eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق اگر به شوق تو پرواز می‌کند احساس خویش را به تو ابراز می‌کند مُهرِ «زیارت» است کلیدی که عاقبت، درهای بسته را به دلم باز می‌کند یک «اربعین» گذشت ولی بی قرارتر این دل، سفر به نام تو آغاز می ‌کند با یاد تو که همسفر جاده می‌شوم «لبیک یا حسین»، چه اعجاز می‌کند؟! وقتی که اشک، هم قدم ناله می‌چکد بُعد مسیر را به تو ایجاز می‌کند جای «مدافعان حرم»، سینه می‌زنم هر "موکبی" که بغض مرا، ساز می‌کند «ای پیاده» آمدنم، «مشقِ نوکری است» تا این غزل به سوی تو پرواز می‌کند هر زائری به «کرب و بلا»، پا گذاشته است گویی کنار «عرش خدا» ناز می‌کند 🆔@abadiyesher
دل به عشق یوسف زهرا نهاده می رویم از نجف تا کربلا پای پیاده می رویم یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام مرغ روحم پر زند در قتلگاه و علقمه تا گذارم چهره بر خاک عزیز فاطمه یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام یابن زهرا سربه کف در سرزمینت آمدم تا شوم زوار روز اربعینت آمدم یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام زائر قبر شریف یوسف زهرا شدم همسفر با کاروان زینب کبری شدم یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام کربلا یا کربلا یاکربلا یاکربلا زینب خونین جگر برگشته از شام بلا یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام ای خدا پروانۀ قبر علی اکبر شدم زائر هفتاد و دو آلالۀ پرپر شدم یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام 🆔@abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
کار فرعی دو چشم ما بُود دیدن ولی... کار اصلی اشک و زاری از برای زینب(س) است "عاصی" 🍃🖤🍃😭
قلبم قلمرو همۀ عاشقانه‌هاست من، اربعین، حرم، سفر بیکرانه‌هاست لب های خادمان تو گرم «تفضَّل» است «شُکراً» جواب زائر تو بر نشانه‌هاست خانه به خانه، شور شما، طعم عاشقی مسجد چراغ دارد و نوری به خانه‌هاست دل می‌زند به وسعت دریا و می‌رود آن زائری که در دل تنگش بهانه‌هاست دیدیم طفل در بغل و کودک و جوان فصلی پر از شکفتن شوق جوانه هاست با یاد شاعران به لبم آمده غزل با یاد دوستان نفسم از ترانه‌هاست اینجا ستون به آخر خط می رسد ولی... اینجا جنون جاری آن جاودانه‌هاست 🆔@abadiyesher
سخنی ز کرب وبلا بگو، نفسی از آن چه که دیده‌ای دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیده ای، چه شنیده‌ای چه خوش آن که موسم اربعین، برسد به موکب واپسین به زیارت شه ملک دین، تو رسیده ای که رسیده‌ای چه خبر ز خیل پیاده‌ها، ز دعای هر شب جاده‌ها که خدا کند شب عمر ما، برسد به وصل سپیده‌ای به دعای «کنت معک» خوشی؟ دل من اگر به محک خوشی نروی اگر سوی نینوا، ز سبوی حق نچشیده‌ای دو قدم به تاول پا برو، دو قدم به قد دوتا برو که از آن به سجده تو سربلند و سبک پری، که خمیده‌ای همه خواهشم بود از خدا، که شوم شهید ره ولا ولی آه از این دل مبتلا، دل از قفس نرهیده‌ای به لبان تشنه ی سیدالشهدا قسم، که نمی رسم به چنان مقام رفیعی و به چنین صفات حمیده‌ای پرش بلند هما کجا و دل شکسته ی ما کجا به همین خوشم که ادا کنم غزلی به مدح قصیده‌ای 🆔@abadiyesher
رفتند یاران و به کوی جان رسیدند تا محضر خورشیدی باران رسیدند وادی به وادی با ستون‌ها، با علم‌ها شور نجف تا کربلا، شوق حرم‌ها رفتند با نام حسین و مهر حیدر تا اربعین عشق و عاشورای دیگر با یاد زینب(س) درد را بیدار کردند موکب به موکب عشق را دیدار کردند رفتند تا اندوه زینب(س) را بفهمند اسطوره‌ی نستوه زینب(س) را بفهمند رفتند تا سرداری سر را ببینند رفتند عاشورای دیگر را ببینند رفتند تا بین حرم ها ره بپویند عطری، نشانی از گل نرگس بجویند با حسرت آن جاده تنها ماندم این‌جا رفتند و من از کاروان جا ماندم این‌جا هرچند مشتی سوز و اشک و آه شد دل شادم که با آن کاروان همراه شد دل 🆔@abadiyesher
صد ره سفر به‌ملک جنون کردی و هنوز ای دل به‌جاست عقل تو! سود سفر چه شد؟ 🆔@abadiyesher
نیست حسن بی‌بقا، شایستۀ دلبستگی با چراغ برق، یک پروانه همراهی نکرد 🆔@abadiyesher
از بس دل خود، در قفس سینه فشردم با خون، ورق دفتر ایام ستردم من حاصل عمرم همه از خون جگر بود خوشدل منم، از خون دل خلق نخوردم ایمان به می و میکده دارم، نه به مسجد هرچند که خود راه به میخانه نبردم من طالب حق بوده و اندر همه‌ی عمر جان و سر خود را به همین راه سپردم در خلوت شب سِیرگهم دشت جنون بود بیدار نشستم، غم ایام شمردم خون بر سر (مژگان) اگر جای سرشک است از بس دل خود در قفس سینه فشردم. (مژگان) 🆔@abadiyesher
من ندانم گفت آری زیر لب یا گفت نه! آنقدر دانم که با چشمان گویا گفت نه رو نهادم با هزاران واژه استقبال را با وداع تلخ او یک واژه تنها گفت نه باد را گفتم نباید سخت در زنجیر شد بازتابش را چو کوه پای برجا گفت نه برکه‌ای متروک در رؤیای رفتن غرق بود موج از تصمیم او خندید دریا گفت نه دشت بی پروای باران خفت با اندام سبز ابر ازین خواهش به خود لرزید اما گفت نه نسترن در شعرهایش گفت از اثبات نور آسمان در جمله هایش ، آشکارا گفت نه خوب می‌دانست رنگ آخرش بی پاسخ است حرف‌ها خاکستری شد بی‌محابا گفت نه! 🆔@abadiyesher