eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشد خواستم دیوانه‌وار از عشق برگردم، نشد هیچ ‌کس دلواپسی‌های مرا باور نکرد هیچ‌کس در خاک غربت‌خیز همدردم نشد بغض کردم، مویه کردم تا سحر نام تو را گریه کردم، گریه هم تسکین سردردم نشد هر چه کردم عشق را از خانه‌ام بیرون کنم عاقبت پیش دل عاشق کم ‌آوردم، نشد آی گنجشکان سرگردان میان کوچه‌ها! خواستم با آخرین پرواز برگردم، نشد 🕯🌺
ما را نمی‌توان یافت ، بیرون از این دو عبرت : یا ناقص الڪمالیم ، یا ڪامل القصوریم !
بار دیگر ملک قلبم را به نامت میکنم چون تو باشی یار من دنیا به کامت میکنم دختر عصیان گر ایران زمین نام من است با کمی ناز و ادا یکباره رامت میکنم در تمام شعر من ورد زبان نام شماست من که با این مطلعم آخر به دامت میکنم میز کنج کافه را بار دگر تزیین کنم بعد آن با جام می دعوت به شامت می کنم آن کلاه قرمزم را باگلی نیلوفری روی مویم میزنم با خنده خامت می کنم تیر آخر میزنم بر کنج قلبت مرد من چشمکی هم میزنی من هم سلامت می کنم 🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
جانِ من را بُرده‌ای، ای یاد تو در من نهان رفتی و من مانده‌ام، مصداقِ شعری بی‌نشان
هر بار شعر نابی اگر بر دلی نشست باید دعا کنیم که "بیچاره شاعرش ..." لاادری
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را   سعدی علیه الرحمه
صبر ڪن دسته گل تازه به آب افتاده! زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده عاشقے با تو فقط دردسرے زیبا بود بے تو از صورت این عشق نقاب افتاده تا تو بودے نفسم وام از این عشق گرفت بعد تو ڪار به میدان حساب افتاده قسمتم نیستے اے سینے میناڪاری ڪه منم ڪاسه ے از رنگ و لعاب افتاده در پے ات مے دوم و ڪودڪے ام ڪفش به دست و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده..
دوام زندگی‌ام را به گریه مدیونم اگر نه هجمه‌ی این بغض‌ها مرا می‌کُشت
بگریز از هجوم غم اندر پناه شعر! در روزگار، خوش‌تر ازین کار و بار کو؟
دۅستش‌داࢪم‌ۅلے‌از تࢪس‌ࢪیش‌و اخم‌اۅ دࢪدلم‌جانا‌بࢪلبم‌حاجے‌خطابش‌میڪنم
امروز هم بدون تو شب شد ، شبت بخیر! فردا خدا کند نشود شب بدون تو...!
پِدَرَش گـُـفت که باید تو مُهَنـدِس بِشَــوی... مَنِ دیوانه مُـعَّلِم شُدمو شُد پِسَرَش شاگِردَم...