ولی من مرد و مردانه،به فکر حفظ اسرارم
قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما
چه باید کرد وقتی من،هنوز از عشق سرشارم
دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی
نمی یابم در این خانه،پناهی غیر اشعارم
قلم دردست می گیرم،تو را خط می زنم در دل
که بنویسم برای تو:برو من از تو بیزارم
تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع:
«اگرچه با دلم سردی،ولی من دوستت دارم!»
خواستم تا گل زنم بر موی تو اما نشد..
چادر تو ای عزیز دروازه بانی می کند..
#زارعی
از عشق تو شد کار من انگشت بریدن
هی دیدن و هی حسرت و هی بوسه نچیدن
شاگرد کلاس تو ام و شیفته ام کرد
از کنج لبت فلسفهء عشق شنیدن
شد علت عریانی کندوی نگاهم
شهد از لب شیرین تو ، ای گل ! نچشیدن
از جلوهء خورشید تو شد غنچه ، گل سرخ
در مذهب تو چیست به جز سینه دریدن
زندانی عشق تو شدن عین بهشت است
هست آرزویم در قفس عشق پریدن
وقتی که لب پنجره ای ، پرده بیانداز
سخت است تو باشی و تو را خوب ندیدن
مجنون تر از افسانهء لیلی شده ام باز
از مثنوی تلخ به لیلا نرسیدن
تاریکم و تا آخر تاریخ ، پس از تو
کارم شده اطراف خودم تار تنیدن
حق نداری به کسی دل بدهی، الا من..
پیش روی تو دوراهست فقط، من یامن!
عاشقم، دست خودم نیست بهم میریزم.
که تو، هم بابقیه خوب شوی، هم بامن.
لااقل عاشق من هم نشدی، عاقل باش.
لطفا آلوده نکن، سهم منست آن دامن.
اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست.
باورت کرده ام از ساده دلی... اما من..!!
مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم..
با شکوفا شدنت، می روم از اینجا من..
آخرش، نوبت تنهایی من، باتو نشد..
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟
دیر می آیی و با خاطره ها می میرم..
بی تو در دورترین منطقه دنیا من!!!